ترنج موبایل
کد خبر: ۲۳۶۹۴۹

به یکی از آنها

الهام حسینی

تبلیغات
تبلیغات
مطلب دریافتی-

الهام حسینی؛

سلام برادر
مرا ببخش که تو را نمی شناسم، عکست را دیدم به پشت دراز کشیده بودی دستانت را از رو به رو بسته بودند ... لباس غواصی هنوز تنت بود و تنت هنوز بود ... در میان خاک هائی که در آغوش گرفته بود ... به رنگ خاک شده بودی ... تو، چشمانت، لبانت و ریسمانی که دستانت را بسته بود ...

مرا ببخش که تو را به یاد نمی‌آورم حتی اگر در شبی زاده شده باشی که برای من شب ولادت است ... تو را به بهشت می‌بردند و ناف مرا در زمین می‌بریدند ... مادر تو شیون دوری سر می داد و مادر من شیون رسیدن ...

مرا ببخش که تو را دوباره از یاد خواهم برد... فردا... اما حالا که کنار عکس تو زانو زده‌ام سر بر دامن مادرت می‌گذارم و های های می‌گریم... مادری که حسودی‌اش می شود اینقدر دیر تو را در آغوش می‌کشد. به جای تمام خاک های دنیا مادرت تو را تا ابد در آغوش خواهد گرفت...

مرا ببخش که هرگز تو را نخواهم شناخت...


تبلیغات
تبلیغات
ارسال نظرات

نظرات بینندگان

(۲ نظر)
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات