bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۴۶۰۴۵۶

تیرباران «طیب» به روایت یک شاهد عینی

تیرباران «طیب» به روایت یک شاهد عینی

موقع اعدام هم طیب شاد و خندان بود. زن و بچه‌هایشان هم پشت نرده ایستاده بودند و اطرافشان پر بود از نیرو‌های امنیتی! همه سرهنگ‌ها بودند. یادم هست سرهنگ احترامی ناراحت بود و گریه می‌کرد! موقعی که سرباز‌ها چمباتمه زدند که شلیک کنند، طیب داشت می‌خندید!

تاریخ انتشار: ۱۴:۴۷ - ۱۰ آبان ۱۳۹۹

ابوالقاسم بیدگلی در سال ۱۳۴۲ در زندان قصر مشغول خدمت بوده و طی آن امام خمینی را در روز اول بازداشت و نیز شهیدان طیب حاج‌رضایی و حاج اسماعیل رضایی را نیز پس از دستگیری تا گاهِ اعدام، از نزدیک دیده است. اکنون در سالروز شهادت طیب حاج رضایی بخشی از مصاحبه موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران با بیدگلی را منتشر می‌کنیم.

بیدگلی روایت می‌کند: «چند روز که از ۱۵ خرداد گذشت، عباس ستاره ــ که با من دوست و همشهری بود ــ آمد و گفت: «ابوالقاسم! خبر نداری چه کسی را آورده‌اند!» پرسیدم: «چه کسی؟» گفت: «طیب!» بعد هم به من سفارش کرد باز مثل حکایت امام، نروم مطلب را به کسی بگویم و برای خودم دردسر درست کنم!

یک روز سروان داراب‌نیا آمد و به من گفت: «امشب تو کشیک بده، ما چند نفر میهمان داریم؛ هر وقت زنگ زدم چای بیاور!» ساعت حدود ۱۲ شب بود که زنگ زد و من سینی چای را برداشتم و بردم. وسط اتاق یک میز بود و طیب و حاج اسماعیل رضایی یک طرفش نشسته بودند و سرهنگ جعفری طرف دیگر نشسته بود. از من پرسید: «چه کسی تو را اینجا فرستاده است؟» گفتم: «سروان داراب‌نیا». شب بعد هم من کشیک بودم و می‌شنیدم دارند از طیب و حاج اسماعیل رضایی بازجویی می‌کنند.

سر و صورت طیب زخمی بود، ولی ابدا نترسیده بود! روحیه خیلی بالایی داشت. صحنه آخر دیدار آن‌ها با زن و بچه‌هایشان رابه یاد دارم. واقعا رقت‌انگیز بود، یکی هم صحنه اعدامشان. حاج اسماعیل موقع ملاقات با خانواده‌اش خیلی گریه کرد، ولی طیب آرام بود و گفت اموالش را چطور تقسیم کنند.

موقع اعدام هم طیب شاد و خندان بود. زن و بچه‌هایشان هم پشت نرده ایستاده بودند و اطرافشان پر بود از نیرو‌های امنیتی! همه سرهنگ‌ها بودند. یادم هست سرهنگ احترامی ناراحت بود و گریه می‌کرد! موقعی که سرباز‌ها چمباتمه زدند که شلیک کنند، طیب داشت می‌خندید! یادم هست هشت تیر شلیک شد و چشم‌هایم سیاهی رفتند. همه ناراحت بودند، غیر از سرهنگ جعفری و ستوان توفیقی که مسئول آتش بود و مدتی بعد موقع پرواز در سد کرج افتاد و مرد و به قول عباس ستاره به سزای عملش رسید.»

نام
Iran (Islamic Republic of)
۰۷:۱۷ - ۱۳۹۹/۰۸/۱۱
منم اونجا بودم دیدم طیب خندید و اشک شوق ریخت. داستان که کاری نداره
نام
Iran (Islamic Republic of)
۲۱:۵۳ - ۱۳۹۹/۰۸/۱۰
هر کسی به آن چیزی که لایقشه میرسه
نام
Austria
۲۰:۰۶ - ۱۳۹۹/۰۸/۱۰
خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است. کارم از گریه گذشته به آن میخندم.همکار کودتای 28 مرداد باید هم به سرنوشتش بخنده.
نام
Iran (Islamic Republic of)
۱۵:۴۰ - ۱۳۹۹/۰۸/۱۰
بازار گندم چطوره آقای سعید مظفری ؟؟؟
انتشار یافته: ۴