اختلالات عاطفی به راحتی میتوانند در طول زمان زندگی شما را به نابودی بکشانند. اما منشا اختلالات عاطفی اهمیت دارد. شما باید بتوانید آن منشا را پیدا کنید تا از آن عبور کنید.
فرارو- تروما میتواند به یک رویداد اشاره داشته باشد. به عنوان مثال، یک آسیب فیزیکی مانند ضربه مغزی هنگام زمین خوردن یا یک تصادف رانندگی که باعث آسیب جدی به جسم شما شده است. میتواند به یک احساس اشاره داشته باشد و وقتی والدین شما برخورد نامناسبی در شرایطی خاص با شما داشته باشند.
به گزارش فرارو و به نقل از سایکولوژی تودی، در مورد اول، زمین خوردن باعث آسیب جسمی شما شده است. در مورد دوم، قضیه کمی متفاوت است. اتفاقی که برای شما افتاده وارد حافظه شما شده است و در موقعیتی مشابه احساس آن برخورد برای شما بازتولید میشود. این یعنی احساسات از تفکر ما شکل میگیرد نه از موقعیت.
بیایید در مورد این موضوع بیشتر فکر کنیم، در ابتدا رییس یا والدینتان وقتی با خشونت با شما برخورد میکنند، آغازگر موقعیت هستند. اما ممکن است به دلیل تفکر در مورد این وضعیت ناگوار، خود را پریشان کرده باشید و به خودتان آسیب وارد کرده باشید.
فکرکردن به این اتفاق باعث میشود شما در کوچکترین ناکامی با ظهور دوباره احساسات منفی روبهرو شوید. حتی اگر یک باران ساده در هنگام پیکنیک شما باشد.
این نوع خاصی از تفکر است که باعث اختلال عاطفی میشود. اختلال عاطفی که تروما نامیده میشود. این تفکر بر حسب خواسته ها، بایدها و نیازهای شدیدی است که فرد احساس میکند.
سه خواسته اصلی عبارتند از:
الف) من بایدخوب کار کنم و تاییدیه بگیرم وگرنه خوب نیستم.
ب) دیگران باید با من خوب رفتار کنند وگرنه خوب نیستند.
ج) من نیاز دارم که زندگی من عادلانه، آسان و بدون دردسر باشد وگرنه خوب نیست.
این دیدگاهها به مرور ملکه ذهن شما نخواهند شد و شما دائما نشخوار فکری خواهید کرد. امکان دارد یک اتفاق ساده ماهها ذهن شما را درگیر کند. در این شرایط به تعاملات اجتماعی منجمله کار و تحصیل صدمه جدی وارد میشود.
شما میتوانید با برخی تمرینهای ذهنی، نوع تفکر خود را تغییر دهید:
۱- (رویداد) رییس من سرم فریاد زد.
۲- (باور غیرمنطقی) من کاملاً به تأیید رییسم نیاز دارم.
۳- (پیامد عاطفی نامطلوب) بسیار مضطرب، آسیب دیده.
۴ -(مخالفت یا زیر سوال بردن باور غیرمنطقی شما) شواهدی وجود دارد که نشان میدهد من به تایید رییسم نیاز دارم؟
۵- (تفکر جدید مؤثر یا پاسخ به سؤال) اگرچه من شدیداً ترجیح میدهم تأیید رییسم را داشته باشم، اما هیچ مدرک، داده یا منطقی وجود ندارد که ثابت کند این یک ضرورت مطلق است. فریاد زدن او بر سر من خیلی بد است. من از انتقاد او در گذشته جان سالم به در برده ام و این بار نیز از آن جان سالم به در خواهم برد.
نگرش رییس من یک دردسر بزرگ است، اما وحشتناک نیست. من این وضعیت را دوست ندارم، اما میتوانم آنچه را که دوست ندارم تحمل کنم. این نیست که رئیسم بر سر من فریاد بزند یا از من انتقاد کند که باعث ناراحتی و رنج من میشود، بلکه این فکر غیرمنطقی من در مورد آن است که مقصر است و با تمرین زیاد میتوانم فکرم را تغییر دهم. من میتوانم یاد بگیرم بدون قید و شرط خودم را به عنوان انسان ناقصی که هستم با انتقاد این شخص بپذیرم، اگرچه هرگز دوست ندارم او از من انتقاد کند.
این نوع از تمرین و نوشتن این جملات، نوعی جادو یا جملاتی اسرار آمیز نیستند. این موضوع یعنی تفکر انتقادی و دوباره در مورد تفکرات خود که باعث میشود شما جایگاه و شخصیت واقعی خود را بشناسید و بدانید که زندگی شما در آن اتفاق خلاصه نشده است.