یک پژوهشگر در یادداشتی، علت عقب ماندگی ایران را در هفت مورد بیان کرد.
مهران صولتی در خبرآنلاین، نوشت: عقب ماندگی ناشی از نزاع تاریخی میان این دو مولفه آثار زیان باری از خود به جا گذاشت از آن رو که جامعه و شخصیت ما را چندپاره ساخت. پارههایی که نه تنها نمیتوانستند به رشد شخصیت و توسعه بینجامند بلکه ما را همواره بر سر انتخاب ناگزیر میان سنت و مدرنیته سرگردان به حال خود رها میکردند.
با گذشت بیش از دو سده از نخستین رویارویی نخبگان ایرانی با واقعیت عقب ماندگی ایران، که معطوف به بیان خودآگاهانه عباس میرزا پس از شکست از روسیه در دوران فتحعلی شاه بود به نظر میرسد که ایرانیان همچنان در دستیابی به حداقلهای قابل قبولی از توسعه یافتگی عاجز مانده اند. با وجود کشف و بهره برداری از منابع سرشار نفت و گاز در کنار وجود جمعیتی جوان و تحصیل کرده اینک پرسش از دلایل عقب ماندگی ایران ابعادی مهمتر نیز یافته است. این که چگونه ممکن است در مدتی کوتاهتر از این بسیاری از کشورهای شرق آسیا در عین فقر منابع و سرمایههای طبیعی به توسعه دست یابند، ولی ما همچنان در هزار توی پیشرفت سردرگم مانده باشیم؟! در هر صورت پس از درخشیدن نخستین بارقههای خودآگاهی ایرانیان نسبت به عقب ماندگی این سرزمین از همتایان غربی و شرقی اش مجموعهای از تحقیقات و پژوهشها پیرامون علل و دلایل این رویداد ناگوار صورت پذیرفت که ادبیاتی غنی را در زمینه توسعه و چرایی توسعه نیافتگی ایران پدید آورد.
در ادامه میکوشم تا از هفت علتی سخن به میان آورم که به نظر میرسد نقش مهم تری در عقب ماندگی تاریخی ایران طی دویست سال گذشته داشته اند:
- استبداد ایرانی: نخستین و پربسامدترین علتی که برای تبیین عقب ماندگی ایران در پژوهشهای تاریخی- اجتماعی ذکر میشود عبارت از مفهوم استبداد ایرانی میباشد. استبدادی که فرد و جامعه را در مقابل اراده پیش بینی ناپذیر سلطان ناچیز تلقی کرده و از پادشاه، تصویر انسانی به غایت توانمند و غیر پاسخگو ارائه میدهد. البته روشن است که مفهوم خودکامگی ساخته و پرداخته دو قرن اخیر است و پیش از آن کمتر کسی در حقانیت پادشاهانی که آنها را ظل ا... فی الارض دانسته و حتی ایشان را به صفت، عادل میشناختند تردیدی روا میداشت. استبداد ایرانی به درختی شباهت داشت که پرورشگاه آفات بسیار بود؛ ریاکاری، دروغگویی، چاپلوسی، نخبه ستیزی و پخمه پروری فقط بخشی از این پیامدهای فرهنگی بود که تا عصرها و نسلها ادامه مییافت. جامعه کوتاه مدت دستاورد دیگر استبداد ایرانی بود. همه امور فاقد قطعیت بودند و برنامه ریزی بلند مدت برای توسعه یافتگی دچار امتناع بود. امور زودگذر بود و نوعی ابن الوقتی و فرصت طلبی را به جامعه القاء میکرد و نهایتا فساد در آن سیستم روز به روز فراگیرتر میشد.
