یوشکا فیشر، وزیر خارجه اسبق آلمان در مقالهای از سمتوسوی تحولات در خاورمیانه ابراز نگرانی کرد و نوشت که نابودی داعش به هیچ وجه صلح را به خاورمیانه بازنمیگرداند و حتی منجر به پایانی برای تراژدی سوریه نخواهد شد، بلکه در واقع آینده جدیدی را رقم خواهد زد؛ آیندهای که بیتردید شامل هر چیزی خواهد بود جز صلح و ثبات.
به گزارش دنیای اقتصاد، یوشکا فیشر، وزیرخارجه اسبق آلمان که از مخالفان جدی جنگ در عراق بود، در یادداشتی برای مجله «پراجکت سیندیکیت» نوشت: تداوم این الگوی خشونت در منطقه خاورمیانه بهنظر تقریبا قطعی است زیرا این منطقه توان حلوفصل تعارضات داخلی خود یا ایجاد چارچوبی عملگرا برای ایجاد صلح را ندارد. در واقع خاورمیانه در جایی میان قرون 19 و 20 در تله افتاده است.
با بازپسگیری موصل در شمال عراق، داعش به زودی میتواند به پدیدهای مربوط به گذشته تبدیل شود؛ اما نابودی داعش و از میان رفتن خلیفه خودخوانده این گروه در عراق و سوریه، به هیچوجه صلح را به خاورمیانه بازنمیگرداند و حتی منجر به پایانی برای تراژدی سوریه نخواهد شد، بلکه فصل جدیدی در تاریخ پرآشوب و هرجومرج و خونین این منطقه باز خواهد کرد؛ فصلی که کمتر از فصل قبلی تاریخ این منطقه بعد از سقوط امپراتوری عثمانی در پایان جنگ اول جهانی خطرناک نیست.
در این شرایط، قدرتهای غربی نیز تا حد زیادی برای خشونت و دشمنی که در خاورمیانه وجود دارد، مقصر هستند. هر نوع اشارهای به قرارداد سایکسپیکو که طی آن فرانسه و بریتانیا قلمروها و مرزهای پساعثمانی را رسم و وضع کردند، هنوز چنان طغیان و خشمی را در جهان عرب بر میانگیزد که گویا این قرارداد که «سری» در سال 1916 تدوین شده، همین دیروز به نتیجه رسیدهاست. همچنین به هیچوجه نباید نقش روسیه تزاری در شرایط امروز این منطقه را نادیده گرفت. پس از جنگدومجهانی، حکومت جانشین روسیه تزاری، یعنی اتحاد شوروی و رقیب جنگ سرد آن، ایالاتمتحده دخالتهای چندگانه خود در این منطقه را آغاز کردند.
در واقع ایالاتمتحده آمریکا بیشترین نقش و تاثیر را در آشوبهای امروز خاورمیانه داشته است. علاقه شدید آمریکا به خاورمیانه از اساس در نیاز این کشور به نفت بوده است؛ اما با آغاز جنگ سرد، منافع اقتصادی به سرعت جای خود را به منافع استراتژیک برای مقابله با شوروی و بهوجود آمدن دولتهای دوست شوروی و ضدغربی در این منطقه داد. بعد از آن تلاشهای آمریکا برای تثبیت نقش و نفوذ خود در خاورمیانه با اتحاد این کشور با اسرائیل تکمیل شد و در نهایت ادامه آن با دو دخالت نظامی بزرگ در دو جنگ خلیجفارس در عراق همراه شد.
همچنین دخالت آمریکا در افغانستان نیز انعکاس و واکنش شدیدی در خاورمیانه داشته است. شورش مورد حمایت آمریکا در افغانستان در دهه 1980 ـ که تحت عنوان جهاد علیه اشغالگری شوروی شروع شد ـ دو تن از متحدان استراتژیک آمریکا یعنی عربستان و پاکستان را به تهدیدات استراتژیک تبدیل کرد. این مساله خود را به خوبی در ماجرای 11 سپتامبر نشان داده که در آن 15 تن از 19 تروریستی که القاعده مامور کرده بود، از شهروندان عربستان بودند و این پاکستان بود که طالبان را ساخته و پرداخته کرد که بستری برای القاعده شد تا تخم دشمنی خود علیه غرب و آمریکا را در آن بذرافشانی کند.
موفقیت نخستین جنگ خلیجفارس که در سال 1991 توسط جورج بوش پدر آغاز شد، به شکلی اساسی، دوازده سال بعد توسط پسرش بهشدت زیرسوال رفت زیرا جنگ خلیجفارس به رهبری جورج بوش پسر، منجر به فاجعهای شد که تا به امروز ادامه دارد. درحالیکه جورج بوش پدر تنها آزادی کویت را بدون تغییر رژیم عراق در دستور کار داشت، بلندپروازیهای جورج بوش پسر بسیار فراتر از آن بود.
