December 26 2024 - پنجشنبه ۰۶ دی ۱۴۰۳
- RSS
- |
- قیمت خودرو
- |
- عضویت در خبرنامه
- |
- پیوندها و آگهی ها
- |
- آرشیو
- |
- تماس با ما
- |
- درباره ما
- |
- تبلیغات
- |
- استخدام
شیر به آرامی سرش را بلند کرد و به بچه ایمپالا نگاه کرد. سپس با این قیافه به شدت خنده دار و شگفت زده به نظر رسید که با خود میگوید: صبر کن، چه دیدم؟ آیا دارم خواب میبینم؟ غذا برای من آمده است؟
در یک اتفاق عجیب، یک بچه ایمپالا به سمت شیر نر میرود و اولین و احتمالا آخرین برخورد خود را با یک شکارچی تجربه میکند.
به گزارش فرارو، این منظره جالب که پایانی ناگوار داشت، توسط سیلوی فایلتا هنگامی که در اوایل صبح در حیات وحش زیمبابوه در حال رانندگی بود، ثبت شد.
سیلوی در این باره میگوید: روز بسیار گرم شروع شد و دمای صبح زود به ۲۵ درجه سانتیگراد رسید. نه چندان دور از کمپ به ۲ شیر نر برخوردیم که شب قبل یک ایمپالا بالغ را خورده بودند. آنها همان کاری را میکردند که شیرها معمولاً انجام میدهند... میخوابند و تنبلی میکنند.
بعد از گرفتن چند عکس و مدتی تماشای آنها تصمیم گرفتیم کمی بیشتر صبر کنیم. پرتوهای خورشید شروع به تابیدن به افق کرده بودند و هوا روشنتر میشد. از آنجایی که صبح بسیار گرمی بود، امیدوار بودیم که شیرها در آفتاب داغ شوند و به سایه بروند، به این ترتیب میتوانیم چیز دیگری غیر از شیرهای خوابیده ببینیم.
سپس ناگهان، به طور غیرمنتظره، یک بچه ایمپالا گمشده شروع به پرسه زدن در اطراف کرد و مستقیم به سمت شیر نر دوید. داشتم فکر میکردم نه نه نه برو برو حرکت اشتباه! ما نمیتوانستیم باور کنیم که بچه ایمپالا در واقع به سمت یک شیر نر میرود. من واقعاً فکر میکردم بچه ایمپالا به محض اینکه متوجه خطر میشود بچرخد، اما اینطور نشد. بچه ایمپالا آنقدر بی گناه به نظر میرسید که به وضوح نمیدانست شیر چیست. به احتمال زیاد این اولین و آخرین برخورد آن بود.
درست در کنار شیر خفته آمد و تقریباً آن را لمس کرد. امیدوار بودم که فرار کند. ما امیدوار بودیم که شیر با توجه به اینکه روز قبل غذا خورده بود به چنین میان وعدهای علاقهمند نباشد.
شیر به آرامی سرش را بلند کرد و به بچه ایمپالا نگاه کرد. سپس با این قیافه به شدت خنده دار و شگفت زده به نظر رسید که با خود میگوید: صبر کن، چه دیدم؟ آیا دارم خواب میبینم؟ غذا برای من آمده است؟
خیلی سریع اتفاق افتاد، شیر نر در ابتدا بسیار کند به نظر میرسید، اما سپس کمی تلاش کرد و بچه ایمپالا را گرفت که فرصتی برای فرار نداشت. من نتوانستم زاویه تعقیب و گریز را پیدا کنم، زیرا ماشین ما دور زده بود. من، متأسفانه، لنز اشتباهی روی دوربینم داشتم، بنابراین اکشن را از دست دادم و کاملاً ناامید شدم. با این حال، من چند عکس گرفتم که داستان اتفاقی را که رخ داد را بازگو میکند.
این اولین بار بود که شاهد تعقیب و گریز از ابتدا تا انتها بودم! من از دیدن چنین منظرهای در طبیعت، در طول روز با چنین نورپردازی خوبی احساس خوش شانسی و افتخار میکردم. با این حال، من برای ایمپالا بچه فوق العاده ناز متاسف شدم. من دوست داشتم یک پایان خوش برای آن داشته باشم، اما متأسفانه، آن روز روز او نبود. طبیعت میتواند بی رحم باشد و هیچ قانونی در طبیعت وجود ندارد.