مصطفی جرفی، فرارو- یک زن چینی-آمریکایی به دنبال خواهر گمشده خود در چین میگردد و با نیمه تاریک رشد اقتصادی کشور مواجه میشود.
به گزارش فرارو، فرانک لنگ فیت در آتلانتیک نوشت: چند سال قبل من یک شرکت تاکسی رایگان در شانگهای تاسیس کردم تا با مردمی از چین ملاقات کنم که داستان تغییر سریع این کشور را از دیدگاه آنها بشنوم. من تعداد زیادی مسافر سوار کردم و با جذابترین آنها ارتباطم را حفظ کردم و این داستانها را در برنامههای رادیویی ان پی آر که در آنجا به عنوان خبرنگار شانگهای همکاری میکردم ارائه کردم.
حدود یک سال بعد از اینکه رانندگی را شروع کردم یک پیام رمزی از زنی چینی-آمریکایی به نام کریستال دریافت کردم که در اطراف شهر هاربین در شمال شرقی چین بزرگ شده بود و الان در میشیگان مرکزی زندگی میکند. کریستال گفت: در پاییز به چین بر میگردد تا به جستجوی خود برای وینی، خواهر کوچکش ادامه دهد. وینی دو سال پیش نزدیک مرز چین و لائوس ناپدید شده است. وینی با یک کشاورز ازدواج کرد که او را کتک میزد. او از خانه فرار کرد و سپس ناپدید شد.
کریستال که داستانهای رادیویی تاکسی رایگان من را شنیده بود نوشت: «با خواندن و شنیدن گزارشهای شما میدانم شما میتوانید به من کمک کنید.»
دو ماه بعد کریستال را در جینگ هونگ، شهری در استان یونان در جنوب غرب چین ملاقات کردم. او یک زن لاغر ۴۴ ساله بود که یک شلوار جین، پیراهن آبی و کفش ورزشی پوشیده بود. سوار ماشین شاسی بلند اجارهای من شدیم تا یک وکیل را برای توصیه در مورد قانون مربوط به گمشدگان ببینیم. او توضیح داد که اگرچه پلیس از نظر قانونی مکلف است که دنبال افرادی مفقود شده بگردد، اما آنها به ندرت زیاد به خود زحمت این کار را میدهند. افراد زیادی در چین گم میشوند و پلیس منابع لازم را ندارد. کریستال که برای شش سال در آمریکا زندگی کرده است و تحت تاثیر اجرای قانون آمریکایی است، وحشت زده میشود.
وکیل در حالی که سرش را تکان میداد و میخندید گفت: «متوجه نمیشوید؟ اینجا چین است. ما در آمریکا نیستیم.»
این مساله زمینه سفر ما شد: زادگاه کریستال چقدر با کشوری که در آن اقامت دارد متفاوت است؟
بعد از ناهار آن روز، ما در امتداد رودخانه گلی مکونگ رانندگی کردیم و خیلی زود به یک پایگاه نظامی که توسط سربازان مسلحی که خود را با کلاه و زره استتار کرده بودند رسیدیم. تعجب میکردم که آنها دنبال چه چیزی میگردند. کریستال درست حدس زد: مواد مخدر. ما درست در شمال «مثلث طلایی» بودیم؛ جایی که مرکز تریاک و قاچاق انسان است و در میان مرز لائوس، تایلند، و میانمار قرار دارد.
در هنگامی که سوار بر ماشین بودیم و زمانی که از کوهها بالا میرفتیم، کریستال من را در جریان تاریخ خانواده اش گذاشت. او در اوایل دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ در یک مزرعه بزرگ شده است و ۸ سال از وینی بزرگتر است. خانواده او در یک خانه خشتی یک اتاقه با یک کف کثیف و بام سبز زندگی میکردند. آنها به جیره دولتی وابسته بودند که برای سیر کردن همه آنها کافی نبود. مادر کریستال نمیتوانست به وینی که از کمبود کلسیم رنج میبرد شیر بدهد. کریستال فکر میکند این مساله روی هوش خواهر کوچک او اثر گذاشته است. کریستال به خاطر میآورد: «یک جورایی کند بود، به سختی درس میخواند، اما هرگز نمره خوبی نمیگرفت.»
اگر این خواهران یک یا دو دهه زودتر به دنیا میآمدند احتمالا در حاشیه شهر باقی میماندند و زندگی مشابهی را در تحت نظام سوسیالیستی مائو تجربه میکردند. اما اصلاحات اقتصادی توسط جانشین مائو، دنگ ژیائوپینگ چیز جدیدی خلق کرد: «فرصت موفقیت و شانس شکست.»
