فریدون جان، واقعیت موجود در خیابانهای ما بسیار پیشروتر از تمام فیلمهای اجتماعی و منتقدانه سالهای اوج سینمای واقعگرای ماست! میدانی چرا؟ به دلیل جسارت نسل جوان که در حقیقت حوادثی که پیش آمده جلوتر از نمایش واقعیت در آثار ماست، چراکه در هنر با امر عدم قطعیت در رویدادها مواجهیم و همواره با نسبی بودن امور سروکار داریم، درحالی که مرگ یک جوان برای تحقق ایدهها یک امر قطعی و غیرقابل انکار است!
اعتماد نوشت: یکشنبه هفته گذشته ۴ دی، فریدون جیرانی طی یادداشتی که در روزنامه اعتماد منتشر شد، به تحلیل وضعیت سینما در شرایط امروز جامعه پرداخت و ضمن مهم برشمردن تغییر دیدگاههای نسل پیشرو، ارزیابی خود را از سینمای متاثر از این شرایط ارایه داد.
او در نوشتارش با خطاب قرار دادن همکار فیلمساز خود علیرضا رییسیان در واقع به مدیران فرهنگی گوشزد کرد که در شرایط تغییر قرار گرفتهاند و مجبورند شیوههای تفکر جدید در جامعه را بپذیرند؛ چراکه در غیر این صورت سینمای ایران دوامی نخواهد داشت.
این فیلمساز و روزنامهنگار قدیمی، در پایان نوشتار خود از رییسیان خواست تا به نامهاش درمورد شرایط سینما و جامعه امروز پاسخ بدهد تا از این رهگذر، مسائل و مشکلات امروز سینمای ایران بیشتر در کانون توجه و تحلیل قرار گیرد وای بسا ناگفتههای آن مطرح شود. آنچه در ادامه میآید پاسخ علیرضا رییسیان به فریدون جیرانی است.
علیرضا رییسیان در پاسخ نوشته است: فریدون عزیز در مطلبی مفصل که نوشته بودی از من خواستی نظرم را درباره مشکلات پیش روی سینمای ایران اعلام کنم، باید بگویم با شما همنظرم که آنچه در ۱۰۰روز اخیر در سطح کشور اتفاق افتاد کاملا مسیر متفاوتی را برای جامعه و سینمای ما پدید آورده، ولی با آن بخش از نوشتههایت که جوانان امروز را نسل ناآرام دانستی، موافق نیستم، چراکه به نظرم مهمترین عنصر این جنبش، نوجویی و نوخواهی است و شاید عدم شناخت همین امر باعث تحلیل اشتباه در نزد تصمیمگیران شده است.
جیرانی عزیز، نسل امروز از هر چه شکل و محتوای تکراری است، عبور کرده و دیگر نمیتوان با اجبار و ترس، آنها را وادار به پذیرش سنت کرد، به نظرم حتی معترضین از مدرنیته نیز در گفتار و رفتارشان عبور کردهاند و در مسیر پسامدرن، مفاهیم و اشکال تازه را جستوجو میکنند و اگر این نگاه من نزدیک به واقع باشد، بدون شک «مرگ آرام» سینمای ما اتفاق خواهد افتاد؛ اگر تاریخ شروع توقف (مرگ) اول سینمای ایران را سال ۵۶ بدانیم و سپس قطع شدن تقریبا کامل جریان تولید تا سالهای ۶۱-۶۰ و شروع دوباره آن را از سال۶۳ تحت قیمومیت دولت (به معنای عام) با نظارت کامل در تمام مراحل اجرا، ضمن حمایت دولتی از محصولات هنری لحاظ کنیم، باید اذعان کرد همان عنصر تکرار و عدم صرفه در سرمایهگذاری سینمای تجاری که باعث رکود کامل سینما در قبل از انقلاب شده بود الان هم دوباره تکرار شده و همان سرنوشت قبلی به شکلی تراژیکتر در حال وقوع است!
فریدون جان، واقعیت موجود در خیابانهای ما بسیار پیشروتر از تمام فیلمهای اجتماعی و منتقدانه سالهای اوج سینمای واقعگرای ماست! میدانی چرا؟ به دلیل جسارت نسل جوان که در حقیقت حوادثی که پیش آمده جلوتر از نمایش واقعیت در آثار ماست، چراکه در هنر با امر عدم قطعیت در رویدادها مواجهیم و همواره با نسبی بودن امور سروکار داریم، درحالی که مرگ یک جوان برای تحقق ایدهها یک امر قطعی و غیرقابل انکار است!