- فقدان سنت دموکراتیک: امروزه دیگر همگان اذعان دارند که میان دموکراسی و توسعه یافتگی پیوندی وثیق برقرار است. بدون دموکراسی، از توازن قدرت، فردگرایی، حقوق بشر، عدالت و قدبرافراشتن جامعه در مقابل هجوم و هیمنه دولت خبری نیست. اما آنچه ما در ایران شاهد بوده ایم عبارت از فقدان یک سنت دموکراتیک تاریخی میباشد. در حقیقت بخش مهمی از تاریخ این مرز و بوم تاریخ شاهان و رویت ناپذیری مردم بوده است. فقدانی که با تبدیل نشدن قانون به تنها مرجع تنظیم رابطه حکومت با شهروندان، موجبات قدرت گرفتن بی سابقه حکومت در قبال جامعه را فراهم آورد. از آن پس بود که شکافی ژرف میان دولت- ملت شکل گرفت که به بیگانگی میان دو طرف انجامید. بعد از آن بود که حاکمان یکسره میل به سرکوب مردم را در وجودشان تقویت میکردند و مردم نیز شعله امید به سرنگونی حاکمان را در عمق جانشان فروزان نگه میداشتند.
- نقش پیرامونی در نظام جهانی: شوربختانه باید گفت که ایران همواره نقشی پیرامونی در نظام مبتنی بر سرمایه داری جهانی داشته است. ایران از اواخر دوره صفویه وارد چنین نامعادله نابرابری شد و در دوره قاجار و پهلوی با اوج پیامدهای ناگوار آن مواجه شد. پیرامونی بودن مطابق نظریه والرشتاین ایجاب میکرد که کشورهای پیرامونی به مبداء تامین مواد خام یا بازار مصرف کالاهای کشورهای مرکز تبدیل شوند. همچنین کشورهای پیرامونی از آنجا که از مناسبات نابرابر اقتصادی جهان تاثیر میپذیرند میکوشند تا به سرعت عقب ماندگی خود را از طریق واردات تکنولوژیهای کشورهای پیشرفته تامین نموده و سریعا به توسعه دست یابند، در حالی که توسعه بیش از همه روندی درون زا و مبتنی بر نوعی تمایز یافتگی نهادی میباشد. هم چنین پیرامونی بودن تداوم حاکمیتهای اقتدارگرا را توجیه میکند که در صدد راهبری کشور به سوی پیشرفت در کوتاهترین زمان ممکن هستند.
- تماس با لایههای سخت افزاری توسعه: در طول دو سده گذشته ایرانیان بیش از آن که با اندیشههای غربیان در ارتباط باشند با دستاوردهای سخت افزاری و تکنولوژیک غرب مرتبط بودند. روندی که البته از شکست سپاهیان ایران در چالدران آغاز و با شکست از روسیه تداوم یافت. آشنایی با لایههای سخت افزاری توسعه از آن رو اتفاق افتاد که نخستین دلیل عقب ماندگی ایران و خودآگاهی متعاقب آن در میدان جنگی رقم خورد که متاثر از نابرابری شگرف تسلیحاتی در دو سوی میدان بود. از آن پس بود که ایرانیان همواره در نقش وارد کننده تکنولوژی ظاهر شده و مدرنیزاسیون را بر مدرنیته اولویت بخشیدند. پیامد کار هم شکل گیری نوعی تاخر و حتی تعارض فرهنگی بود. به عبارت دیگر از آنجا که فرهنگ مدرنیته در اعماق این سرزمین جوانه نزده بود وارد کردن تکنولوژی نه تنها ما را به کامیابی نرساند بلکه بیش از پیش بر دامنه آشفتگیها و اسکیزوفرنی فرهنگی ما افزود و ایرانیان را تلخکامتر از گذشته به حال خود رها کرد.
