مسعود کیمیایی پس از حضور بیش از ۶ دههای در عرصه فیلمسازی و ساخت ۲۹ فیلم بلند سینمایی، ورای کیفیت فیلمهایش بهدلایل مختلف -که یکی از آنها تعلق او به هنرمندان نسل جوان شورشی قبل از ۵۷ است- بدل به سینماگری صاحبسبک شده که آثارش همواره بحثبرانگیز و برای هوادارانش ستایشبرانگیز است.
هممیهن نوشت: همین موقعیت ویژه؛ بیش از ۶ دهه فیلمسازی، فرصتی برای کالبدشکافی و تحلیل سویههای مختلف آثار او ایجاد میکند که در شکلگیری سبک و سیاق خاصاش نقشی تعیینکننده دارد. در این میان نگاهی به جایگاه زن در فیلمهای او میتواند اهمیت و جذابیت خاصی داشته باشد، بهخصوص که همواره فیلمهایش تحت عنوان (سینمای مردانه) با جهان مردانه و قهرمانان مرد طبقهبندی میشوند؛ هرچند خود فیلمساز قائل به این عنوان نباشد!
مروری بر فیلمهای کیمیایی؛ از «قیصر»، «رضا موتوری»، «داش آکل»، «بلوچ»، «خاک»، «گوزنها»، «غزل» و «سفر سنگ» که قبل از ۵۷ ساخته شدهاند تا ۲۱ فیلمی که تا امروز ساخته، ردپای نوعی نگاه تقسیمبندیشده به کاراکترهای زن را در آثار او نهادینه میکند.
نگاهی که آمیخته به شناخت او از زن سنتی در قامت مادر/ معشوق/ همسر/ خواهر و همدلی با آنان در همان مناسبات و روابط قدیمی است. اما در روند تغییر و تحول موقعیت و جایگاه زن در طول زمان و بستر شرایط اجتماعی سالهای پس از ۵۷، این همدلی و شناختنسبی گویی منقطع و به ثبت تصویری نچسب، کاریکاتوری و غیرقابل باور در قابی شعاری از زنان مدرن منجر شده است.
به همین واسطه است که وقتی از نقاط اوج کارنامه سینمایی او بهخصوص در دهه ۶۰ فاصله میگیریم، کمتر کاراکتر زن بهیادماندنی و تأثیرگذاری در نقش محوری یا حتی فرعی فیلمهایش به ذهنمان میآید. درحالیکه پیشبرنده اصلی «قیصر» چهار زن (با سویههای مختلف زنانه) با حضورِ فیزیکی اندک در فیلمی مردانه هستند؛ مادر، خواهر (فاطی)، نامزد (اعظم) و معشوقه (شهرزاد) ... هرچند تحت لوای ناموس و ناموسپرستی!
هرچه از «خط قرمز»، «تیغ و ابریشم»، «سرب»، «دندان مار»، «گروهبان» و حتی «ردپای گرگ» جلوتر میآییم، تصویر زن مدرن و امروزی برگرفته از مناسبات و روابط جاری در جامعه، بهتدریج مخدوش میشود. بهگونهایکه در فیلمی مثل «سلطان» هم بیشتر کاریزمای هدیه تهرانی است که کاراکتر زنی امروزی همچون مریم کوهساری را جذاب و باورپذیر میکند، نه لزوماً نگاه فیلمساز! این آسیب در فیلمهای دهههای ۸۰ و ۹۰ کیمیایی، برجستهتر میشود و به ثبت تصویری غیرسمپاتیک و اغراقشده در عین باورناپذیری دراماتیک میرسد. دیگر حضور ستارههای زن آن مقطع سینمای ایران همچون نیکی کریمی، لیلا حاتمی و مهناز افشار یا بازیگرانی همچون پگاه آهنگرانی، لیلا زارع، اندیشه فولادوند، شقایق فراهانی، لعیا زنگنه و... هم نمیتواند لایه یا عمقی به زنان سطحی و (گویی) پردازشنشدهای بدهد که با تبعیت از فرمول آشنای شعر و شعار فقط ادای حرفهای نغز را درمیآورند.