همانطور که نوشتی حتما صورت و محتوای سینمای ما اگر بتواند خود را در آینده ذهنی مخاطبین بازتعریف کند، متفاوت از آن چیزی است که تاکنون بوده، هم مضامین آنها و هم فرم نمایشی و هم گذر از سنت نظارت فعلی که در آینده نزدیک دیگر شدنی و مفید نخواهد بود.
صادقانه بگویم فریدون عزیز، فیلمسازان ایران در هر دو مقطع پیش و پس از انقلاب درگیر نوعی برخورد غیرلازم از طرف مدیران بودهاند و همواره سعی شده که حیات سینما و فیلمسازی مقدم بر تفکرات مادی فیلمساز باشد؛ البته نه در تمام موارد بلکه بیشتر از طرف سینمای هنری؛ در عوض سینمای تجاری هر قدر توانسته به خاطر سود بیشتر در جهت تقویت کنترلگری سینما کوشش کرده و هر دو زمان گذشته و حال، یکسو سینمای تجاری قرار داشته و سوی دیگر فیلمهای تبلیغگرا؛ ولی همانطور که هر دو اعتقاد داریم فیلمسازان هنریساز و متعلق به جریان روشنفکری سینما، مبشر گونهای از زیست مستقل و شاید سختتر نسبت به دیگران هستند و با خلاقیت و کوشش زیاد نگذاشتند که در سالهای اخیر نور این نوع نگاه به خاموشی مبدل شود و البته در این راه دشوار، گرفتار انواع کجاندیشیهای خرده مدیران هم شدهاند که اوج چنین رفتار تاریخ گذشتهای در دوران اخیر، مدیریت فرهنگی و نابلدی آنها در عبور از شرایط موجود در جهان هنر و سینماست؛ چراکه درک درست موقعیت و پیدا کردن راه مفاهمه و مکالمه با فیلمساز از توان این گروه کمدانش و بیتجربه خارج است و نتیجه آن را در فجر نزدیک، میبینیم.
فریدون جان، از حبس و تعذیر و ممنوعیت فیلمسازان نوشته بودی، به راستی که این موارد هم مخصوص تاریخ سینمای گذشتگان در دنیاست!
آنهم در اشکال دولتهای تحت نظر ایدئولوژی، نظیر روسیه در گذشته و حال، چین کمونیست در دوران انقلاب فرهنگی و بعدا در ظهور نسل پنجم فیلمسازان و در ترکیه تحت حکومت ژنرالها و همینطور بعضا در امریکای جنوبی دهه هفتاد میلادی و باید توجه کرد که اکثر فیلمسازان موج نو فرانسه در صف اول معترضین مربوط به جنبش دانشجویی، کارگری سال۶۸ میلادی با دوربینهای خود بودند و حتی در زمان برگزاری جشنواره کن، از آن فضا برای طرح دیدگاهها سود جستند که همین حرکت باعث شد دانشجویی به نام هانری دولو، بعدا ریاست بخش مهم دوهفته کارگردانان فستیوال کن شود! این تنها دو نمونه از دو نگرش نسبت به فیلمسازان است که میتواند ما را به درک بهتری از شرایط سوق دهد.
فریدون جیرانی عزیز، در جای دیگری از نوشتار خود درمورد سکوت عدهای از ما در این شرایط گفتی، با تو موافقم و باید دید دو نوع سکوت فعلی ناشی ازچیست؟ اولی که شامل فیلمسازان مستقل میشود که شاید بیت حافظ بزرگ وصف خوبی برای آن باشد؛ شد آنکه اهل نظر بر کرانه میرفتند
و دومین سکوت از جانب آنهایی است که همواره مورد لطف و عنایت تام و تمام مدیران و روسا بودهاند و قدر دیدند و بر صدر نشستند!
در خاتمه مایلم نگاه خودم را با تو دوست عزیز و همکاران محترم در میان بگذارم که به نظرم دوران نظارت محتوایی در شکل فعلی که به سانسور سخت معروف است با ظهور تکنولوژیهای حال و آینده، کاملا بیاثر خواهد بود و همین حال هم دیگر نمیتوان نظارت پیش از ساخت را در سینما جاری کرد و متاسفانه وزیر و وکیل هم خیلی در جریان تحولات فکری و فرهنگی نیستند و اصلا ارتباطی با هنرمندان ندارند و همه چیز را در قالب قانون و دستورات خلاصه میکنند، به قول دوستی که میگفت قوانین چهارگوش هستند و واقعیت گرد (دایره)!
امیدوارم این دیالوگ بین ما در شرایط مونولوگ (تکگویی) فعلی موثر و مفید باشد.
دوست تو علیرضا رییسیان