فرارو- آروا دامون روزنامه نگار امریکایی و خبرنگار بین المللی ارشد شبکه خبری سی ان ان. او پیش از پیوستن به «سی ان ان» در سال ۲۰۰۶ میلادی، به عنوان روزنامه نگار مستقل مسائل خاورمیانه را پوشش میداد. او رئیس سازمانی بشردوستانه است که به کودکان پناهجوی سوری خدمات درمانی ارائه میدهد. مادر دامون نیز سوری بوده است.
او به دلیل گزارش حمله صورت گرفته علیه کنسولگری در بنغازی همراه با «سرمد قصیره» عکاس خبری جایزه خبرنگاران و ویراستاران تحقیقی را دریافت کرد. دامون بخشی از تیم «سی ان ان» بود که برنده جایزه امی ۲۰۱۲ برای پوشش زنده انقلاب در مصر و استعفای «حسنی مبارک» رئیس جمهوری اسبق ان کشور شدند. در سال ۲۰۱۴ میلادی جایزه «شجاعت در روزنامه نگاری» توسط بنیاد بین المللی رسانههای زنان (IWMF) به او اهدا شد.
به گزارش فرارو به نقل از سی ان ان، در دفتر موسسه خیریهای در بیروت که کارش امداد و کمکرسانی است پسر ۱۰ساله خمیدهای نشسته است. چشمهای قهوهای تیرهای دارد و مژههای بلندش روی ماسک صورتاش میچرخند. سرش را تکان میدهد. نمیخواهد به بچههای دیگری بپیوندد که در حال تزئین درخت کریسمس هستند. از او میپرسیم چرا نمیروید پیش بچههای دیگر؟ او میگوید حوصله و انرژی ندارد.
پدرش میگوید: «او همیشه همین طور است». او را نزدیکتر میکشد و بوسهای ملایم روی پیشانیاش میزند. او گریه کردن را آغاز میکند. سعی میکنیم با او معاشرت کنیم. به او میگویم: «چکار کنیم که تو بخندی»؟ میگوید: «هیچ کاری» از او میپرسیم «می خواهی چه کار کنی»؟ او میگوید: «هیچ کاری» پدرش یک پناهنده سوری در لبنان است و آرزوهایش را روی تزئینات درخت کریسمس مینویسد. او روی یک کاغذ ۴-آ مینویسد: «آرزوی سلامتی دارم و میخواهم احساس امنیت کنم».
او در حالی که مدادی در دست پسرش میگذارد به او میگوید: «می خواهی این کار را انجام دهی؟ مداد را نگه دار». پسر حتی انگشتاناش را دور مداد حلقه نمیزند و آن را به زمین میاندازد. او حتی حاضر نبود کیک شکلاتی که جلویش بود را بخورد.
این حکایت خانوادهای در میان ملتی است که پر از روحهای غرق شده است. جمعیت پناهجویان سوری در اینجا همیشه سرکوب شده بودند. پدر میگوید برای حفظ سلامت و تغذیه خانواده تلاش میکند، اما دیگر نمیتواند ادامه دهد چرا که میداند برنده نخواهد شد. او میگوید: «من شاهد آب شدن فرزندانام مقابل چشمانام هستم و نمیدانم باید چه کنم».
به گفته سازمان ملل متحد پناهجویان در عمق فاجعه بیشتری فرو رفتهاند به طوری که ۹۰ درصد از خانوادههای پناهجوی سوری به غذای کافی دسترسی ندارند. لبنانیها بهتر عمل کردهاند، اما نه چندان زیاد. نرخ فقر در آن کشور حدود ۸۰ درصد است.
بیروت احساس آشنا و غریبهای را به طور همزمان القا میکند. من به عنوان خبرنگار «سی ان ان» از سال ۲۰۰۳ میلادی وارد اینجا شدم و از سال ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۴ در اینجا زندگی کرده ام. در بیروت از اکتبر ۲۰۱۹ میلادی زمان آغاز فاجعه مالی، انرژی و جنب و جوش در شهر از بین رفت. سوار تاکسی میشوم تا دوستی را برای شام ملاقات کنم. به نظر میرسد خیابانها بیش از عابران مملو از گدایان هستند. راننده تاکسی میگوید: «آنان ما را نابود کرده اند. قسم میخورم که مردم به فکر خودکشی هستند».
او با من صحبت میکند نه تنها با من بلکه با خودش نیز صحبت میکند. اشاره او به طبقه حاکمه و نخبگان کشور است. این روزها از آنان تحت عناوینی، چون «قاتل»، «جنایتکار» و «دزد» یاد میشود افرادی که ثروت کشور را به یغما بردهاند و کشور را در شوک و درد باقی گذاشته اند. این نخبگان به سختی میتوانند واقعیتهای جدید را درک کنند.
او میگوید: «روز گذشته لبنه (نوعی پنیر خامهای عربی) و پنیر سفید خریدم. خیلی گران شده است. من در مجموع چهار قلم جنس از مغازه خریدم و هزینه آن به همان قیمتی بود که پیشتر برای پر کردن کل یخچالام میپرداختم». از او میپرسم چطور این موضوع را برای فرزندانات توضیح میدهی؟ » او میگوید: «دلم را میسوزاند. این که بچههایت از تو چیزهایی را بخواهند که نمیتوانی بخری. چیزهای کوچک. مربا و نوتلا. فقط به آنان میگویم صبور باشید. بابا هر کاری از دستاش بر بیاید انجام میدهد. به آنان دروغ نمیگویم.»
او مجبور شده مدرسه فرزنداناش را تغییر دهد آنان پیشتر در مدرسه خصوصی درس میخواندند اکنون، اما مجبور به تحصیل در مدرسه دولتی هستند. مدرسه خصوصی قبلی آنان به دلیل اعتصاب معلمان تعطیل شده است. او میگوید: «روزها گریه میکنم».
او من را در رستورانی دوست داشتنی روی تپهای بیرون شهر پیاده میکند. بودن در آنجا حسی سورئال به آدمی میدهد. با این وجود، این امتیاز که میتوانم در چنین شرایطی غذا بخورم در واقع، تهوعآور است.
«رینا سرکیس» دوست صمیمیام که یک روانکاو است از قبل آنجا رسیده و پشت میز است. وزناش کاهش یافته و رنگ پریده به نظر میرسد. در حالی که یکدیگر را در آغوش میکشیم میگوید: «ممنون که تا اینجا آمدی من خیلی خسته شدم». «رینا» مشکل سلامتی مزمنی دارد و اوایل همان روز یک جلسه درمانی داشت.
او میگوید: «باور میکنی من هنوز اینجا هستم؟ میدانی که هنوز گریه نکرده ام». رینا خانه بازسازی شده و زیبای خود را در یکی از ساختمانهای تاریخی بیروت در انفجار بندر آن شهر در آگوست ۲۰۲۰میلادی از دست داد. هنوز هیچ کس در مورد آن انفجار پاسخگو نیست. او به سختی زنده ماند و از بسیاری جهات زنده ماندناش شبیه یک معجزه بود. مانند هر فرد دیگری پسانداز او اکنون بیارزش شده است. او گرفتار است.
او میگوید: «فقط به این دلیل که نفس میکشیم دلیل بر آن نیست که زندگی میکنیم». هیچ خنده واقعیای در میان لبنانیها وجود ندارد. من این را در چهره دوستان و غریبهها در این شهر میبینم. ملتی که همیشه توانسته زخمهایش را بپوشاند اکنون کاملا در هم هم شکسته و متلاشی شده است. کشور یک شبه خراب نشد. سال هاست که خرابی با وضعیتی اسلوموشن (حرکت آهسته) در حال رخ دادن است. با این وجود، در دو سال گذشته این روند به یک تصادف با سرعت و شتاب زیاد تبدیل شده است.
بانک جهانی فاجعه اقتصادی لبنان را یکی از بدترین فجایع جهان از اواسط قرن نوزدهم به این سو میداند و آن را «رکود عمدی» نامیده است. این کشور از اکتبر ۲۰۱۹ میلادی کنترل سرمایه اختیاری داشته است به این معنی که بانکها میتواند انتخاب کنند که به چه کسی اجازه برداشت پول را بدهند. این وضعیت سبب شده تا قدرت کشور محدود شود. پسانداز زندگی اکثر لبنانیها از بین رفته و نرخ تورم سر به فلک کشیده و ارزش پول کشور طی دو سال گذشته بیش از ۹۵ درصد کاهش یافته است. نتیجه این وضعیت فقیر شدن انبوه جمعیت است.
ساعتها از داروخانهای به داروخانه دیگر میروید تا مسکن یا دارویی را برای پدر بیمارتان پیدا کنید. برخی داروها و محصولات دیگر حتی وارد نمیشوند. مردم به اندازه کافی توانایی خرید آن را ندارند. رینا به من میگوید: «دانستن درباره یک بحران با زندگی کردن ارگانیک با آن به صورت روزانه متفاوت است». مینشینم و گوش میدهم و نمیتوانم چیزی بگویم نه به او نه به هیچ کس دیگری که در روزهای اخیر با آنان صحبت کرده ام.
نمیدانم والدین لبنانی چگونه باید به فرزندانشان توضیح دهند که چرا دیگر نمیتوانند گوشت بخورند، چه برسد به خرید هدیه برای تعطیلات یا حتی بدتر از آن این که چرا دیگر نمیتوانند به مدرسه بروند و باید برای پول درآوردن به سرکار بروند. در تازهترین گزارش یونیسف کار کودکان در لبنان در سال گذشته افزایشی دو برابری داشته است. خستگی همراه با افسردگی عمیق را میتوان در جامعه دید. ناامیدی بزرگترها در بچهها نیز رسوخ کرده است.
روز بعد در خودرویی که نشستهام به آرامی از کنار یک زمین بازی کوچک عبور میکنم. از پنجره به بچهها نگاه میکنم. به نظر میرسد آنان با حرکت آهسته راه میروند و میدوند گویی در حاشیه دوران کودکی هستند. بچهها دیگر نمیخواهند بازی کنند.
منبع: سی ان ان