ایده این بود که با سرنگونی صدام حسین، یک عراق دموکراتیک پدید آید که تغییرات اساسی و بنیادین را در خاورمیانه تسریع و آن را به منطقهای دموکراتیک و دوستدار غرب تبدیل کند. در دوران بوش پسر، امپریالیسم ایدهآلیستی جای واقعگرایی سفت و سخت را گرفت که نتیجه آن بیثباتی مداوم خاورمیانه در کلیت آن بود و به ایران اجازه داد تا حوزه نفوذ خود را گسترده کند.
بعد از نابودی داعش، فصل بعدی تاریخ خاورمیانه را رقابت آشکار و مستقیم بین عربستان سعودی سنی و ایران شیعه برای تسلط بر خاورمیانه رقم خواهد زد. تاکنون این رقابت خاموش و تعارض پنهان، تنها تحتپوشش و توسط نایبان رخ داده است. دو قدرت بزرگ جهانی که اکنون در منطقه فعال هستند، آشکارا جایگاه خود را در این تعارض مشخص کردهاند: ایالاتمتحده در سمت عربستان سعودی و روسیه با ایران.
در آینده، جنگ فعلی علیه تروریسم، جای خود را به این تعارض برای هژمونی منطقهای خواهد داد. با توجه به منزوی ساختن قطر از سوی عربستان سعودی و چهار کشور متحد سنی آن که بخشی از آن بهخاطر نزدیکی قطر به ایران بوده، این تعارض به اولین مرحله حساس خود در قلب خاورمیانه رسیده است: خلیجفارس.
هر نوع تعارض و درگیری نظامی با ایران، منطقه را به آتش خواهد کشید و دامنه آن بسیار فراتر از هر تعارض و درگیری قبلی خواهد رفت. به علاوه درحالیکه هنوز آتش جنگ در سوریه روشن است و عراق بهخاطر رقابتهای فرقهای بر سر قدرت، بهشدت تضعیف شده، داعش یا هر نوع دیگری از شاخههای آن ممکن است همچنان فعال بمانند.
فاکتور دیگری که در بیثباتی خاورمیانه موثر است، بازشدن دوباره مساله کردهاست.کردها نشان دادهاند در برابر داعش نیروی قابل اتکایی هستند و اکنون از این دستاویز سیاسی و نظامی خود برای حرکت به سمت خودمختاری یا ایجاد یک دولت مستقل استفاده میکنند. برای دولتهایی که از این امر متاثر میشوند ـ اول و بیشتر از همه ترکیه ـ این درخواست غیرقابل قبول است زیرا منجر به متاثر شدن یکپارچگی درونی و داخلی آنها خواهد شد.
با توجه بهوجود این مسائل حل نشده و گسترده شدن تعارض هژمونیک میان ایران و عربستان، فصل بعدی در تاریخ منطقه خاورمیانه هر چیز میتواند باشد، غیر از صلح و ثبات. البته که ایالاتمتحده به خوبی از فاجعه عراق آموختهاست که نمیتواند در خاورمیانه، بهرغم قدرت برتر نظامی خود، یک جنگ زمینی را برنده شود.
باراک اوباما به فکر خروج نیروهای نظامی آمریکا از این منطقه بود که رسیدن به این هدف به لحاظ سیاسی و نظامی مشکل از آب درآمد. به همین دلیل بود که او هرگونه مداخله نظامی در سوریه – حتی با استفاده از حمله هوایی – را رد کرد و خلأیی بهوجود آورد که به سرعت توسط روسیه پر شد و نتیجه آن را میبینیم. جانشین اوباما، دونالد ترامپ نیز در کمپینهای انتخاباتی خود وعده خروج از خاورمیانه را داد.
از زمان انتخابات به بعد، او دست به حمله موشکی به سوریه زده است، وارد تعهدات بیشتری در قبال عربستان سعودی و متحدان آن شده و درگیریهای لفظی و تعارض لفظی علیه ایران را گسترش داده است. فیشر در پایان مقاله خود نتیجهگیری کرده است، ترامپ بدونشک و بهوضوح در یک سراشیبی تند به لحاظ آموزشی در مورد خاورمیانه قرار دارد؛ منطقهای که به هیچوجه منتظر نمیماند تا ترامپ در رابطه با آن به آموزش کامل برسد. به این ترتیب دلیلی برای خوشبینی به آینده خاورمیانه وجود ندارد.