ترنج

در مورد

گم شدگان

در فرارو بیشتر بخوانید

۲ مطلب

  • «من ٨ساله بودم، آرزو ٤ساله و افسانه هم دو‌سال داشت که پدرمان ما را بین مسافران یک اتوبوس تقسیم کرد. پدر و مادرم از هم جدا شده بودند. حضانت ما با پدرمان بود. اما پدرم بعد از آشنایی با یک زن تصمیم عجیبی گرفته بود. آن زن شرط کرده بود درصورتی با پدرم زندگی می‌کند که ما نباشیم. پدرم هم ما را به یک اتوبوس برد و شبانه هرکداممان را به یک‌نفر داده بود...»

  • «یک سروان راهنمایی و رانندگی در شهریار چند روزی بود که برادرم را می‌دید. خودش می‌گوید با دیدن برادرم فهمیده بود که او معتاد و کارتن خواب نیست. برای همین کلی تلاش کرده و به بهزیستی هم اطلاع داده بود. مرتب هم به او آب و غذا می‌داده. ولی وقتی کسی ترتیب اثر نداده بود، خودش از دادستانی نامه گرفته و برادرم را به بیمارستان برده بود. یک فیلم هم از او گرفته و منتشر کرده بود تا خانواده‌اش را پیدا کند که موفق هم شد».

۱