کریستال به هاربین، مرکز استان رفت؛ جاییکه وینی به شغل پیش فرض زنان مهاجر بی سواد روی آورده بود «کارگر جنسی.»
در دوره کمونیست، مائو روسپیگری را ریشه کن کرد، اما بعد از اینکه اقتصاد شروع به باز شدن کرد، این پدیده هم برگشت. دهها میلیون مردی که به تنهایی برای کار به شهرهای ساحلی میرفتند تقاضای زیادی ایجاد کرد. زنان بی سرپرست هم کار مزرعه را رها کردند و به این کار روی آوردند.
وینی وقتی خواهر بزرگترش در آمریکا بود با او تماس میگرفت و به او از خطر کارش میگفت، از کتک خوردن و زجر کشیدن. کریستال از وینی خواست این کار را رها کند. وینی هم به جای این کار معشوقه یک تاجر شد. کار کردن به عنوان «ارنای» (همسر دوم) به چشم شغل دیده میشود و قرارداد دارد. این زنان میتوانند انتظار یک آپارتمان و کمک هزینه ماهانه داشته باشند که ارزش آن به شهری که در آن زندگی میکنند و قیمت بازار بستگی دارد. معشوقه داشتن در میان تجار ثروتمند و مقامات دولتی در چین متداول است: در سال ۲۰۱۳ مطالعه دانشگاه رنمین نشان داد که تقریبا تمام مقامات فاسد زناکار هستند و بیشتر آنها معشوقه دارند.
اواخر دهه ۲۰۰۰ که فرارسید، وینی ۳۰ ساله شد. پوست او هنوز چروک برنداشته بود، اما جوانی او شروع به محو شدن کرده بود و اغلب خسته به نظر میرسید. او پس اندازش را برداشت و از شمال شرقی چین به سمت دیگر کشور رفت، جایی که میتوانست از ناشناس بودن بهره ببرد و پول بیشتری دربیاورد. او شش آپارتمان کوچک در جینگ هونگ خرید و مهمانخانه دار شد. در پائیز ۲۰۱۳ وینی خانواده خود را با علام خبر اینکه با یک کشاورز به نام لو ازدواج کرده است، شگفت زده کرد و به خانهای کوچک در یک روستای دورافتاده رفت.
در ابتدا او میگفت: شوهرش با او مثل ملکه رفتار میکند، پاهایش را میشوید و برایش غذا درست میکند. اما وینی رازش را نگه داشت. او به لو در مورد آپارتمانهایی که داشت چیزی نگفت و وقتی برای سرزدن به املاکش به شهر رفت، شوهرش مشکوک شد.
وینی در ویچت، محبوبترین پیامرسان چین گفت: «او همیشه میگفت: من برای مرد دیگری به جینگ هونگ رفته ام. چند روز پیش تلفن من را خرد کرد.»
وینی گفت: لو دوبار او را کتک زده است و وینی تهدید کرده است اگر یکبار دیگر لو این کار را تکرار کند، او را ترک میکند یا خودکشی میکند. کریستال پرسید آیا لو از گذشته وینی آگاه است؟ که در اینصورت احتمالا هیچگاه به او اعتماد نمیکند. او به خواهر کوچکش گفت: «بهتر است تو جای خوبی پیدا کنی و پنهان شوی تا بتوانی یک زندگی جدید را شروع کنی.»
وینی پریشانتر شد. او حالا ۳۴ ساله بود. رویای او برای پیدا کردن یک رابطه پایدار و ساختن یک زندگی جدید و مستقل در حال متزلزل شدن بود. وینی در حالی که گریه میکرد به کریستال گفت:: «من خودم احساس پوچی میکنم، همیشه احساس پوچی میکنم. من فقط میخواهم مردی پیدا کنم که عاشقانه من را دوست بدارد. چرا انقدر دشوار است؟»
وینی به توصیه کریستال گوش داد و نهایتا با یک اتوبوس راهی شد و ۱۰ ساعت طول کشید تا به شهر مجاور برسد؛ جاییکه یک اتاق در هتل گرفت. کریستال به او گفت: «مواطب خودت باش و با من در تماس باش.» وینی جواب داد «حتما.»
چند روز بعد وینی از هتل رفت و ناپدید شد.
یک نشانه امیدوار کننده وجود داشت: پلیس پیامی دریافت کرد مبنی بر اینکه آیدی وینی در بانکی در شمال شرق چین استفاده شده است؛ جاییکه او قبل از ازدواج با لو در آنجا زندگی میکرد. وینی در مکالمه با کریستال به او گفته بود یک وکیل به او گفته که اگر به مدت دو سال ناپدید شود میتواند ازدواجش را بدون مواجهه با شوهرش باطل کند. کریستال فکر میکرد اگر قضیه همین باشد شاید وینی در آینده پیدا شود.
