شبنم مقدمی از کلمبوس و هیولا میگوید

شبنم مقدمی، بازیگر با «شبی که ماه کامل شد» نرگس آبیار در بخش مسابقه و با «زهرمار» جواد رضویان در بخش نگاه نوی جشنواره امسال حاضر است. بهتازگی بازیاش در «خداحافظ دختر شیرازی» افشین هاشمی تمام شده و این روزها مشغول سریال خانگی مهران مدیری؛ یعنی «هیولا» است.

«کلمبوس» بعد از «آباجان» دومین همکاری مشترکتان با هاتف علیمردانی اینبار یک فیلم کمدی است. خودتان این فیلم را کمدی میدانید؟ مصافتان با آن چطور است؟
نمیتوانم بگویم «کلمبوس» کمدی صرف است، اما از این روش استفاده میکند تا حرفی را که هسته اصلی فیلم است بزند. از ابتدا قرار ما بر این بود که «کلمبوس» فیلمی شیرین باشد که گاهی هم خنده بر لب بیاورد، اما به نظرم کمدی به معنای رایج نیست.
یک طراحی برای نقش در نظر گرفته بودم و راجع به آن با هاتف علیمردانی صحبت کردم و همان را تا انتها پی گرفتم. این آدم در وطن خود شرایط خوبی دارد، متمول است، نازپرورده است و.... او با همان ویژگیها به کشوری دیگر میرود درحالیکه خصوصیاتش عوض نشده، بلکه واکنشش به شرایط بیرونی متفاوت است.
زنی که از ایران بدون هیچ پشتوانهای و فقط بهخاطر یک دروغ، با نگاه به یک سراب، مهاجرت میکند و در آنجا پدرش را از دست میدهد و اتفاقات بد دیگری برایش میافتد، فرصت برای استحاله ندارد. او به موقعیت و شرایطی پرتاب شده که حالا ناچار است خودش را با آن وفق دهد، چون شرایط غربت و مهاجرت واقعا سخت و بیرحم است و من از نزدیک شاهدش بودهام. بنابراین در توجیه رفتار هاله باید بگویم اصلا فرصتی بر استحاله به معنای رایج ندارد.
بهخاطر تندادن ِزبی منطق به رؤیای آمریکایی (American Dream)؛ رؤیای آمریکایی پوچی که فقط هم مال ما ایرانیها نیست، بلکه خیلی از مردم سراسر دنیا گرفتار این رؤیا هستند. آنها فکر میکنند قرار است اتفاق ویژهای در آمریکا برایشان بیفتد؛ اما راستش اگر بدون پشتوانه و مطالعه و شناخت مهاجرت کنی هیچ اتفاقِ مثبتی منتظر آدم نیست. هاله، زن عمیق و اندیشمندی نیست، نمیشود توقع رفتار منطقی از او داشت.
چون واقعا رؤیاست. مهاجرت در نوجوانی مثل جابهجاکردن یک نهال است که از یک خاک به یک خاک دیگر منتقل میشود و در شرایط تازه نهال رشد میکند و میوه میدهد، اما یک درخت گردوی ۲۰ ساله را که نمیشود از خاکی به خاک دیگر منتقل کرد. خشک میشود و از بین میرود. من همیشه درباره مهاجرت این را میگویم، اما مثلا درباره من حتی اگر در نوجوانی هم میرفتم این اتفاق نمیافتاد و نمیتوانستم فرهنگ جدید را بپذیرم و با غربت کنار بیایم. البته درباره خوب و بدش صحبت نمیکنم و این فقط احساس واقعی من است.
به نظر من «کلمبوس» قرار نیست به مردم بگوید مهاجرت کنید یا نه؛ این فیلم فقط میخواهد وجههای از مهاجرت را به مردم نشان دهد.
این مسئله قابلپیشبینی نیست که قرار است در آنجا چه اتفاقی بیفتد و کاملا بستگی به روابط و توانمندیهای فرد دارد؛ بستگی به توانایى مطابقت با محیط و بسیار عوامل دیگر دارد. برای همه یکسان نیست و یک اتفاق رقم نمیخورد. انگیزه و دلیل مهاجرت مهمترین چیز است. من درباره آدمهای مانند خودم بگویم که کسانی که خیلی احساساتی هستند، آدمهای غربت نیستند؛ چون خیلی به ریشههایشان وابستگی دارند، اما شاید افرادی هستند که به هر قیمتی بخواهند از اینجا بروند. من خودم را در این دسته نمیبینم.
فانتزی را میپذیرم، اما در «ابله» اصلا اتفاقی شکل نگرفت که بخواهد شباهتی داشته باشد. وقتی یک بازیگر در چند موقعیت، ترکیب زنی را که لوس است و در طبقه اشرافی زندگی میکند، بازی میکند حتما شباهتهایی به هم دارند.
