دو راهی انتخاب زن عقدی یا همسر موقت!
جوان فروشندهای که در انتخاب یکی از دو همسر عقدی و موقتش برای زندگی گرفتارو سرگشته شده بود، به دادگاه خانواده فراخوانده شد تا مهریه ۱۳۶۰ سکهای یکی از این دو زن را بپردازد.
به گزاش روزنامه ایران، جوان فروشندهای که در انتخاب یکی از دو همسر عقدی و موقتش برای زندگی گرفتار و سرگشته شده بود، به دادگاه خانواده فراخوانده شد تا مهریه 1360 سکهای یکی از این دو زن را بپردازد.
این جوان که در راهرو شلوغ مجتمع قضایی ونک با سری تراشیده و دستهایی خالکوبی شده جلب نظر میکرد، اسمش «فرشاد» بود و 35 سال داشت. برای اعلام ناتوانی در پرداخت مهریه سنگین یکی از همسرانش پشت اتاق شعبه 261 دادگاه خانواده به انتظار نشسته بود و در سکوت به نقطهای چشم دوخته بود که در مسیر نگاهش، جایی از راهروی مجتمع همسرش دیده میشد.
برخلاف انتظارم، فرشاد سکوتش را شکست و از حرف زدن درباره مشکل زندگیاش استقبال کرد. گفت:«بین دو زن گیر کردهام. واقعاً نمیدانم چه کار باید کنم؟ اگر با همسر عقدیام زندگی کنم دمار از روزگارم در میآورد و اگر با همسر موقتم بمانم دلم برای پسر خردسالم تنگ میشود.دستی دستی خودم را توی دردسر بزرگی انداختهام.»
جدا از زیبایی و خوش اخلاقی، دختری درسخوان بود. اما وقتی که به خواستگاریاش رفتیم پدرش مخالفت کرد چون سه سال از دخترش کوچکتر بودم. اما رابطه ما قطع نشد و گاهی با هم به سینما و کافی شاپ و رستوران میرفتیم.
چند سال بعد توانستم با فوت و فنهای حرفه «واردات چمدانی» پوشاک آشنا شوم و وضع مالیام خوب شود. دوباره وقتی به خواستگاری کتایون رفتم پدرش مهریهای برابر با سال تولدش در نظر گرفت و من با وجود مخالفت پدر و مادرم قبول کردم و بعد از یک سال عقد زندگیمان را شروع کردیم.
تا اینکه یکی از دعواهای ما باعث شد همسرم بسیار کم حرف و گوشه گیر شود. بعد از آن دچار سردمزاجی شده بود و به من توجهی نمیکرد. چند روز خوب بودیم و دوباره اختلاف پیدا میکردیم و گاهی 6 ماه با هم حرف نمیزدیم سرانجام در جریان یکی از سفرهایم در فرودگاه با زن بیوهای آشنا شدم که کارمند ارشد یک شرکت خصوصی بود.
چند ماه ازاین ماجرا گذشته بود که یک روز خواهر زنم ما را در خیابان با هم دید و موضوع علنی شد. کتایون قهر کرد و به خانه پدرش رفت و همان روزها فهمیدم که باردار است.
دوباره به سراغ همسر موقتم رفتم و همه چیز را برایش تعریف کردم. او مخالف ادامه ارتباطمان بود و میگفت با وجود داشتن بچه بهتر است به زندگی خودم سر و سامانی بدهم. اما چون نمیتوانستم از کشور خارج شوم، کسب و کارم از رونق افتاده بود.
من عاشق پسرم هستم ولی نمیتوانم با کتایون زیر یک سقف زندگی کنم. از طرف دیگر همسرموقتم کمک فکری زیادی به من میکند و حالا ماندهام چه کار کنم. تمام داراییام یک ماشین 120 میلیونی است که توقیفش کردهاند و یک مغازه اجارهای. حالا در این شرایط کتایون میتواند با استفاده از حق طلاق از من جدا شود. من میمانم و یک بدهی میلیاردی بابت مهریه، گیج شدهام. نمیدانم چه کنم؟»
وقتی که حرفهای فرشاد به اینجا رسید منشی شعبه 261 زن و شوهر را فراخواند تا وارد دادگاه شوند و در مقابل قاضی «محمود سعادت» بنشینند. کتایون هم از انتهای راهرو خودش را به دادگاه رساند. مردی میانسال خواست وارد دادگاه شود که قاضی اسمش را پرسید و وقتی معلوم شد پدر کتایون است اجازه ورود به او نداد. مرد میانسال هم گوشهایش را تیز کرد تا از پشت در بتواند صدای دختر و دامادش را بشنود.