در سال گذشته، 4 درصد طلاق های ثبت شده مربوط به دختران در سن 28 سالگی بوده است که 81 درصد این زنان از شوهران خود کوچکتر بودند.
در مورد
در فرارو بیشتر بخوانید
۸۲۱ مطلب
در سال گذشته، 4 درصد طلاق های ثبت شده مربوط به دختران در سن 28 سالگی بوده است که 81 درصد این زنان از شوهران خود کوچکتر بودند.
نامهای کنار جسد زن جوان پیدا شد. نامهای که متهم فراری آن را نوشته بود. مضمون نامه این بود: «خیلی دوستت داشتم تو نباید ازدواج میکردی به همین خاطر این کار را انجام دادم. با کفن سفید بیا، منتظرتم.»
در سالهای ۱۳۹۱ تا ۱۳۹۵ از ۴/۹ تا ۵/۶ درصد (حدود ۴۰ هزار) از کل ازدواجهای ثبت شده در کشور نیز در گروه سنی ۱۰ تا ۱۴ ساله قرار دارد. هرچند در این گروه سنی در کنار این آمار باید وجود آمار غیررسمی را نیز در نظر گرفت؛ ازدواجهای ثبت نشدهای که عموماً بین مهاجرین و اتباع غیرایرانی روی میدهد.
۱۷ ساله بودم که «ساعد» به خواستگاری ام آمد. او ۲۰ سال از من بزرگتر بود و از همسر قبلی اش دو فرزند داشت، ولی من هیچ علاقهای به او نداشتم با این وجود پدرم با دریافت مقداری پول به عنوان شیر بها مرا پای سفره عقد نشاند. اگر چه چند روز قبل از برگزاری مراسم عقدکنان پدر و مادرم را تهدید کردم دست به خودکشی میزنم، اما آنها توجهی نکردند و در نهایت من مجبور شدم زندگی مشترکم را با ساعد آغاز کنم.
مسعودی فرید در ادامه به وضعیت طلاق در کشور هم اشاره کرد و از ثبت ۱۷۰ هزار طلاق در کشور طی سال گذشته خبر داد و افزود: آمار سه ماهه امسال کاهش طلاق را در کشور نشان می دهد، اما هنوز قضاوت در این زمینه زود است.
«از بچگی با پسرعمویم بزرگ شدم و قرار بود مرد زندگی ام شود که ماجرای خواستگاری مرد ثروتمند پیش آمد که بعد از چند روز تصمیم گرفتم به خاطر خانواده ام پا روی رویاهایم بگذارم، اما پس از ازدواج شبها اشک میریختم و دلتنگ پسرعمویم میشدم و از او میخواستم که مرا ببخشد تا اینکه جمشید متوجه ماجرا شد و خودش تصمیم به جدایی گرفت».
«ارتباط خیابانی تا آن جا پیش رفت که جملات مبتذل و مستهجن برای یکدیگر ارسال میکردیم. در همین روزها بود که همسرم متوجه موضوع شد و از دادگاه تقاضای طلاق کرد من هم که نمیخواستم زندگی ام را از دست بدهم چند شکایت مانند تقاضای مهریه مطرح کردم، اما او با دسترسی به پیامکهایی که برای سعید فرستاده بودم دوباره از من شکایت کرد. حالا هم میدانم این نتیجه آتشی است که خودم آن را شعله ور کردم، ولی نمیدانم عاقبت دختر ۳ ساله و آینده تاریکم چه خواهد شد».
با چرب زبانی فریبم داد. من نمیدانستم تمام حرف هایش دروغ است دیگر نمیخواهم با او زندگی کنم کلی طرفدار دارد، اما زندگی من و دخترم را فدای روابط با زنان کرده است.
در همین شرایط بود که «کمال» دست من و دختر کوچکم را گرفت و با خود به چالوس برد او ادعا میکرد کار و کاسبی خوبی در شمال کشور به راه میاندازد و ما را خوشبخت میکند من هم از این که دیگر سختی هایم به پایان رسیده است درحالی که در پوست خودم نمیگنجیدم به همراه او راهی چالوس شدم آن جا بود که دختر دیگرم به دنیا آمد. اما از رونق کاروبار همسرم خبری نبود و او نمیتوانست مخارج عادی روزانه را هم تامین کند به همین خاطر یک روز صبح از خانه بیرون رفت و دیگر بازنگشت او من و دو فرزند کوچکم را در حالی در یک شهر…
«۸ سال از زندگی مشترک من و «رامین» گذشته بود که بواسطه یکی از دوستانم فهمیدم شوهرم سرم هوو آورده است. شنیدن این خبر آنقدر برایم سخت بود که تا چند روز گیج بودم و فقط به در و دیوار نگاه میکردم. حتی قدرت حرف زدن با همسرم را هم نداشتم. در همه این روزها فکری مثل خوره به جانم افتاده بود؛ اینکه آن زن را پیدا کنم و ببینم چه ویژگیهایی دارد که شوهرم او را به من ترجیح داده است.