ترنج موبایل
کد خبر: ۱۳۶۹۴۳

آن زن سوار بر اسب با بیل رفت

تبلیغات
تبلیغات
مطلب زیر را آقای مهرداد رشیدیان نویسنده وبلاگ «اهل کوفه» برای فرارو ارسال کرده است

روزی دهی را حصر کردند و ره آب و نانش بستند، کسی را از نهان و عیان واقعه آگهی نبود و مردمان خوب و خوش روزگار سپری می کردند دریغا که روزگار چون در همیشه بر روی یک پاشنه نمی گردد و دیری نپایید که مردم از غائله آگه و هراسان گشتند عصرها شام می شد و شام ها صبوح و اندک اندک قوت مردمان رو به زوال می رفت، بزرگان دولت و صاحبان شوکت و خاندان عظمت بر هم نشستند که چاره کار چون است؟

پیر طریقت موعظه ای فرمود دریغا که کارگر نیفتاد و کدخدا بود و پندهای جن گیر ده که رمل و اسطرلاب در کف طی طریق نمود و ره نشان داد چاکران بارگاه و خاک نثاران بارگاه جملگی در تصدیق برآمدند و جارچیان خبر بردند که مصائب دیری نپایند .

بامدادان با طلوع مهرمهرگستر گیتی کار آغاز گشت و رویین تنانی پولاد زره همت گماردند باشد که زمین را تحت بگشایند و طرحی نو دراندازند...

17 ساعت روزگارشان بدین منوال می گذشت و به همت در پی خدمت قلم می زندند تا مسیر تحت الارض عیان گشت و روبانی بر در آن باشد که کدخدا با مقراض آید و ره گشاید و مصائب بدین سان حل گردند.

موعد مقرر فرا رسید و کدخدا آمد و ره افتتاح گزدید صد فسوس که پیمانکار متواری و ره نیم استوار رها گشته بود و علی ای حال مقرر گردید که به مقرر عده ای ره پیش گیرند و نیاز مردم بر آورند.

موعد اول فرا رسید و گروهی عزیمت نمودند و در کسوت درویشان اما نه بر صفت ایشان مالیه ای از خلق خراج کردند و دسته بیل و چوب بستنی از بهر قوت خلق ارمغان آوردند و بدین حال گروهی را ز فرط حیرت زبان در کام نگردید.

موعد دوم فرا رسید و اسفندبیار نامی این بار دستیار ویژه کدخدا گشت و عازم گردید و این بار نیز تحفه ره آورد، نبود مگر غذای حیوان و زین اسب!

حیرت را دو صد چندان نمودند و در این هنگامه....

در این هنگامه بود که تبی میان خلق ده فزونی یافت و تیمار اندک گشت، زنک طبیب بانگ برآورد که بیل و زین اسب به چه کار آید که این سان می کنید؟

نجواهایی شنیده می شد که کدخدا را این سخن ثقیل آمده و برآن شده که زنک از ده بیرون کند

مردم هراسان گرد مامور کدخدا گردآمدند که اوضاع چون است؟ فرمود تا کدخدا هست من هستم و تا من هستم زنک نیز هست.

دمی سکینه ای نازل گردید و التهاب فرو کشید و فغان از بازار کذب که خریدارش کم نگردد و دگرباره نجوا فزونی یافت و این بار کدخدا فرمود ما را نهان و عیان خصومتی نیست و اگر مردی در این ده باشد این زنک است.

موعد هشتم فرا رسید و این بار زنک را مامور کردند که سوار بر اسبی زین دار به همره دسته بیلی برای دفاع از خویشتن عازم گردد تا قوت و تیمار خلایق فراهم کند و زنک بی خبر عازم گشت و چون از طریق تحت الارض از ده خارج گردید درها بر او بستند و تقدیری ننمودند.

از فردا کودکان آن دیار با قلم های خویش می نبشتند: آن زن سوار بر اسب با بیل رفت!
تبلیغات
تبلیغات
ارسال نظرات

نظرات بینندگان

(۱۰ نظر)
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات