دیگر به دختری آزاد تبدیل شده بودم و در پارتیهای شبانه شرکت میکردم. ارتباط با جنس مخالف برایم عادی بود و با پسرهای زیادی ارتباط داشتم تا این که روزی وقتی به همراه نوشین به یک کافی شاپ دعوت شده بودیم، با «مازیار» آشنا شدم. این آشنایی خیلی زود به یک ارتباط عاشقانه انجامید. تا جایی که تصمیم به ازدواج گرفتیم. در همین مدت کوتاه خیلی به مازیار وابسته شدم. پدرم نیز فقط به کارت بانکی ام پول میریخت تا سراغ مادرم نروم.
ولی در شرح خبر گفتی مازیار را فراموش کرده و با ناصر آشنا شده.
دروغگو کم حافظه س. قصه بی مزه ای بود.
به مدیر مسئولِ محترمِ روزنامه خراسان بفرمائید یک حقِّ تولیدِ سوژه ای برای اهالی محترمِ مشهد در نظر بگیرند ، نکند شبکه های تلویزیونیِ ترکیه سوژه آنان را کِش بروند و سریالِ نهصد قسمتی بسازند!
پس این علم الهدی با این همه سختگیری که میکنه پس چکار میکنه