بعد از چند ساعت حرکت در جاده، من و کریستال به ایستگاه پلیسی رسیدیم که ظاهرا در مورد گم شدن وینی تحقیق میکردند. خیلی زود مشخص شد پلیس این پرونده را نادیده گرفته و حتی شبکههای اجتماعی وینی را چک نکرده است. من به پلیس فشار آوردم که اجازه دهند به روستای شوهر وینی برویم. مامور پلیس در مورد نزدیک شدن به لو به ما هشدار داد. لو برای دزدین موتور سیکلت در زندان بود و به تازگی آزاد شده بود. اگر چه در آن زمان به ما نگفت، اما پلیس فکر میکرد لو معتاد است.
ما به توصیه آنها گوش نکردیم و به روستا رفتیم. لو را در حالی که با یک تی شرت سیاه در حال قدم زدن بود دیدیم. او ما را به خانه اش دعوت کرد. او گفت: در مدت کوتاه نامزدی، وینی خیلی خوب شده بود، اما بعد از ازدواج انگار آدم دیگری شد. او گفت: «او خیلی زود رنج بود. یک روز من در حال کار کشاورزی بودم. او به بانک رفت تا برای کسی پول بفرستد. از او پرسیدم برای چه کسی پول میفرستد، اما جواب نداد.»
لو گفت: بحثشان شده و پذیرفت که یک بار به او سیلی زده است، اما اصرار داشت آنطور که وینی به کریستال گفته او را کتک نزده است. کریستال به او اخم کرد. با عصبانیت پرسید: «می دانی دقیقا چه اتفاقی افتاد؟ او کجا رفت؟ آیا تو او را کشته ای؟»
لو که از لحن بازجویانه کریستال غافلگیر شده بود گفت: «اگر من او را کشته بودم الان اینجا نبودم.» به نظر میرسید چیز زیادی در مورد همسرش نمیداند. وینی به شوهرش نگفته بود او در کجای جینگ هونگ زندگی میکرده و اجازه نمیداد کارت اعتباری اش را ببیند. روزی که آنها ازدواج کردند، لو فهمید وینی یک ماه پیش از مرد دیگری طلاق گرفته است.
با لو خداحافظ کردیم و برگشتیم. از کریستال پرسیدم: «فکر میکنی او خواهرت را کشته است؟»
کریستال گفت: «در واقع نه. فقط میخواستم سعی کنم واکنش او را ببینم.»
هرچه بیشتر میفهمیدیم سوالات بیشتری برایمان پیش میآمد. کریستال گفت: «خدایا، خواهر کوچکم! چه چیزی از خود برجا گذاشته ای؟»
صبح روز بعد به روستا برگشتیم تا با کآاو، دوست وینی ملاقات کنیم. اولین چیزی که توجهم را جلب کرد این بود که چقدر لو و کآاو فرق دارند. شوهر وینی یک پسر فقیر در دهه سوم زندگی خود بود در حالی که کآاو تاجری بود که در صنعت سوخت زیستی کار میکرد، در دهه چهارم زندگی خود بود، قد بلند، با اعتماد به نفس و شبیه سوپر استارها.
او گفت: وینی را یک بعد از ظهر در بازار دیده است. او گفت: چیزی در مورد ازدواج وینی نمیدانسته، اما احساس کرده به دنبال تشکیل یک خانواده است. کآاو رفتاری دوستانه داشت و جذاب بود، اما اطلاعات کمی به ما داد.
کریستال را به فرودگاه رساندم تا به شمال شرقی برود و شاید کسی که از آیدی او استفاده کرده است را پیدا کند. آن سفر مصیبت بود. مسئولان بانک به او گفتند وینی اصلا حساب بانکی ندارد. کامپیوتر به اشتباه آیدی وینی را مخابره کرده و پلیس را به اشتباه انداخته است.
کریستال به جینگ هونگ برگشت و به آپارتمانی رفت که وینی دوسال قبل از فرار وسایلش را جا گذاشته بود. خانه پر از وسایل قدیمی وینی بود. محتویات نشان میداد وینی سعی داشته به یک تاجر مستقل تبدیل شود. او آگهی فروش یک میخانه محلی را نگه داشته بود و با یک فروشنده تجهیزات نوشیدنی چت میکرده است. کتابخانه او مجموعهای از خودآموز زبان چینی و کتابهای آموزشی مثل تزکیه نفس، از معمولی تا متعالی و درسهایی برای مدیریت مردم بود.
او تلاش میکرد تغییر کند و مانند خواهر بزرگترش به دنبال موفقیت برود؛ بخشی از چیزی که رئیس جمهور چین آن را «رویای چینی» نامیده است. چیزی که وینی را از این مساله متمایز میکرد راه قبلی او بود. او پولش را فراتر از آسمان خراشهای درخشان چین در سایههای میان واقعیت خشن زندگی شهری به دست آورده بود و نمیتوانست آنها را پشت سر بگذارد. در میان وسایل او چند سیم کارت و سوابق مراقبتهای بهداشتی بود که نشان میداد او سالها با نام مستعار زندگی کرده است. یک پرونده نشان داد که چند ماه قبل از ناپدید شدنش، باردار شده بود. اما یک چیز عجیب وجود داشت: یک ماه بعد از تست باداری او با نام مستعار خود به بیمارستان میرود و آ. یو دی نشان میدهد که او نمیتوانسته باردار باشد.
چیزهای بیشتری هم بود. یک دستنوشته در میان لباسهای وینی پنهان بود. «کآاو و وینی باید برای کل عمر کنار هم باشند.» چیز دیگری هم نوشته شده بود: «اگر آنها باهم نمانند، خانواده کآاو باید از هم بپاشد و اعضای خانواده او باید بمیرند.»
یادداشت نشان میدهد اگر کآاو (که میگفت: فقط با وینی دوست معمولی بوده است) وینی را ترک کند، خانواده اش را نفرین میکند و آرزوی نابودیشان را میکند. روی لپ تاپ وینی ویدئوهایی از کالو و وینی ذخیره شده بود که کآاو میدانست این ویدئوها در صورتی که وینی بخواهد رابطه را علنی کند، به عنوان مدرک محسوب میشود.
من به بیمارستانی رفتم که تست بارداری گرفته بود و وضعیت را برای پزشکان توضیح دادم. درحالی که عکس پرونده را نشان میدادم پرسیدم: «لطفا یک نگاه بیاندازید. میتوانید بگویید واقعی است یا نه؟»
دکتر شک داشت. او گفت: «این توسط ما انجام نشده است. بیمارستان ما پزشکی با این اسم یا شماره شناسایی ندارد. این گزارش جعلی است.» پزشک دیگری سوابق پزشکی وینی را پیدا کرد که با توجه به آن تست باردرای منفی بوده است. او گفت: به نظر میرسد وینی با کشیدن یک خط نتیجه را مثبت نشان داده است. این دکتر زنان توضیح داد: «برخی دختران میخواهند مرخصی بارداری بگیرند، برخی هم به یک مرد دروغ میگویند باردار هستند تا پول بگیرند.»
من نگران این بودم که تحقیقاتم به کجا میرسد پس به کآاو زنگ زدم و گفتم یادداشتی دیدم که خانواده اش را تهدید میکرده است. کآاو رابطه را تایید کرد و گفت: در ماههای قبل از ناپدید شدن وینی، همسرش به جینگ هونگ آمد و ماجرا را فهمید. با وینی درگیری شدید داشتند، اما گفت: دوست باقی میمانند. او گفت: همسرش او را فراموش میکند. کآاو گفت: خیلی قبل از ناپدید شدن وینی او را ندیده است و فکر کرده است او قربانی تجارت مواد مخدر یا قاچاق انسان شده است.
در این سفر با کمک دستیار خبری شانگهای، یانگ زو کار میکردم. از به نتیجه رسیدن مایوس بودیم، اما در برگههای وینی چند شماره تلفن به دست آورده بودیم. یکی از آنها شمارهای بود که وینی یکی از آپارتمانهایش را به او اجاره داده بود. نمیخواستیم کسی که ممکن است صحبت کند را بترسانیم پس یانگ تماس گرفت و من گوش میدادم.
یک مرد گوشی را برداشت. یانگ پرسید «آپارتمانی برای فروش یا اجاره دارید؟»
مرد پرسید: «شما کی هستید؟» یانگ گفت: میخواهد یک آپارتمان بخرد و شماره او را از یک بنگاه املاک گرفته است. مرد قانع نشد و پرسید یانگ در آن لحظه کجا است و چطور شماره و اسم دلال فرضی را به دست آورده است. یانگ تلاش کرد از پاسخ دادن طفره برود.
