اولین بار یکی از زنانهای محله قدیمی دیده بود. باورش نشده و رفته بود از نزدیک زل زده بود به چهره و چشمهای آفاقالدوله و بعد یکباره جا خورده بود. خودش بوده. آفاقالدوله با همان غرور و قر و فری که همیشه داشته و حالا با همان شکل و شمایل همیشگی گوشه خیابان ایستاده و داشته گدایی میکرده و از دیدن زنِ آشنای هممحلهای هم اصلاً نگران نشده و جا نخورده بود.