تصویری از مردم کرمانشاه بعد از زلزله اخیر
شهروند نوشت: چندین بار لحظههای وحشتناک زلزله را تجربه کرده بود. خانهاش خراب شده بود و در چادر زندگی میکرد. با چشم خود دیده بود که در عرض چند ثانیه چطور تمام زندگیاش از بین رفت. لرزههای ترسناک زمین را بارها دیده و وحشت کرده بود. بارها تن و بدنش لرزید. تکرار فاجعه زلزله برایش از همه چیز وحشتناکتر بود. در آخر هم همین ترسها او را از پا انداخت. لرزههای زمین در نهایت جانش را گرفت.
از آن فاجعه مرگبار زلزله کرمانشاه جان سالم به در برده بود، ولی آرام نگرفتن زمین کرمانشاه در نهایت نفسهای او را گرفت. روزها و شبهایش را با استرس در چادر میگذراند که مبادا بار دیگر آن صحنهها را تجربه کند. در آخر هم سومین زمین لرزه بزرگ کرمانشاه جان او را گرفت و عبدالله ٧٠ ساله جان خود را از دست داد.
وقتی دیوار ساختمان کنار چادرشان روی کمرش افتاد، از ترس سکته کرد. پسر عبدالله عزیزی، درباره مرگ پدرش گفت: «ما در روستای چم زرشک ثلاث باباجانی زندگی میکنیم. از وقتی زلزله اصلی آمد، خانهمان خراب شد. پدر و مادرم از همان روزهای نخست درخواست کانکس داده بودند، ولی نتوانستند کانکس پیدا کنند. برای همین در چادر زندگی میکردند. اوایل در کنار یک ساختمان چادرشان را نصب کرده بودند، اما دومین زلزله بزرگی که در کرمانشاه آمد، باعث شد آنها جای خود را عوض کنند؛ چراکه ساختمان کناری کامل تخریب شده بود و ممکن بود به پدر و مادرم آسیب برسد.
آنها این بار در کنار یک ساختمان ٤متری چادرشان را نصب کردند. همچنان در چادر زندگی میکردند که دیشب دوباره زلزله آمد. ساختمان کنار چادرشان خراب شد و دیوارش روی کمر پدرم افتاده بود. پدرم همیشه ترس از زلزله داشت. بعد از زمین لرزه اصلی کرمانشاه، مرتب با استرس زندگی میکرد.
هربار زمین میلرزید، پدرم هم وحشت میکرد. خانه و زندگیاش را از دست داده بود، برای همین ترس داشت. نمیتوانست با این موضوع کنار بیاید. برای همین وقتی دیوار روی کمرش افتاد، از ترس سکته کرد و جان باخت. پدرم همیشه با کابوس زلزله زندگی میکرد. در این ٩ ماه همیشه با وحشت زندگی کرد. اصلا زندگی خوبی نداشت. با مادرم در چادر میماندند و آخر سر هم از آن چه میترسید، سرش آمد. ما دو پسر و یک دختریم که همگی ازدواج کردهایم. پدر و مادرم با هم بودند. من خودم تصویربردار هستم و برای خودم کار میکنم. به پدر و مادرم هم در هزینههای زندگی کمک میکردم. حالا مادرم تنها شده و پدرم را از دست دادیم. زلزله بالاخره ما را عزادار کرد.»