مهمترین بخش بازیگری برای من مشاهده است. بهشدت آدمها و رفتارهایشان را اسکن میکنم. شخصیتی را که در «ابله» و «کلمبوس» بازی کردهام، دیدهام و حتی میتوانم اسمشان را هم به شما بگویم. حالا این را که چقدر میتوانم به آنها نزدیک شوم، نمیدانم. بههرحال کنش و رفتارهای بیرونی آدمها را اسکن میکنم؛ چون یکی از ابزارها این است که مشاهده کنی و شبیه آنها باشی. به همین دلیل وقتی میخواستم شخصیت صنم در «خجالت نکش» را بازی کنم، خیلی در آن روستا دنبالش گشتم و میان مردم روستا رفتم.
بله دقیقا اینقدر زنهای مدیر و مقتدری که تمام امور زندگی یک خانواده روستایی را مدیریت و اداره میکنند، در روستاها دیدهام که باورتان نمیشود! شیرزنانی که برای خودشان قهرمان محسوب میشوند. مثل من اگر اهل روستاگردی باشید، نمونههای زیادی خواهید دید.
خب نمیتوانم بگویم که راضی نیستم. به قول معروف همه نقشها و همه فیلمهایم، مثل بچههای من هستند. (با خنده) درست است که این جمله کلیشهای است، اما واقعیت دارد. چون ممکن است در میان بچههای یک مادر یکی از آنها شیطانتر باشد، یکی حرفت را گوش ندهد و...، اما بههرحال مادر همه فرزندانش را با هر کیفیتی دوست دارد. ما هم این حس را داریم که وقتی یک نقشی را میبینیم، میگوییم در این نقش اگر اینطور بود بهتر بود، اگر اینجا نبود بهتر بود و...
این اتفاق در «خجالت نکش» برایم افتاده است.
تعامل بسیار درستی میان همه عوامل فیلم شکل گرفته بود. من وقتی فیلمنامه را خواندم، گفتم جرئت ندارم آن را بازی کنم؛ نقش سختی است و نمیتوانم آن را پیدا کنم. حتی آقای پروینحسینی (تهیهکننده فیلم) به من گفت: فیلم را نمیسازم اگر تو این نقش را بازی نکنی. این حرف او من را به تکاپو انداخت تا این نقش را پیدا کنم. از همان شروع کار هم همهچیز درست پیش رفت، چون رضا مقصودی بهشدت اهل تعامل است. در دورخوانی، در حین فیلمبرداری و در همه مراحل فیلم، ما نظراتمان را بیان میکردیم.
معمولا تا ۷۰-۸۰ درصد نزدیک است. امکان داشته است که بگویند نه اصلا اینطور نیست. مثلا در فیلم «درساژ» میگویم طبقه اجتماعی شخصیت این است، اینقدر درآمد ماهانه دارد، به بچهاش پولتوجیبی میدهد و... بعد کارگردان با توجه به اشراف بیشتر به کاراکتر گفت: نه، با توجه به لوکیشن و محل زندگیشان اینقدر وضع مالی خوبی ندارند. تو مرفهتر فرضشان کردهای؛ پس شناسنامهای که نوشتم تغییر میکند.

قطعا براساس نظر کارگردان بوده است. اما باید بگویم این فیلم، فیلم ِمادر نیست، فیلم دختر است. از جایی دیگر کارگردان مادر را رها میکند و حتی پس از اتفاقی که برای درسا میافتد ما نمیبینیم که مادر چه ریاکشنی دارد. چون در واقع عکسالعمل دختر است که اهمیت دارد و نه مادر داستان.
از لحظهای که دیگر شخصیت را نمیبینیم، مسئولیت آن شخصیت متوجه بازیگر نیست. من پذیرفتم که همین برش از زندگی این زن بر عهده من است. حالا لابد میپرسید با توجه به حساسیتهایی که داری، چرا چنین نقشی را بازی کردهای! جوابش این است که من عمیقا اعتقاد دارم باید از سینمای اندیشمند حمایت کنم. چون قرار است با این فیلم تولید اندیشه شود، حرفی زده شود که در جشنوارههای جهانی دیده شود. بنابراین اگر بتوانم قدمی در راستای تولید چنین اثری بردارم، حتما کوتاهی نخواهم کرد، حتی اگر فیلم، قصه من نباشد. مطمئنم و معتقدم که باید از سینمای مستقلی که تولید اندیشه میکند حمایت کنیم. تهیهکننده این فیلم زن است (سمیرا برادری) و من دلم میخواهد تهیهکننده زن با انگیزه در سینما بیشتر حضور داشته باشد، پس باید کمکش کنم تا با تولید یک فیلم خوب، جاپایش را محکم کند. نمیخواهم شعار بدهم و فقط بگویم از سینمای مستقل حمایت میکنم بلکه این را باید در عمل ثابت کرد.
این فیلم مربوط به سه سال پیش است. آقای سلطانیان مدرس سینما هستند و میخواستند اولین فیلم سینمایی خودشان را بسازند. از آنجایی که گفتم دوست ندارم فقط شعار بدهم و دلم میخواهد قدمی بردارم، همیشه سعی میکنم راجع به کارگردانهای فیلماولی، کاری کنم تا فیلمشان را بسازند. فیلم سه اپیزود دارد و آن بخش که من بازی کردم، داستانی زنانه درباره سرکوب احساسات زنان است؛ چیزی که این روزها زیاد در جامعه میبینیم.
