تشییع جنازه مطبوعات
زینب اسماعیلی
زینب اسماعیلی در وبلاگ خود «روزهای برفی» به حال و روز زمستانی مطبوعات پرداخته است. او می نویسد:
در واقع این تیتر مطلبی بود که روزهای برپایی نمایشگاه مطبوعات می خواستم بنویسم، اما ننوشتم و حتی به نمایشگاه فرمایشی مطبوعات نرفتم.
دوباره می خواستم روزی که دوستمان را در نمایشگاه مطبوعات به جرم عکاسی از صحنه قرق نمایشگاه برای آقای احمدی نژاد به «میهمانی حاجی آقا» بردند این مطلب را بنویسم ولی ... ننوشتم.
می خواستم این را بنویسم که اهالی وزارت فخیمه ارشاد برای برگزاری نمایشگاه مطبوعات تا این حد از جامعه هدف خود (مطبوعاتی ها) شناخت ندارند که آنها را برای استفاده از ابزارهای اصلی کارشان مانند قلم،کاغذ، دوربین (آنهم دوربین موبایل) به یک پرس کتک اساسی میهمان می کنند. واقعا فهمیدن این موضوع اینقدر سخت است؟
هر چه فکر می کنم نمی فهمم که چرا یک آقای محترم لوله کش می تواند جعبه ابزار خود که انواع پیچ گوشتی، چسب و ... در آن است را با خود به همه جا ببرد اما ابزار کار ما اینقدر برای جماعت تصمیم گیر وزارت ارشاد غیر قابل توجیه است (البته دوستان مطبوعاتی من را بابت قیاس مع الفارقم می بخشند).
علی ای حال این روزها که دیگر روزنامه ای ندارم که در آن کار کنم و زمان صفحه بندی آن باعث شود که دیر به خانه برسم،پس از گذراندن ترافیک کشنده و کشدار عصرها، به خانه می رسم و گویا محکومم به دیدن برنامه های تلویزیون؛به ویژه برنامه پر مخاطب(!) 20:30
این برنامه چند روز پیش به موضوعی پرداخت با عنوان «صفحه فروشی در مطبوعات» این گزارش خفت بار و پردرد (البته برای جامعه مطبوعاتی) را که دیدم حیفم آمد که ننویسم :« بیایید برای مطبوعات کشورمان تشییع جنازه برپا کنیم و بعد خیالمان راحت شود که این موجود رنجور و مریض زخم بستر گرفته و متلاشی بالاخره مرد.»
در گزارش 20:30 به گفت و گو با افرادی با عنوان سردبیر و دبیر تحریریه و عناوینی از این دست پرداخته شده بود که متاسفانه هیچکدام نه به چهره و نه به اسم برایم آشنا نبودند (به هیچ وجه مدعی آشنایی با همه اهالی این حرفه نیستم اما به خاطر کوچک بودن دهکده مطبوعات انتظار عجیبی نیست که حداقل اسامی برای ما هم آشنا باشد!)
این را بگویم که هیچ اعتراضی به سوژه این برنامه خبری پربیننده (!) ندارم اما به نحوه پرداخت آن بسیار اعتراض دارم. تنها به یک دلیل مشخص؛ آنهم اینکه همه می دانیم که این معضل به دلیل بحران مالی موجود در مطبوعات ایجاد شده است. اما تنها یکی از آن مصاحبه شوندگان این گزارش به این موضوع اشاره گذرایی کرد و حتی گزارشگر هم صلاح ندید بیشتر به آن بپردازد.
ماهم می دانیم که بر اساس قوانین «مدیر بازرگانی روزنامه نباید به خبرنگار بابت درج یا عدم انتشار خبری از موسسه آگهی دهنده فشار وارد آورد.» اما چند ما نفر ما هستیم که نمی دانیم این کار انجام می شود؟ چند نفر از اهالی مطبوعات هستند که نمی دانند موسسات آگهی دهنده فعلی در مطبوعات ما مثل بانک ها، موسسات مالی و اعتباری، بیمه ها و برندهای بزرگ وسایل صوتی و تصویری و ... غیر از چند روزنامه بزرگ به روزنامه دیگری آگهی می دهند؟ در حالی که همین آگهی ها اصلی ترین منبع درآمد روزنامه ها است. چند نفر ما نمی دانیم که مسئولان روابط عمومی این گونه موسسات خبرنگار حوزه خود را در ابعاد یک خبرنگار می شناسند نه یک آگهی بگیر و نه ...
این موضوع در تفاوت نوع زندگی همکارانی که در بخش اقتصادی مطبوعات و یا مطبوعات اقتصادی کار می کنند با بقیه که در حوزه های سیاسی، فرهنگی ، اجتماعی و ... کار می کنند به خوبی خود را نشان می دهد.
کلاه خود را قاضی کنید؛ به عنوان مثال وقتی روزنامه ای به واشکافی مشکلات فلان شرکتخودروساز بپردازد، چند وقت دیگر مدیر روابط عمومی آن موسسه یا بخش تبلیغات آن راضی به هبه یک آگهی یک چهارم صفحه ای یا 8 کادر آگهی به آن روزنامه خواهند شد؟ آن وقت انتظار داریم که مدیر بازرگانی به خبرنگار فشار نیاورد؟
این موضوع یکی از قوانینی بود که گزارشگر 20:30 با استناد به آن مطبوعات را محکوم به صفحه فروشی کرد!!!
دوستان صدا و سیما ممنون از اینکه مطبوعات را زیر تیغ نقد گذاشته اید! متشکریم که به آسیب شناسی این «معلول» بیمار می پردازید! سپاسگزاریم که به کنار جوی نشسته و ایرادات ما و رسانه ما را گوشزد می کنید، اما بگذارید با کمال ادب و احترام بگویم : «در قبری که برآن مویه می کنید، مرده نیست» آنچه شما به گوشه چشم و ابرویش کنایه می زنید به نظر ما از بیخ و بن اشکال دارد، از تولید تا توزیع.
این خط تولید معیوب هر روز تولید بیمار خود را بیرون می دهد و ما را هم با خود به بیماری هایش مبتلا می کند.
نمی دانم اگر من هم هر روز برای رفتن به یک برنامه مطبوعاتی عکاس آفیش می کردم، سوار پاترول شبکه می شدم و به محل می رسیدم، راننده می ماند تا برگردم، و بعد برمی گشتم ناهارم را می خوردم و خبرم را بر اساس اصول و معیارهای دهه 50 تلویزیون می نوشتم و چند ساعت هم حق ماموریت رد می کردم و ... شاید من هم آنروز به سوژه داغ نقد مطبوعات می پرداختم. اما دوستان صدا و سیما شما نمی دانید که حق ایاب و ذهاب و ماموریت و آفیش عکاس، ناهار و... مدتی است که در بسیاری از روزنامه ها از مد افتاده است، همه اینها هم هیچ اهمیتی ندارد! چند ماه یکبار حقوق دادن و مدل کارگر معدن حقوق دادن و بیمه نبودن و هر لحظه با خطر بیکاری دست و پنجه نرم کردن و ... اینها واقعا مستهلک کننده است.
نه ! من اگر 7 دقیقه فرصت آنتن داشتم با دوستانم به تشییع جنازه مطبوعات می رفتم.