ماجرای مرگ دخترک در خانه وحشت
خیلی عصبانی شدم در حال تعمیر خودرویم بودم، دست از کار کشیدم، با همسرم سراغ دو دخترم رفتم و فلک شان کردم بعد از کتک، در حالی که دستهایشان را از پشت بسته بودم، آنها را به انبار انداختم و در را به رویشان بستم.
به گزارش خراسان، دخترک میخواست زنده بماند، این را همه میدانستند، هم مادرش که فقط یک ماه بر بالین نوزادیاش بود، هم سه نامادری که او را در ۱۲ سال عمرش بزرگ کرده بودند و هم خواهرش که سه سال از او بزرگتر بود.
ملیحه خواهر عاطفه است. او آخرین بار را وقتی خواهرش در انباری با کتکهای پدر برای همیشه خاموش شد به خاطر داشت، اما به او گفتهاند که عاطفه رفته شهرستان، پیش عمهاش و قرار است که دیگر آنجا بماند، ولی او همه چیز را میداند، او همه چیز را دیده است.
سکوت دو ماه ادامه مییابد. یک روز که پدر در سفر است، این خواهر همه چیز را در کلانتری بازگو میکند.
پدر پس از متارکه با مادر ملیحه و عاطفه همسر دیگری میگیرد که او را هم طلاق میدهد. سپس با زن دیگری ازدواج میکند، حاصلش دختری موسوم به «نادره» است که اکنون با آنها زندگی میکند. پدر از همسر چهارمش صاحب «داریوش» میشود که اینک ۹ ساله است. فعلاً پنجمین و آخرین همسر پدر، شیرین است که از او فرزندی ندارد. در خانه پدر، «ملیحه»، «عاطفه»، «نادره» و «داریوش» فرزندان سه همسر پیایی پدر زندگی میکنند.
ملیحه ادامه داد: شیرین آخرین نامادریام، چهار سال است که مامان ماست. پدرم هر زنی را که طلاق داده بچههایش را به او نداده و خودش نگهداشته است.
ملیحه گفت: عاطفه خیلی دزدی میکرد. اول از مداد پاککن شروع کرده بود و چیزهای کوچک، بعد به جیب بابا دستبرد میزد و آخرین بار به خانه مستاجرمان. آن شب بابا عاطفه را میزد که چرا دزدی کرده و من را میزد که چرا نگفتم. دستهایمان را از پشت بسته بود و میزد.
تحقیقات نشان داد عاطفه یک بار در ۱۰ سالگی از خانه فرار کرده است. او شب را به خانه فراش مدرسهاش پناه برده بود.
پدر که با افشاگری ملیحه بازداشت شده بود در اعترافاتش گفت: بعدها فهمیدم که از دست نامادریاش فرار کرده بود، همسرم با عاطفه رفتار خوبی نداشت. سرانجام عاطفه در کلاس چهارم ابتدایی ترک تحصیل کرد و در خانه کنار نامادریاش ماند.
«ملیحه» نیز به پلیس گفت: از همان زمان اذیتهای عاطفه شروع شد. بابا را عصبانی میکرد، ولی وقتی بابا میخواست ما را بزند، نامادری میانجی میشد و او را قسم میداد که نزند.
البته بابا، نامادری را هم کتک میزد. بابا قبلاً هم ما را زده بود. ولی در آن روز خیلی بد میزد. عاطفه هم که همیشه جیغ و داد میکرد، آن شب آرام بود و هیچ نمیگفت.
ملیحه به ماموران گفت: پدرم و نامادری ام خواهرم را در حالیکه بی هوش بود از انباری بردند. فردایش سر صبحانه شنیدم عاطفه را به شهرستان نزد عمهام برده اند و دیگر بر نمیگردد، اما من میدانستم خواهرم دیگر زنده نیست و باید پلیس را خبر میکردم.
بنابه این گزارش؛ پس از پیدا شدن بقایای جسد عاطفه و اعترافات عباس این مرد با توجه به اینکه پدر مقتوله بود به ۱۰ سال زندان محکوم شد که در حال سپری کردن آن است.