ترنج

در مورد

رسیدن به خانواده

در فرارو بیشتر بخوانید

۱ مطلب

  • «من ٨ساله بودم، آرزو ٤ساله و افسانه هم دو‌سال داشت که پدرمان ما را بین مسافران یک اتوبوس تقسیم کرد. پدر و مادرم از هم جدا شده بودند. حضانت ما با پدرمان بود. اما پدرم بعد از آشنایی با یک زن تصمیم عجیبی گرفته بود. آن زن شرط کرده بود درصورتی با پدرم زندگی می‌کند که ما نباشیم. پدرم هم ما را به یک اتوبوس برد و شبانه هرکداممان را به یک‌نفر داده بود...»

۱