فوت و فن رهبری و مدیریت؛ با درک عملکرد مغزتان، مدیر بهتری شوید

با بهرهگیری از یافتههای علوم اعصاب، مدیران میتوانند با ایجاد محیطی سازگار با عملکرد طبیعی مغز توانایی تیم خود تقویت کنند.
فرارو- مدیریت مؤثر تنها به تکنیکها و ابزارهای بهرهوری وابسته نیست، بلکه درک عملکرد مغز انسان میتواند نقش کلیدی در هدایت بهتر تیمها ایفا کند.
به گزارش فرارو به نقل از فست کمپانی، بسیاری از مدیران همواره در جستوجوی ابزارهای جدید برای افزایش بهرهوری، چارچوبهای نوین برای بازخورد مؤثر یا اپلیکیشنهای مدیریت زمان هستند. اما اگر پاسخ این پرسش در جای دیگری باشد؟ اگر کلید موفقیت در مدیریت، نه در ابزارهای بیرونی بلکه در درک بهتر از عضوی نهفته باشد که تمامی تصمیمها، احساسات و عملکرد ما را هدایت میکند: مغز انسان.
در حالی که اغلب توصیههای مدیریتی بر روی «چه کارهایی باید انجام داد» تمرکز دارند، علوم اعصاب به ما نشان میدهند «چرا برخی روشها مؤثر واقع میشوند» و «چرا برخی دیگر با شکست مواجه میشوند»؛ حتی اگر نیت خوبی داشته باشیم. زمانی که مدیران شیوههای رهبری خود را با کارکرد طبیعی مغز انسان هماهنگ میکنند، دروازههایی برای تصمیمگیری بهتر، انگیزه پایدارتر، خلاقیت بیشتر و روابط انسانی عمیقتر گشوده میشود. در ادامه، پنج بینش کلیدی علوم اعصاب برای مدیریت هوشمندانهتر مرور میشود:
۱. چندوظیفگی افسانه است؛ اولویتبندی ابرقدرت مغز است
قشر جلوی پیشانی مغز (Prefrontal Cortex) که مسئول تمرکز، برنامهریزی و تصمیمگیری است، یکی از بخشهای پرمصرف مغز است که به سرعت از انرژی تهی میشود و نسبت به فشار و بار شناختی بسیار حساس است. زمانی که مدیران بهطور ناگهانی وظایف جدید، ضربالاجلهای غیرمنتظره یا درخواستهای فوری به تیم تحمیل میکنند، عملاً مغز کارکنان را در معرض شکست قرار میدهند.
تحقیقات نشان دادهاند که اضافهبار شناختی، عملکرد را به شدت کاهش میدهد. هر وظیفهی غیرمنتظرهای که اضافه میشود، انرژی لازم برای اولویتبندی، حل مسئله و تفکر خلاق را مصرف میکند. مدیرانی که از تیم خود در برابر آشفتگی و تصمیمات واکنشی محافظت میکنند، در واقع از قدرت مغز آنان محافظت کرده و همزمان احساس امنیت روانی و اعتماد را نیز افزایش میدهند.
راهکار: با فوریتهای غیرضروری مقابله کنید. تغییرات را زودتر و شفافتر اعلام کنید و به افراد فضای لازم برای تمرکز و انجام بهترین عملکردشان را بدهید.
۲. خلاقیت نیازمند فضا و ساختار است
اغلب مدیران از نوآوری حرف میزنند، اما محیطی فراهم نمیکنند که مغز بتواند در آن شکوفا شود. یکی از شبکههای کلیدی مغز برای خلاقیت، شبکهی حالت پیشفرض (Default Mode Network) است که در لحظاتی مانند خیالپردازی یا آرامش فعال میشود. اما در بیشتر سازمانها، فرهنگ حاکم بر سرعت، فشار و بهرهوری مداوم، مجال ظهور خلاقیت را میگیرد.
بر اساس یافتههای علوم اعصاب، خلاقیت زمانی شکوفا میشود که فرد از نظر ذهنی هوشیار، مشتاق و تحت فشاری ملایم باشد. فشار مداوم برای «درخشش لحظهای» میتواند روند بینش و ایدهپردازی را مختل کند.
راهکار: بخشی از زمان کاری تیم را به «فضای سفید» اختصاص دهید: جلسات پیادهروی، دقایقی برای تمرکز ذهن یا تفکر بدون ساختار. شاید سادهترین و کمهزینهترین استراتژی برای ارتقای نوآوری، اختصاص زمانی برای استراحت کارکنان باشد.