حتی محوریت خاتون بهعنوان قهرمان زن در فیلمی همچون «متروپل» هم، راه به جایی نمیبرد تا روایت تکراری فیلمساز از عشق، رفاقت، خیانت و تاریخ معاصر را در کشوقوس ادایدین به سینما، پذیرفتنی و در ذهن، ماندنی کند.
«خائن کشی» بهنوعی نقطهعطف مضامین تکرارشونده سینمای مسعود کیمیایی است که مؤلفههای همیشگی خود را بر بستر ماجرای ملیشدن نفت با حضور کاراکترهای پرتعداد زن و مرد، به سبک و سیاق خود رنگی از درام میزند.
اما اینبار هم ترکیب ناهمگون پانتهآ بهرام، سارا بهرامی، نرگس محمدی، نسیم ادبی و... در کنار مهران مدیری، امیر آقایی، سام درخشانی، پولاد کیمیایی و... نتوانسته از جذابیت بالقوه ریشههای مستند- تاریخی قصهای مبتنی بر ایده (سرقت بانک)، بهرهای مناسب ببرد و مخاطب را غافلگیر کند.
بهاینترتیب نمیتوان انتظار داشت در مورد تصویر مخدوششده زن مدرن (اینبار با دغدغهمندی سیاسی- اجتماعی و کنشمندی انتحاری) در سینمای کیمیایی اتفاق بهتری بیفتد؛ چراکه در همچنان بر پاشنه همیشگی و ثبت شمایلی کاریکاتورگون، الکن و شعاری از این زنان پرتعداد میچرخد.
در «خائن کشی» همه مؤلفههای آشنای سینمای او بر بستر قصه سرقت از بانک و ماجرای ملیشدن نفت بهگونهای سوار شده که میتوانست تبدیل به درامی پرکشش شود. اما ساختار روایی این خط جذاب، نمیتواند مخاطب را از زاویهای همدلانه با قصه، موقعیت و کاراکترها همراه کند.
واقعیت این است که نه شخصیتها بهدرستی معرفی و با یکدیگر مرتبط میشوند، نه دراممحوری میتواند ما را در همراهی با آنها به نقطهای برساند که همدلی ایجاد کند. تنها در بخشِ راکد پایانی که گروه سارقان در خانه مخفی گیر افتادهاند، شاهد تکگوییهای اغراقشده کاراکترها از گذشته و حال خود هستیم که دیگر نه کاربردی دارد، نه میتواند سرانجام تراژیک آنها را برای مخاطب اندکی تأثیرگذار کند!
هرچند دیالوگهای شعر و شعارگون مؤلفه تکرارشونده آثار اینفیلمساز، صاحبسبک است، اما این رویکرد به گفتگو -که نه پیش برنده است، نه جذابیت دارد و نه قابل درک و همذاتپنداری است- نیاز به خوانشی بهروز دارد تا همچون یک مؤلفه تزئینیِ بدون کاربرد در فیلم هدر نرود!
دراممحوری حتی در طراحی کاشتهای ظریف و دراماتیک که بتواند لحظات کوتاه جذاب و تعلیقی ایجاد کند، موفق عمل نمیکند و پرداخت ناکارآمد خطوط فرعی متعدد، لزوم حضور این داستانکها و طبعاً کاراکترهای فرعی را زیر سوال میبرد. اینچنین است که میتوان مدعی شد سینمای مسعود کیمیایی هرچند با تکرار مفاهیم و مؤلفههای مخصوص به خود که عمدتاً قهرمانان آشنای مرد بار آن را بر دوش میکشند، برای علاقمندان و عاشقانش همچنان خاطرهانگیز و جذاب است، اما نتوانسته دریچهای تازه، رو به زنان دیروز و امروز باز کند و شمایلی کوچک، اما در ذهن ماندنی از آنها بسازد.