محمد ماکویی
حق با چه کسی است؛ شهاب حسینی یا مسعود کیمیایی
دنبال کنندگان هنر هفتم خوب میدانند که گاه کارگردانی خوب یک فیلم، نام فیلم را سر زبانها میاندازد و گاه بازی خوب بازیگران، فیلم را خواستنی مردم میکند (این موضوع در باره سایر عوامل فیلم و زیرساختهایی که فیلمها بر پایه آنها ساخته میشوند هم مصداق دارد). با این حال، معمولا فیلمهایی، به اصطلاح، گل کرده و میترکانند که علاوه بر داشتن کارگردان خوب و بازیگران قوی، از سایر عوامل مناسب نیز بهره کافی ببرند.
جدا از این موضوع، فیلم باید تهیهکننده مناسب داشته باشد تا دغدغه "اگر بودجه کم بیاوریم" نتواند اذهان بازیگران و دست اندرکاران ساخت را تحت تاثیر قرار داده و باعث شود که آنها، در اثنای تهیه، فقط بتوانند صحنههای گریهدار و ناراحت کننده را کاملا واقعی از آب در بیاورند!
"قیصر" فیلم خوش ساخت سینمای ایران است که نام آن بیش از همه با اسم مسعود کیمیایی و بهروز وثوقی گره خورده است. انصافا، این دو نام یک جوری در کنار هم جا خوش کرده و باعث درخشیدن یکدیگرشدهاند که تصور ساخت فیلم توسط کسی جز کیمیایی و اینکه هنرپیشه نقش اول، کسی جز بهروز باشد هم در خاطرهها نمیگنجد.
از طرف دیگر، "جدایی نادر از سیمین"، که تنها اسکار تاریخ سینمای ایران، را برای کشور عزیزمان به ارمغان آورد، از فیلمهایی است که علاوه بر اصغر فرهادی، شهرت خود را از هنرپیشگان نامآوری که بخوبی و به شدت تمام در نقش خود فرو رفتند، وام گرفته است.
جالب این است که سینما با هنرهای دیگر نیز بیارتباط نیست. به همین دلیل، هنوز هم بر سر اینکه چاوشی باعث گل کردن فیلم زیبای سنتوری شد یا بهرام رادان نام چاوشی را بر سر زبانها انداخت، بین دوستداران هنر سینما و طرفداران عالم موسیقی، بحث و اختلاف نظر وجود دارد.
با این حساب است که کسانی که سینما را فارغ از دعواهای سیاسی دنبال میکنند، ضمن اینکه به شهاب حسینی حق نمیدهند که در باره کیمیایی سخنان ناپختهای همانند "روغن ریخته را نذر کرده است" و "خودش هم میدانست که مردم با این فیلمش هم خوب تا نخواهند کرد" نمیدهند، پولاد کیمیایی را هم بابت بر زبان آوردن ضمنی "در این سینما، تو هم چیزی نیستی" مستحق شماتت و سرزنش میدانند.
در باره ابوسعید ابوالخیر چنین گفتهاند: در آن وقت که شیخ ما (ابو سعید ابوالخیر) به نیشابور رفت، استاد امام ابوالقاسم قشیری (صوفی بزرگ وشیخ خراسان وصاحب الرساله القشریه) شیخ ما را ندید و او را منکر بود. هر چه بر زبان شیخ ابوالقاسم میرفت عینا به شیخ ما باز میگفتند... و شیخ هیچ نمیگفت.
این خبر را نزدیک شیخ ما آوردند. شیخ آن کس را گفت: برو پیش استاد امام و بگو که: آن پشه هم تویی، ما هیچ نیستیم، و ما خود در این میان نیستیم. آن درویش بیامد و آن سخن را به استاد امام گفت. استاد از آن ساعت عهد کرد که دیگر بد شیخ ما نگوید. (محمد بن منور، اسرار التوحید)
در باره تولستوی نیز داستان آموزنده زیر نقل شده است: روزی لئو تولستوی در خیابانی راه میرفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بیوقفه شروع به فحش دادن و بد و بیراه گفتن کرد! بعد از مدتی که خوب فحش داد، تولستوی کلاهش را از سر برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد، و در پایان گفت: من لئو تولستوی هستم!