باند یکی از مچهای دستش را باز می کند و خطهای خونی و زخمی روی پوست سفید رنگ دستهایش خودنمايي ميكنند. میخندد و ابروهایش را بالا میاندازد و به مینا می گوید: «این رو دیشب به یاد امیر نوشتم. دیشب یک ساعت باهاش تلفنی صحبت کردم و بعد تموم کردیم. اول گریه کردم و بعد رو دستم براش یادگاری نوشتم و عکس گرفتم تو تلگرام فرستادم».