ترنج موبایل
کد خبر: ۱۵۴۱۰۷

محضر محترم خداوند متعال

تبلیغات
تبلیغات
مطلب زیر را آقای فخرالدین دهقان برای سایت فرارو ارسال کرده‌اند


محضر محترم خداوند متعال

سلام علیکم
نمی دانم باید برای شما هم آرزوی سلامتی و طول عمر پربرکت داشته باشم یا نه از همین رو اگر جسارتی ناخواسته مرتکب شدم مرا به بزرگی خود ببخشید.

اینجانب فلان فلانی فرزند شهید فلانی هستم. حتما پدرم را می شناسید. زمان زیادی است که آمده نزد شما مهمانی. سی و دو سه سالی می‌شود از وقتیکه این بنده حقیر کودکی 2 ساله بودم.
غرض از مزاحمت اینکه می خواستم مطالبی چند در خصوص مشکلات اینجانب برای آن مقام محترم بنویسم تا شاید انشاءالله با مراحم و الطاف جنابعالی و دستورات اکیدتان گرفتاری بنده برطرف گردد.

جناب خداوند متعال
همانگونه که استحضار دارید پدر من برای انجام وظیفه شرعی و ملی خود رهسپار جبهه های حق علیه باطل شد تا در برابر دشمنان تا بن دندان مسلح از جان و مال و ناموس مردم مسلمان کشورش دفاع کند، البته بدین امید که خانواده اش در کنف حمایت مسولان ذیربط قرار گیرند.

اما سوالی که برای اینجانب پیش آمده این است که پس چرا علیرغم این که قرار بود عده ای جای خالی پدران ما را برایمان پر کنند، ما همچنان جای خالی آنها را احساس می‌کنیم؟

البته میدانم برای شما 30 سال زمان کمی است شاید در حد یک لحظه یا حتی کمتر اما برای من زمانی بس طولانی است علی الخصوص که در تمام این مدت با رنج و سختی زندگی کرده ام.30 سالی که همواره طعم تلخ "نداری"، "بی کسی"، "تنهایی" و حسرت داشتن پدری که در تمام روزهای زندگی ام در کنارم باشد، نوازشم کند و پشتیبانم باشد، در آن موج می‌زند.

بله من در تمام این زمان طولانی همواره حسرت خورده ام. آنقدر که امروز آرزو میکنم کاش پدرم به مهمانی شما نیامده بود. کاش مرا تنها نگذاشته بود. کاش وقتی که مادرم مجبور می‌شد برای خرید لباس من، اتوی خانه را بفروشد، در کنارمان بود. کاش وقتی که مجبور شدم نیمی از حقوقم را اجاره بدهم و مابقی را به طلبکاران و آنقدر پول برایم نماند که بتوانم برای دردانه‌ام در گرمای تابستان بستنی بخرم، او بود و من به موبایلش زنگ می‌زدم و می‌گفتم: «حاجی اوضاع شازده پسرت این ماه بدجوری خرابه سر کیسه رو شل کن.» (البته از روی شوخی و مزاحی که بین هر پدر و پسری هست)

کاش پدرم بود تا...

جناب خدا
نمی‌شود حالا بزرگواری کنید واجازه بدهید پدرم برگردد؟ نمی‌شود معجزه ای بکنید و کاری کنید تا لااقل من، مابقی عمرم را بدون رنج و غصه زندگی کنم؟

خب باشد. اگر نمی‌شود مساله‌ای نیست.پس اگر برایتان مقدور است دستور بدهید این عنوان را از من بگیرند همین عنوان "فرزند شهید" بودن را می گویم. چرا؟

برای اینکه دیگر وقتی برای دوستم یا همکارم یا همسایه‌ام از مشکلات و گرفتاری‌ها، از مشقات اجاره نشینی، از خرد شدن کمرم زیر بار قرض، از فشار طلبکاران، از شرمندگی در مقابل زن و فرزند سخن می گویم، با تعجب به من نگاه نکنند و نگویند: «مگر میشود؟ تو فرزند شهیدی. اراده کنی بنیاد شهید همه مشکلاتت را حل میکند. وام، خانه، ماشین، سهمیه و...»

اگر لطف کنید این عنوان را از من بگیرید لااقل آنها با من احساس همدردی می‌کنند. به درد دلم گوش می‌دهند، متلک نمی‌گویند، اما با داشتن این عنوان همیشه فکر می‌کنند دارم دروغ می گویم.آخر نمی‌دانند که اگر سهمیه یا شغلی اگر به من دادند به خواست خودم نبود. نمی‌دانند که من حاضرم فقط یک روز پدرم را ببینم با او درد دل کنم و سرم را روی پاهایش بگذارم و آرام بخوابم، ولی همه این امتیازات را بدهم به آنها.

آنها نمی دانند ولی شما که می دانید.

شما که می‌دانید وقتی کلاس اول نوشتم بابا، سه روز تب کردم.شما که می‌دانید وقتی خواستم بنویسم "بابا نان داد" به اشتباه نوشتم "بابا جان داد" و معلم که فکر کرد من املا را غلط نوشتم به من 19 داد.

جناب خدای رحمان و رحیم
در پایان از اینکه مزاحم شما شدم و وقتتان را گرفتم پوزش می‌خواهم و استدعا دارم جهت رفع مشکلات این حقیر ارائه طریق بفرمایید.

با سپاس
فخرالدین دهقان- فرزند شهید علی دهقان از شهر ساری- کشورایران-قاره آسیا

تبلیغات
تبلیغات
ارسال نظرات

نظرات بینندگان

(۱۱ نظر)
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات