مقابله جدی با استفاده ابزاری از اصولگرايي
محمد خوشچهره
محمد خوشچهره براي اصولگرايان نامي آشناست. پنجسال پيش، او با آرامش و طمأنينه در مناظرهاي انتخاباتي پيروز ميدان شد و بهعنوان چهرهاي شاخص در ميان اصولگرايان مطرح شد. او در آن هنگام عضو اصولگراي مجلس هفتم بود.
پس از انتخابات رياستجمهوري نهم اما خوشچهره بيشتر با مشي اصولگراي منتقد شناخته شد. در مجلس هشتم نيز اگرچه او حضور نداشت ولي در قامت يك منتقد سياستهاي دولت بهويژه در حوزه اقتصاد و مديريت، همواره مورد توجه رسانهها بود.
مصاحبه ی استاد بازنشسته دانشگاه تهران در گفتوگو با تهرانامروز،در ادامه می آید:
آقاي خوشچهره، اين روزها بحثهاي زيادي درباره اصولگرايي، نسبت دولت و اصولگرايان و همچنين تقسيمبنديهاي دروني اين جريان سياسي مطرح است. در اين راستا برخي بازنگري در مباني اصولگرايي و بازتعريف برخي شاخصها را پيشنهاد دادهاند. ارزيابي جنابعالي از اين وضعيت چيست؟
قبل از جواب دادن به اين سوال، لازم ميدانم متذكر شوم كه هر فرد يا جرياني را نبايد اصولگرا و پايبند به بايدها و نبايدهاي اصولگرايي دانست. بايد ببينيم اصولگرايي واقعا به عنوان يك اصل مورد توجه قرار ميگيرد يا به عنوان نقابي از آن استفاده ابزاري ميكنند.
در واقع، استفاده همزمان چهرهها و جريانهاي مختلف از واژه اصولگرايي به چالشي مفهومي تبديل شده است. بايد با ارزيابي به اين نتيجه رسيد كه هر فردي چه تعريفي از آن دارد و به چه هدفي خود را اصولگرا مينامد. در همين راستا بايد توجه داشته باشيم، اين درست است كه اصولگرايان دغدغههاي مشتركي دارند. اما بايد ديد آيا تعريف آنها از به عنوان مثال «عدالت» تعريفي يك شكل است يا نه؟
امكان دارد هر فرد يا گروهي تعريف جداگانهاي از عدالت داشته باشد و دقيقا همين عامل است كه اختلافنظرهايي را در بين چهرههاي اين جريان به وجود آورده است.البته اين را هم بايد در نظر گرفت كه عدهاي هم از اصولگرايي به عنوان نقاب استفاده ميكنند و هر آنچه خود صلاح ميدانند اجرايي ميكنند. وقتي عدهاي به اين نتيجه ميرسند كه با عنوان اصولگرايي ميتوانند نظر مثبت مردم را به خود جلب كنند، بدون اينكه در رفتار، وابستگي چنداني به اين جريان داشته باشند، و به عنوان اصولگرا براي رسيدن به قدرت، تلاشهايي از خود نشان ميدهند تا متناسب با فضاي سياسي حاكم بر جامعه به اهداف خود برسند، بايد گفت كه هر فردي را به صرف ادعا، نميتوان اصولگرا دانست.
البته اين رفتار غيرمنطقي در ساير نقاط جهان هم به كرات مشاهده شده است. به عنوان مثال در دهه بيست و سي وقتي سوسياليسم به اوج رسيد، اكثر كشورهاي اروپايي كه مظهر سرمايهداري بودند نيز احزاب خود را با عناويني چون سوسيالدموكرات و سوسيالمسيحي شكل دادند تا با استفاده از نيازهاي جامعه در آن روزها، به اهداف خود برسند.
اين اتفاقات به اين دليل بود كه نيازهاي موجود موجب شده بود تا سوسياليسم مورد توجه جريانهاي سياسي قرار بگيرد. همانطور كه در هزاره سوم هم توجه به محيط سبز موجب شده تا در برخي كشورها، شاهد رويش احزابي با شعار تحقق اهداف محيطزيست باشيم، اين در شرايطي است كه احزاب بعد از به دست گرفتن دولت، كمترين توجهي به اين امر نشان نميدهند و استفاده ابزاري از نيازهاي جامعه به بدعتي در دنياي امروز تبديل شده است.
استفاده ابزاري از اصولگرايي، چه پيامدي را خواهد داشت؟
از سوي ديگر بايد تاكيد كنم كه اصولگرايان واقعي اخلاق و سلامت رفتاري را تحت هر شرايطي در اولويت خود ميدانند، ولي اين واقعيت هم پيش روي ماست كه اصولگرايان واقعي، هر چه زودتر به فكر چاره باشند تا اصولگرايي و البته منافع ملي بيش از اين، با هزينههاي آنچناني مواجه نشوند.
در ماههاي اخير، سخنان زيادي درباره محوريت و اجماع گروههاي اصولگراي معتدل شنيده شد ولي در عمل كمتر شاهد تحقق برنامهها بودهايم. به نظر شما علت به نتيجه نرسيدن برخي تلاشها چيست؟
درست است. در شرايط فعلي اين مسئله آنطور كه بايد دغدغه اصولگرايان باشد، نيست و همه به نوعي با درگيريهاي جزئيتري روبهرو هستند. اين در حالي است كه بايد به نوعي با اين پديده مقابله شود تا اصولگرايان واقعي از انحرافاتي كه توسط عدهاي كه اصولگرايي را فقط نقابي براي خود ميبينند، بيش از اين آسيب نبينند.
ما در مجلس هفتم سعي كرديم تا با معرفي تشكلي به نام اصولگرايان مستقل به اين هدف برسيم كه سنگاندازيهاي بيشمار نگذاشت تا به نتيجهاي مطلوب برسيم.
اصولگرايان مستقل با چه هدف و برنامهاي به حضور در عرصه سياست فكر ميكردند؟
هدف اصلي ما اين بود كه افراد نتوانند با سادگي خود را به عنوان چهرهاي اصولگرا به اذهان عمومي تحميل كنند. سلامت اخلاقي و رفتاري خيلي از افرادي كه خود را اصولگرا ميناميدند، زير سوال رفته بود. دقيقا به همين دليل بود كه به فكر معرفي اصولگرايان مستقل افتاديم. ما دنبال اين بوديم كه به همه نشان بدهيم وام دار هيچ جريان و گروهي نخواهيم بود و تحت هيچ شرايطي به اصول اصولگرايي پشت نخواهيم كرد.
ناكامي تشكيل و تاثيرگذاري اصولگرايان مستقل چه مسائلي بود؟
به هر حال اجازه ندادند تا اين تشكل مهم شكل بگيرد. اين مهم نه تنها اتفاق نيفتاد، بلكه كاري كردند تا همه اعضاي شوراي مركزي و چهرههايي كه از آن استقبال كرده بودند نتوانند در انتخابات مجلس هشتم به توفيقي برسند. البته اگر ما چهرههاي شاخص و مورد تاييد مسئولان بلندپايه نظام نبوديم، بهطور حتم برخوردهاي بسيار شديدتري ميكردند تا ما را بهطور كامل از صحنه سياست و اظهارنظر محروم كنند.
رفتار و موضعگيريهاي اصولگرايان مجلس فعلي را چطور تحليل ميكنيد؟
متاسفانه برخي از چهرهها كه اين فرصت را در اختيار خود ميبينند كه تاثيرگذاري مثبتي داشته باشند، وزن ارزشي خود را به دست فراموشي سپردهاند. البته عدهاي از اصولگرايان به روشهاي مختلفي چون نامهنگاري و اظهارنظر، انتقادات خود را به ايرادات موجود مطرح ميكنند.
اما اين رفتار زماني ميتواند به نتيجه مثبتي برسد كه انتقادشوندگان خود را ملزم به پاسخگويي به سوالات و ابهامات بدانند. متاسفانه در شرايط كنوني، ملاحظهكاريهاي غلط سياسي موجب ميشود تا نهتنها درباره ابهامات و برخي مشكلاتي كه متاثر از رفتار مسئولان دولتي به وجود آمده پاسخي يافت شود، بلكه مسئول دولتي به خود اجازه حمايت از فرد زير سوال رفته را بدهد. اين رويه ناشي از فراموشي مسئوليت اصولگرايان واقعي است.