مرد گفت: «اکی. الان کجایی؟» یانگ که احساس خطر کرده بود از جواب دادن سرباز زد. قلب من شروع به تپیدن کرد. اینها پرسشهای کسی که میخواهد یک تماس اشتباه را قطع کند یا کسی که به طور اتفاق شماره وینی را داشته نبود. این طولانیترین مکالمه با شماره اشتباه بود که تا حالا شنیده بودم. مرد اصرار کرد: «میتوانیم همدیگر را ببینیم؟»
یانگ گفت: «اگر شما آپارتمانی برای فروش ندارید میتوانیم فراموشش کنیم.» سکوت طولانی حاکم شد و مرد تلفن را قطع کرد. یانگ و من به هم خیره شدیم. داستان ناپدید شدن وینی با هر جزئیات جدید ترسناکتر میشد. من با کارکنان امنیتی ان پی آر صحبت کردم که توصیه کردند ادامه جستجوی وینی عاقلانه نیست. حتی کریستال موافق بود که ادامه جستجو کار امنی نیست.
من هرگز نفهمیدم چه اتفاقی برای وینی افتاد. اگرچه نشانهها میگفتند او به یونان رفته است و عاشق یک مرد متاهل شده است. او چیزی را میخواست که خواهر بزرگترش داشت؛ یک زندگی پایدار با درآمد خوب و یک یار رویایی پایدار. اما برای تامین آن، وینی به دروغ گفته باردار است و تهیدد کرده رابطه را افشا میکند، استراتژی خطرناکی که به جای «رویای چینی» او را به «نوآر چینی» سوق میداد.
من به شانگهای برگشتم و با یک کارآگاه خصوصی به نام وی وجون ملاقات کردم. وینی کار پررونق خود را ناشی از مشکلاتی میدانست که در پشت آنچه «معجزه چینی» نامیده میشود پنهان است. اقتصاد بازاری کشور را به سمت سرعت بالا سوق داده است که وسوسههای غیر قابل تصوری را به وجود میآورد. اما ساخت یک چارچوب اخلاقی برای کمک به مردمی که درگیر چنین تغییرات غیر عادی هستند، انجام نشده است. تغییرات سریع چین بیش از چیزی بود که اکثر مردم بتوانند جذب آن شوند و یا با آن حرکت کنند. وی به من گفت: «موفقیت اقتصادی عظیم چین، تنزل روحی و اخلاقی که مردم به دام آن افتاده اند را پنهان کرده است. از بیرون درخشان و پرزرق و برق به نظر میرسد و کل دنیا به آن مینگرند، اما در حقیقت در درون از ریشه پوشیده است.»
از وی پرسیدم فکر میکند برای وینی چه اتفاقی افتاده است. او گفت: در طول سالها پیگرد پروندههای خیانت افراد زیادی را دیده است که مانند وینی کارهای خطرناکی میکنند.
او گفت: «وینی مرده است.»
قبل از اینکه کریستال به خانه اش در آمریکا برگردد او یک بار دیگر برای پیدا کردن خواهر گمشده اش تلاش کرد. او سوار بر اتوبوس، ۹ ساعت در دل کوهستان حرکت کرد تا به هتلی که آخرین بار وینی دیده شده است برود. او برگهای در بازار شهر نصب کرد که از مردم میپرسید ایا شخصی با ویژگیهای وینی دیده اند. سفر خسته کنندهای بود. اتوبوس از ایستهای نظامی گذشت و از جادههای پر پیچ و خم که گارد ریل نداشتند گذر کرد. او نمیتوانست با مردم آنجا که به گویش محلی حرف میزدند صحبت کند. در حالی که او آماده میشد به میشیگان برگردد از کریستال پرسیدم از نزدیک به سه هفته اقامت در چین چه چیزی فهمیده است.
او در حالی که میخندید و همزمان آب بینی خود را بالا میکشید گفت: «من زندگی ام را در آمریکا گم کرده ام. فکر میکنم تمدن آمریکا به من آسیب زده است.»
او همچنین نمیتوانست از شر این احساس که در پیدا کردن خواهر عزیزیش شکست خورده خلاص شود. کریستال از آنجا بیرون زده بود و در خارج یک زندگی شاد ساخته بود، با شوهری که وکیل است و خانهای با چشم انداز دریاچه، درحالی که وینی هزاران مایل از او دور بود.
تحت حکومت کمونیستی در چین زندگی اکثر مردم مشابه همدیگر شده بود، اما در نظام سرمایه داری برنده و بازنده وجود دارد. برخی بر موج اقتصاد سوار میشوند و پیروز میشوند در حالی که دیگرانی مثل وینی گم میشوند و هزینه میپردازند.