۳. کوچینگ، پلی به سوی عملکرد بهتر
اگر هدف یک مدیر، رشد و پیشرفت تیم است، لازم است گفتوگوهای دستوری را کنار بگذارد و به روش کوچینگ روی بیاورد. مدیران بزرگ با پرسیدن سؤالات مؤثر، مسیر تفکر اعضای تیم را بازنویسی میکنند و این فقط استعاره نیست، بلکه پایهی علمی دارد.
نوروپلاستیسیته یا انعطافپذیری عصبی، توانایی مغز برای تغییر و بازسازی مسیرهای عصبی است. زمانی که افراد تأمل میکنند، زاویهدید خود را تغییر میدهند یا به بینش جدیدی میرسند، عملاً شبکههای عصبی خود را بازآفرینی میکنند. مکالماتی که بر هویت فرد تمرکز دارند، نه فقط بر عملکرد، موجب تحولات عمیق و ماندگار میشوند.
راهکار: وقتی یکی از اعضای تیم با مشکلی نزدتان میآید، بهجای ارائه پاسخ آماده، بپرسید: «تاکنون چه راههایی را امتحان کردهای؟» یا «به نظرت راهحل عالی چه شکلی است؟» با این کار، بهطور عملی در حال ساختن مغز همکارانتان هستید.
۴. انگیزه در سیستم پاداش مغز زندگی میکند
انگیزه مفهومی جادویی نیست و با پیتزای رایگان یا میز پینگپنگ ایجاد نمیشود. بلکه درک عمیق مدیر از سازوکار مغز و مدارهای پاداش آن، تعیینکنندهی انگیزش واقعی کارکنان است.
دوپامین، انتقالدهندهی عصبی اصلی در انگیزه، زمانی ترشح میشود که فرد احساس پیشرفت، ارتباط یا هدفمندی کند. در حالیکه استفادهی بیش از حد از رتبهبندی، مقایسه عملکرد یا پاداشهای شرطی، میتواند انگیزه درونی را تضعیف کند. ایجاد ترس از شکست یا فشار بیش از حد، احتمال کنارهگیری ذهنی افراد را افزایش میدهد.
راهکار: تلاش افراد را به رسمیت بشناسید، نه فقط نتایج را. وظایف را به اهداف معنادار پیوند دهید و اختیار نحوهی اجرای کار را به تیم بسپارید. این عوامل، مدارهای پاداش مغز را فعال کرده و تعهد بلندمدت ایجاد میکنند.
۵. محیطی با عملکرد بالا، لزوماً سختگیرانه نیست؛ هوشمندانه است
یکی از بزرگترین سوءتفاهمها دربارهی عملکرد بالا، درک اشتباه از «ایمنی روانی» است. ایمنی روانی به معنای ملایمت یا گذشت بیش از حد نیست، بلکه یعنی فراهم کردن شرایط عصبی لازم برای تفکر شفاف، بیان ایدهها و پذیرش ریسکها.
زمانی که افراد احساس ناایمنی کنند، حتی بهصورت جزئی، آمیگدالا فعال میشود و قشر جلوی پیشانی باید انرژی بیشتری صرف تنظیم احساسات کند. نتیجه؟ کاهش خلاقیت، همکاری کمتر و تصمیمگیری ضعیفتر. مدیرانی که فرهنگی مبتنی بر اعتماد و انصاف ایجاد میکنند، تیم خود را در وضعیت پاداش نگه میدارند و مسیر تفکر بهینه را هموار میسازند.
راهکار: کنجکاوی را الگو قرار دهید، اشتباهات را بپذیرید، شکستهای سریع را به رسمیت بشناسید و سؤالات بیشتری بپرسید. آسیبپذیری شما، راهی میانبر برای وضوح ذهنی دیگران است.
شناخت مغز، صرفاً اطلاعات جالبی برای مطالعه نیست؛ بلکه نقشهی راهی است برای مدیریتی روشن، خلاقانه و همراه با همدلی. تغییرات کوچک در نحوهی تمرکز، کوچینگ، انگیزهبخشی و ایجاد ایمنی روانی میتواند هم مغز شما را ارتقا دهد و هم مغز اعضای تیمتان را. زمانی که مغز بهتر کار کند، باقی امور هم در مسیر بهتری قرار خواهند گرفت.