هرچه فکر میکنم نمیتوانم شبیه نقشی مثل این را پیدا کنم. زن داستان ظاهرا محکم و بینیاز است، اما یکجایی میشکند و اصطلاحا وا میدهد.
بازی در این فیلم هم بهنوعی کمک و حضور در سینمای مستقل است. ضمن اینکه پای رفاقت هم در میان است، چون افشین هاشمی یکی از دوستان قدیمی من است که نگاه خاص و مستقلی به سینما دارد. فیلمنامه خوبی داشت و نقش خوبی هم بود. اجراکردنش هم برای من جذاب بود. همیشه هم دوست داشت هم بازیگر و هم کارگردان باشد. فیلمنامه آن را هم براساس یکی از نوشتههای نیل سایمون نوشته است.
من ترسیدم؛ البته منظورم این نیست که آسیبرسان است، بلکه فکر کردم ممکن است در شکل ایرانیزهاش به مشکل بربخورم و ایرانی نشود. اما بعدا که دیدم متوجه شدم که هیچ ربطی به هم نداریم. فقط ۳۰ درصد از فیلمبرداری مانده بود که فیلم اصلی را دیدم. فیلم را هم با ترس و لرز دیدم، چون گفتم ممکن است نسخه ۴۰ سال پیش از ما جلوتر باشد و این خیلی ترسناک بود. البته، چون خانم مارشا میسن نامزد جایزه اسکار بود، میترسیدم از ایشان عقبمانده باشم که به نظرم اینطور نبود.
این شخصیت هم مادر است مثل همه آنها، اما به سن خودم نزدیک است؛ یک کنشگر اجتماعی است (منفی و مثبتش را الان اشاره نمیکنم) و شاید وجه مشابهتش با آن نقشها این است که تصمیمگیرنده است. تفاوت بزرگش با بقیه نقشها این است که در حوزه خانه و خانواده نیست و وارد اجتماع میشود.
فیلمنامه خیلی برایم مهم بود. چون چنین نقشی در سینمای ایران برای بازیگر زن خیلی کم نوشته میشود. از طرفی من اصلا با جواد رضویان آشنایی نداشتم. پیش از پذیرش نقش، جواد نوروزبیگی (تهیهکننده فیلم) یک جلسه گذاشت تا من با جواد رضویان آشنا شوم. او اصلا شبیه فیلمها و نقشهایی که بازی میکند، نیست. همینکه بین خیلی از فیلمها فیلمش برای بخش نگاه نو انتخاب شد، ثابت کرد که نگاهش متفاوت است.
خیلی بیشتر است، اما اجازه بدهید پیرو همان سکوت خبری، من هم وارد جزئیات فیلم نشوم. دلم میخواهد اینجا به نکتهای اشاره کنم، خانم آبیار خیلی در بازیگرفتن و بازیگردانی متبحر است. من اگر ششدانگ به او گوش میدادم همه چیزهایی را که لازمه اجرای نقش بود، پیدا میکردم؛ به من گفتند میتوانی این خانم را (شخصیت واقعی) را ببینی، اما من این کار را نکردم. حالا وقتی فیلم را ببینید متوجه میشوید که چرا این کار را نکردم. نرگس آبیار، چون مینویسد آدمهای فیلمهایش را خوب میشناسند و این خیلی به بازیگر کمک میکند. به همین دلیل طرح جامعی از کاراکتر را در اختیار من گذاشت.
بله یک تهلهجه قمی برای آن در نظر گرفته شده است.
امیدوارم اینطور باشد، اما میتوانم بگویم که اگر همه انرژیام را برای این دو فیلم گذاشتهام، عادتم است. اگر این کار را نکنم از حرفهام لذت نمیبرم.
اگر به من نگویند فمینیستی که نیستم، واقعا قابلیتها و توانمندیهای آدمها برایم مهم است، نه جنسیتشان، اما بسیار خوشحال میشوم وقتی همجنسم کاربلد و مقتدر است.
در «باغ مظفر» و «ویلای من» تا پای قرارداد رفتیم، اما نشد. من مهران مدیری را مثل همه، دوست دارم و قرارگرفتن در کنار کسی که توانمندیهایش ثابتشده خیلی خوشحالکننده است. خودشان از من دعوت کردند و با خود او و نویسندگان درباره نقش صحبت کردیم. الان هم خیلی خوشحالم که در این کار هستم. پارتنر من هم فرهاد اصلانی و خود مهران مدیری است. خدا را شکر تا اینجا از نتیجه کار بسیار راضی هستند.
همهچیز بسیار حرفهای در عالیترین سطحی که بشود تصور کرد پیش میرود، گروه همدل و پرانرژی است و مطمئنا اثری تولید خواهد شد که بر دل مخاطبانِ بیشماری خواهد نشست.