ترنج

در مورد

اعتیاد

در فرارو بیشتر بخوانید

۶۲۸ مطلب

  • درحالی ‌که تیم تحقیق به‌دنبال این زن و مرد سارق بود، شاکی بار دیگر به پلیس مراجعه کرد و این‌بار گفت که به یکی از بستگانش به نام افشین مشکوک است و احتمال می‌دهد این سرقت کار افشین باشد. شاکی به ماموران گفت: «افشین اعتیاد به شیشه دارد و مدتی است که با همسرش دچار اختلاف شده است. او باید مهریه همسرش را پرداخت می‌کرد، برای همین مشکل مالی داشت، به همین علت به او مظنون شده‌ام.»

  • از حدود یک ماه قبل هر روز در محله خیابان طلوع ۱۳ کمین می‌کردم تا او را که صبح سرکار می‌رود به قتل برسانم، اما جرئت این کار را پیدا نمی‌کردم تا این که صبح سه شنبه مقداری مواد مخدر از نوع شیشه کشیدم و با پوشیدن لباس گشاد و کلاه کشی سیاهی که تا زیر گلویم را پوشانده بود دوباره پشت درخت‌های نزدیک خانه پدر زنم مخفی شدم.

  • حالا ۲۷ سال دارم، مانند آشغالی دور انداخته شدم، چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است. زندگی من از گذشته تاکنون سراسر بدبختی و تنهایی بود. راستش قبل از این که از خانه فرار کنم در ناز و نعمت بودم، اما خوشبخت نبودم، ولی هر چه که بود از وضعیت فعلی‌ام خیلی بهتر بود.

  • افلک اضافه کرده است که مبارزه با هر نوع اعتیادی یک تلاش سخت و برای همه عمر است و از این رو این نوع بیماران هیچ‌گاه از درمان خارج نمی‌شوند. این یک تعهد دائمی و تمام وقت است و من برای خودم و خانواده‌ام می‌جنگم.

  • «خلاصه دخترم به خاطر خودسری‌هایش و سیر در فضا‌های مجازی و شبکه‌های هولناک گروه‌های دوست یابی وارد پارتی‌ها و دورهمی‌های شبانه شد و من زمانی به خود آمدم که «خورشید» را به اتهام ارتباط نامشروع پشت میله‌های زندان دیدم او بعد از آزادی از زندان دیگر در منجلاب فساد و اعتیاد افتاد به طوری که دیگر خیلی کم او را در خانه می‌دیدم...»

  • وقتی ما رفتار‌های زشت او را برای پدرمان بازگو می‌کردیم دیگر آرامشی در خانه نداشتیم چرا که باید منتظر کتک‌های نامادری مان می‌ماندیم. هنوز دو سال بیشتر از ازدواج پدرم نگذشته بود که ماجرای اعتیاد نامادری ام لو رفت، اما او در همین مدت موفق شده بود پدرم را نیز به دام اعتیاد بکشاند.

  • «خیلی راحت با ظاهر مظلومش مرا اغفال کرد آن زمان جوان مجردی بودم که حس جوانمردی ام گل کرده بود. می‌خواستم آن زن را از منجلاب فساد بیرون بکشم و با او ازدواج کنم، اما نمی‌دانستم که ...»

  • سه مرد جوان به‌ زور وارد خانه من شدند و جوانی که از دوستانم بود و حال خوبی نداشت را کشان‌کشان با خود بردند. من سعی کردم جلوی کارشان را بگیرم، اما آنها گفتند که به این جوان شیشه داده‌اند و او با میل خود این کار را کرده‌ است. من هم نتوانستم جلوی کارشان را بگیرم.

  • کم کم پای دوستان معتادش هم به خانه باز شد. او مرا مجبور می‌کرد بساط خوشگذرانی‌شان را فراهم کنم. در همین رفت و آمدها بود که «ناصر» را دیدم. او مانند بقیه دوستان شوهرم نبود. وضع مالی خوبی داشت. از رفتار و گفتار و نگاه‌هایش احساس کردم توجه خاصی به من دارد. «منصور» هم این موضوع را فهمیده بود اما از آنجا که «ناصر» پولدار و دست به جیب بود و هزینه مواد و میهمانی‌ها را می‌داد شوهرم به روی خودش نمی‌آورد.

  • خانواده ای که سال‌ها اعتیاد داشتند و شرایط زندگی آن ها به خاطر مصرف اعتیاد و خرید مواد اسفبار بود و پدر و مادر معتاد با سنگدلی نوزاد 5 ماهه خود را مورد آزار و اذیت قرار داده بودند.