- نقش حاشیهای علوم انسانی: علوم انسانی زبان دنیای مدرن محسوب میشوند لذا آشنایی عمیق با این علوم میتواند به ارتباطی موثر، فعال و سازنده با جهان امروز بینجامد. متاسفانه از همان روزی که نوعی خودآگاهی در میان نخبگان ایرانی نسبت به عقب ماندگی کشور اتفاق افتاد ما بیشتر شاهد توجه به آموزش علوم پایه و مهندسی بوده ایم تا علوم انسانی. در سالهای بعد از انقلاب اسلامی هم به دلیل چیرگی نوعی رویکرد غرب ستیزانه در سطوح فوقانی قدرت و به جای پرداختن عالمانه به علوم انسانی نوعی بدبینی را نسبت به آنها پراکندیم و حتی کوشیدیم تا نسخهای بدلی از آن به نام علوم انسانی اسلامی عرضه نماییم. البته نتیجه پیشاپیش مشخص بود. اتلاف منابع و سرمایه ها، برتری علوم مهندسی بر علوم انسانی که اکنون غربی نامیده میشدند، و در نهایت دور ماندن از تعامل موثر با جهان در راستای دستیابی سریعتر به توسعهای که در آن سهم سه فرهنگ ایرانی، اسلامی و مدرن به اندازه کافی ادا شده باشد.
- قرار گرفتن در معرض گفتمان چپ: در دوران پس از جنگ جهانی دوم که چپ گرایی سکه رایج بازار سیاست جهان بود منطقه خاورمیانه نیز به نحو شگفت انگیزی هژمونی این گفتمان را تجربه میکرد. داعیه تفسیر علمی جهان در کنار نوید ساختن جهانی نو و انسانی تراز نوین فضایی را ایجاد کرده بود که همگی سرمایه داری را دشمن درجه یک خود قلمداد میکردند. در حقیقت مبارزه با امپریالیسم آمریکا به نوعی پرستیژ تبدیل شده بود. سیطره گفتمان چپ در ایران از آن رو در عقب ماندگی ما سهیم بود که به جای دادن نقش متوازن به عوامل داخلی و خارجی، چشمان ما را یک سره بر علل داخلی بست و چشم اندازی جهانی را پیش رویمان ترسیم کرد. کم اقبالی دیگر این بود که به جای مارکسیسم غربی و انسانی ما شاهد میزبانی عقب ماندهترین خوانش ممکن ازمارکسیسم در کشور بودیم. کلیشهای نخ نما که به ما آموخت هدف وسیله را توجیه میکند! یا این که باید همواره توطئه اندیشانه و با دلی پرکینه به سرمایه داری و غرب نگریست. چیرگی گفتمان چپ اگر چه توانست در شکل گیری نهضتهای رهایی بخش در جهان سوم موثر باشد، ولی از آن جا که صورت مساله توسعه در ایران را واژگونه ساخت بر عقب ماندگی ما بیش از پیش افزود.
- فقدان گفتگو میان سنت و مدرنیته: برخلاف بسیاری از نمونههای موفق توسعه در جهان که جلوهای از رویش مدرنیته از بطن سنت بودند، ایران در دو سده اخیر شاهد تقابل پر هزینهای میان این دو بوده است. اینکه یا دولتهای شبه مدرنی کوشیده اند تا مدرنیزاسیون را بر ویرانههای سنت بنا کنند و یا حکومت ضدمدرنی سعی کرده تا مدرنیته را به نفع سنتی انقلابی شده مصادره نماید. پرواضح است که هر دو تلاش، چون فاقد عزمی برای شکل گیری یک گفت و گوی سازنده میان سنت و مدرنیته بودند ما را به قهقرا بردند. عقب ماندگی ناشی از نزاع تاریخی میان این دو مولفه آثار زیان باری از خود به جا گذاشت از آن رو که جامعه و شخصیت ما را چندپاره ساخت. پارههایی که نه تنها نمیتوانستند به رشد شخصیت و توسعه بینجامند بلکه ما را همواره بر سر انتخاب ناگزیر میان سنت و مدرنیته سرگردان به حال خود رها میکردند.
ایران امروز یک جامعه فاقد گفتگو است، چون نتوانسته مدلی از زیست هم افزا و تکثر گرا از خود به نمایش بگذارد. سنت پشتوانه حکومتی یافته و با اجبار به جامعه تحمیل میشود و مدرنیته اگر چه به ناسزا از جامعه و سیاست رانده میشود، ولی عملا تا پستوهای خانههای ایرانیان راه یافته و در تار و پود زندگی فردی و جمعی ما ریشه دوانده است. نتیجه این تعارض لاینحل هم البته تشدید عقب ماندگی کشور بوده است.