ناگفته های پدر و مادر سیاه پوش «آتنا»
چهره پدر و مادر آتنا کوچولو تکیده و صدایشان پر از بغض است، هر دو با شنیدن اسم آتنا کوچولو سرهایشان را میان دستانشان میگیرند .
از روز تولد آتنا کوچولو چیزی به خاطر دارید؟13 سال پیش با مادر آتنا ازدواج کردم و تا 6 سال در حسرت بچه بودیم، البته برای درمان نزد هیچ دکتری نرفتیم، به خدا توکل کردیم تا اینکه آتنا به دنیا آمد.از تولد دخترم خیلی خوشحال شدیم، برایم جنسیت بچه مهم نبود، وقتی بچهام دختر شد، برای انتخاب اسم به قرآن مراجعه و آتنا را انتخاب کردیم، سه سال بعد دختر دومم به دنیا آمد و اسم او را هم از قرآن برداشتیم و آسنا گذاشتیم.
واکنش «آتنا »به «آسنا» چگونه بود؟
برای خودش خطر نداشت؟
از چه سالی دستفروشی میکنی؟
آتنا همیشه سر بساط دستفروشی شما میآمد؟
تصور نمیکنید محیط مردانهای مانند دستفروشی برای دختربچهتان مناسب نبود؟
مادر: آتنا فقط پیش پدرش نمیرفت، او در خانه اسباببازی و عروسک داشت، پارک و سرسرهبازی را از همهچیز بیشتر دوست داشت، مرتب به گردش میرفتیم، نزد پدرش هم میرفت.
علاقه به تلویزیون داشت؟
با هم به تماشای تلویزیون مینشستید؟
شما بهعنوان مادر به او خطرات بیرون از خانه را گوشزد کرده بودید؟بله، مرتب و بارها تکرار میکردم، هشدار زیادی هم داده بودیم، پدرش هم تذکر میداد. او هم دختر باهوشی بود و نزد غریبهها نمیرفت.
تا حالا نگفته بود از کسی میترسد؟
پدر: خیلیها او را دوست داشتند و در محله آدمهای خوب زیادی هستند، بیشتر با دخترها همبازی بود، حتی اجازه نمیداد عمو یا داییاش او را در آغوش بگیرند یا با هم عکس یادگاری بیندازند، همه خطرات را میدانست.
شما روزنامه میخوانید؟
حوادث مشابه این اتفاق را ندیده بودید که مراقبت بیشتری داشته باشید؟
خانهتان تا محل دستفروشی چقدر فاصله دارد؟200 متری میشود و اصلاً تصور نمیکردم در چنین فاصلهای دخترم ربوده شود و به قتل برسد!
از کی قاتل را میشناسی؟
چرا؟
اما میگوید دخترت در محل کارش آب میخورد! پس باید رابطه خوبی با هم میداشتید؟
چه شایعههایی؟
از روز آخر بگویید؟
پدر: 5/12 ظهر تا 5/6 عصر آتنا نزد من بود، ناهار با هم کباب خوردیم، بعد با گوشیام بازی میکرد، حتی برایش اسباببازی خریدم.
انگار قاتل هم همان روز به دیدنت آمده است؟بله، خیلی عجیب بود، آتنا در حال بازی با گوشیام بود که اسماعیل رنگرز در حالی که 3 ظرف ترشی در دستش بود، نزدم آمد، یکی را به من داد و گفت که ترشی ییلاق است، بخور اگر خوب بود یک دبه برایت بیاورم و شنیدم که میخواست دو ظرف ترشی دیگر را به دو میوهفروشی بدهد اما دیدم که این کار را هم نکرده است. او فقط میخواست جلوی چشمان دخترم با من رفتار صمیمی داشته باشد تا او را براحتی فریب دهد.
چطوری؟
اصلاً در گذشته نگران رفت و آمدهای دخترتان نبودید؟مادر: در پارسآباد چنین اتفاقی نیفتاده است که نگران شویم، اینجا شهری امن است و نمیدانستیم یک قاتل حرفهای و بی رحم در اینجا زندگی میکند.
یعنی او را اصلاً ندیدید؟
اصلاً به اسماعیل رنگرز شک نداشتید؟اصلاً! اما وقتی از آشنایی شنیدم که او در دو پرونده قتل تحت تعقیب بود دنیا روی سرم خراب شد و همان زمان پلیس اسماعیل را بازداشتکرده بود.
وقتی شنیدید جسد پیدا شده است باور میکردید دخترتان به قتل رسیده باشد؟نمیخواستم باورکنم، به من زنگ زدند و گفتند همه مردم به سمت خانه اسماعیل میروند و انگار جسد در آنجا است. من هم خودم را به خانه قاتل رساندم و دیدم واقعیت دارد، این مرد خیلی زیرک بود حتی طلاهای دخترم را ماهرانه در کشوی داخل محل کارش پنهان کرده بود طوری که پلیس بار نخست در جستوجوها آنها را ندیده بود تا اینکه اعتراف کرد، جسد دخترم را هم داخل کیفی گذاشته و کیف را داخل کیسهای پلاستیکی قرارداده و آن را پر از سرکه کردهبود تا بویش بلند نشود. سپس جسد را داخل بشکهای قرارداده و رویش را شن ریخته بود، پارکینگ خانهاش هم طوری ساخته شده که گمراهکننده است.
شخصیت قاتل چگونه بود؟
با خانوادهاش روبه رو شدهاید؟
به نظرت آنها از چنین قتلی اطلاعی داشتهاند؟
نظریه پزشکی قانونی در مورد چگونگی قتل آتنا را میدانی؟
پس چه باید کرد؟
آتنا را در خواب دیدهای؟
اگر خانواده قاتل را ببینی چه واکنشی داری؟امیدوارم آنها را نبینم، آنها باید از پارسآباد بروند وگرنه نمیدانم بتوانم خودم یا فامیلمان را آرام کنم تا اتفاقی نیفتد.
حرف آخر؟