تاثيرگذاري منتقدان فعلي را براي برطرف شدن مشكلات كافي ميدانيد؟
گمان نميكنم جريان منتقدي كه در حال حاضر فعاليت ميكند بتواند به آنچه ترسيم كرده است، برسد. متاسفانه انتقادات فقط در چارچوب وظيفه فردي مطرح ميشود و اينگونه نيست كه گروهي با هدفگذاري دنبال اين باشند تا در راستاي اهداف نظام و منافع ملي، برنامههاي مدوني را تدوين كرده و به اجرايي كردن آنها بپردازند. به همين دليل است كه ضعفها همچنان تكرار ميشود.
علت ناكاميها را فقط ضعف در فعاليتهاي گروهي ميدانيد؟
حب و بغض هم موثر است. اين عامل را در واقع، ميتوان مهمترين دليلي دانست كه موجب شده تا خيلي از حمايتها و اكثر انتقادات هم اصولي نباشد و فقط از روي انتقامجويي يا حمايت در هر شرايطي باشد. اين در حالي است كه امام خميني(ره)بارها تاكيد كردهاند كه حب و بغض سياسي را بايد از چارچوب رفتار سايسي خارج كرد و اينطور نباشد كه خوبيهاي رقيب و ضعفهاي خوديها ديده نشود. ما در مجلس هفتم اگر با اظهارنظري منطقي از سوي چهرههاي اصلاحطلب كه در اقليت مطلق بودند، مواجه ميشديم، از آن حمايت ميكرديم و حتي بارها به طرحهاي پيشنهادهايشان راي مثبت داديم.
حب و بغض سياسي در حالي وارد متن سياست ما شده است كه اگر كسي واقعا به فكر ارزشهاي انقلابي و اسلامي و همچنين منافع ملي باشد، نميتواند چنين رويهاي را اتخاذ كند. الان در مجلس هشتم شاهد هستيم كه يكي از نمايندگان به دليل موضعگیریهایی که ريشه در ارزشها دارد، با اتهام اصولگرا نبودن روبهرو شده است و هر روز اظهاراتي جديد مطرح ميشوند تا ذهنها را نسبت به وابستگياش به اصولگرايي با شك و ترديد مواجه كنند. وقتي نظارت جدي نباشد باعث ميشود كه جريان سياسي حاكم خود را ملزم به جواب پسدادن نبيند و در نتيجه رضاي خدا را آنطور كه بايد جدي نميگيرد.
آيا به نظر شما هدف جوسازيهاي كنوني عليه برخي اصولگرايان منتقد، حذف اين چهرههاست؟ با توجه به اينكه شما هم اشاره كرديد كه در قبال برخي اصولگرايان منتقد مجلس هفتم هم اين رويه اتخاذ شد.
بله ولي اساسا گردانندگان اصلي اين سياستهاي انحرافي هيچ گاه در صفوف اول قرار نميگيرند و چهرههاي احساسي را به خط مقدم ميفرستند تا وقتي به بنبست خوردند، با عنوان و مهري ديگر دوباره وارد چرخه سياست شده و براي اهداف خود تلاش كنند.
به عنوان مثال ميتوانم از تشكيل جرياني به نام «ذوب در ولايت» نام ببرم كه عدهاي از طريق آن ميخواستند تا راههاي نيمه رفته خود را طي كنند كه البته با تدبير مقام معظمرهبري در همان اولين روزها مجبور به عقب نشيني شدند. ايشان در اولين جلسهاي كه با مجلس هفتم داشتند، با استفاده از واژه «نامانوس» به اين جريان اشاره كردند تا آنها نتوانند خواستههاي خود را عملي كنند.
در ابتداي سخنانتان گفتيد كه نشان اصولگرايي، دال بر اصولگرا بودن نيست. ملاكهاي تشخيص در اين زمينه چيست؟
به نظر من، اصولگرايي نياز به بازنگري دارد تا مردم بتوانند سره را از ناسره به خوبي تشخيص بدهند. اينكه كسي به نام اصولگرايي با تصميمات داغ و احساسي، هزينههايي غيرقابل جبران را به كشور، مردم و دولتهاي بعدي وارد ميكند، نشان ميدهد كه اصولگرايان بايد هر چه زودتر ترتيبي اتخاذ كنند تا ايرادات و تصميمات اشتباه ديگران وجهه اصولگرايي را خدشه دارد نكند.
در شرايط كنوني، متاسفانه شاهد اين هستيم كه عدهاي با بيتوجهي به تاكيدات امام راحل و مقاممعظم رهبري منافع و مصالح ملي را ناديده ميگيرند و برايشان اهميتي ندارد كه عزت و اقتدار اسلامي و آباداني و امنيت ملي روز به روز بيشتر به خطر ميافتد. در نتيجه اين رفتارها فساد مالي، فقر و ناامني روحي و رواني خودنمايي ميكند. همه اين شرايط نشان ميدهد كه بازتعريف اصولگرايي يكي از ضرورتهايي است كه بايد به آن بهطور جدي توجه نشان داده شود.
يكي از مسائلي كه در ميان اصولگرايان نيز بسيار مورد بحث بوده است، مولفه قدرتطلبي و جداشدن ارزشها به پاي اين مولفه است. شما هم در صحبتهاي خودتان به اين موضوع اشاره داشتيد. به نظر ميرسد كه انتقادات از اين كاستي، منجر به رفع عيب نشده است و چه بسا در برخي موارد، شاهد افزايش رقابتها براي قدرتطلبي بيشتر هستيم.
بله! ما در انتخابات دهمين دوره رياستجمهوري به اين نتيجه رسيديم كه تلاش براي خدمتگزاري بهطور كامل زير سايه قدرتطلبي قرار گرفت و به همين دليل بود كه چهرهها به جاي تبليغ داشتهها و تواناييهاي خود سعي در تخريب ديگري داشتند. اين رفتار در حالي صورت گرفت كه بنيانگذار انقلاب اصرار داشتند تا مسئولان خود را خدمتگزار مردم بدانند، البته جريان انحرافي رقيب از سالهاي شروع جريان دوم خرداد ديده شد، بهطوري كه عدهاي حتي توان خود را در زير سوال بردن ارزشهاي ديني به كار گرفتند.
بعد از رفتن اصلاحات باز هم شاهد هستيم كه مسئولان همچنان در مسيري قدم برميدارند كه نميتواند مسير اصولي تلقي شود. در حال حاضر جرياني كه روي كار است در حالي دين را به عنوان پوشش خود انتخاب كرده است كه برداشت غلطي كه از اسلام دارد و تحجري كه نظام اسلامي به آن حساس است را اساس فعاليتها و برنامهريزيهاي خود قرار داده است.
البته بايد تاكيد كنم كه در عرصه سياست و حكومتداري، اصل رقابت نه تنها ايرداي ندارد، بلكه در آموزههاي ديني از آن به عنوان فاكتوري براي پيشرفت و تعالي ياد شده است، ولي متاسفانه بايد اين واقعيت را قبول كنيم كه بيانضباطي سياسي كه نتيجهاش عدم بلوغ سياسي است، فضاي سياست كشور را تحتالشعاع خود قرار داده است.
در كشور ما رقابت به وسيلهاي براي حسادت تبديل شده است و افراد به جاي اينكه به بالا بردن خود فكر كنند، با رايزنيهاي غيرمتعارف دنبال اين ميروند تا رقيب خود را پايين بياورند كه اين همان رذايل سياسي است كه رشد سياسي را متوقف كرده و بهطور طبيعي مانع از رسيدن به پيشرفت و رشد ميشود. امام خميني(ره)تهذيب نفس را به مسئولان تاكيد ميكردند و اصرار داشتند كه مسئول خدمتگزار مردم است.
به اعتقاد بنده، براي رفع اين ناهنجاري، حوزهها و علما بايد بيش از ايني كه تابهحال نشان دادهاند، نقش تربيتي خود را جدي بگيرند. سكوت حوزه و چهرههاي ديني خيلي قابل تامل است. رذايل اخلاقي چيزي نيست كه به چشم آنها نيايد و نميتوان توجيهي براي اين بيتوجهي آورد. اگر به رفع اين عيوب اهتمام نورزيم و ريشه رذايل سياسي را نكنيم، در حقيقت به دشمن فرصت دادهايم تا برنامههاي خويش را عملي سازد.