چرا اسرائیل نتوانست به اهداف اعلامشده در جنگ با ایران دست یابد؟
آتشبس غزه؛ ترفندی راهبردی برای آزاد کردن دست اسرائیل در مقابله با ایران؟!

در پی پایان ناگهانی جنگ ۱۲ روزه علیه ایران و حملات آمریکا و اسرائیل به تأسیسات هستهای، هیچیک از اهداف کلیدی مانند نابودی برنامه هستهای یا مهار توان موشکی ایران بهطور کامل محقق نشد. ایران با انسجام داخلی، تداوم راهبرد بازدارندگی و تقویت محور مقاومت واکنش نشان داده است. در مقابل، اسرائیل با حمایت ترامپ احتمال حمله مجدد را بررسی میکند و آتشبس غزه را ابزاری راهبردی برای تمرکز بر ایران میداند.
فرارو- احمد الحیله پژوهشگر و استاد دانشگاه و کارشناس مسائل سیاسی فلسطین و عضو هئیت علمی دانشگاه اسلامی غزه
به گزارش فرارو به نقل از الجزیره نت، در ۲۴ ژوئن، با صدور فرمان توقف، جنگ علیه ایران پایان یافت؛ جنگی که در آن ایالات متحده با حملات هوایی، تأسیسات کلیدی هستهای ایران در نطنز، اصفهان و فردو را هدف قرار داده بود. پایان ناگهانی نبرد ۱۲ روزه، بلافاصله موجی از واکنشها را در محافل سیاسی و رسانهای آمریکا و اسرائیل به راه انداخت؛ واکنشهایی که بیش از همه بر میزان موفقیت عملیات و دستیابی به اهداف اعلامشده متمرکز بود.
ادعاهای ترامپ و واقعیتهای میدانی؛ آیا برنامه هستهای ایران واقعاً نابود شده است؟
دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، در پاسخ به گزارشهای انتقادی و تردیدها نسبت به اثربخشی این حملات، با لحنی قاطع، بارها بر «از میان رفتن برنامه هستهای ایران» تأکید کرد. اگر معیار موفقیت یک جنگ تحقق اهداف آن باشد، بنیامین نتانیاهو این اهداف را بیپرده چنین برشمرده بود: نابودی کامل برنامه هستهای ایران، مهار توان موشکی تهران، تغییر در ساختار حاکمیتی جمهوری اسلامی و بازآرایی ژئوپلیتیکی منطقه خاورمیانه.
با وجود انجام حملات گسترده، هیچیک از اهداف تعیینشده بهطور کامل محقق نشدهاند؛ حتی درباره نابودی برنامه هستهای ایران، هنوز نمیتوان با اطمینان سخن گفت یا ادعا کرد این پروژه برای همیشه متوقف شده است. سرنوشت حدود ۴۰۰ کیلوگرم اورانیوم غنیشده نیز همچنان در هالهای از ابهام قرار دارد. در همین چارچوب، رافائل گروسی، مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی در اظهاراتی تاکید کرده که ارزیابی دقیق میزان خسارتهای واردشده تنها پس از انجام بازدیدهای میدانی از تأسیسات هستهای ایران ممکن خواهد بود. از سوی دیگر، ایران با متهم کردن آژانس و شخص گروسی به همدستی با اسرائیل در زمینهسازی برای حمله، همکاری خود با آژانس را به حالت تعلیق درآورده است.
در چنین شرایطی، ارزیابی میزان واقعی آسیب به برنامه هستهای ایران به موضوعی پیچیده و مبهم تبدیل شده است؛ آنهم در حالیکه مقامهای ارشد جمهوری اسلامی با لحنی قاطع اعلام میکنند ذخایر اورانیوم غنیشده همچنان دستنخورده باقی مانده و کشور هیچگاه از فناوری هستهای عقبنشینی نخواهد کرد. بهگفته عباس عراقچی، وزیر امور خارجه ایران، تهران در صورت نیاز میتواند در مدت کوتاهی روند غنیسازی را از سر بگیرد.
در این میان، هرچند اسرائیل تلاش می کند نتیجه عملیات را بهعنوان یک پیروزی برجسته جلوه دهد، اما هر ادعایی که با واقعیتهای میدانی همخوانی نداشته باشد، اعتبار خود را از دست خواهد داد. بنیامین نتانیاهو نیز در سخنرانی خود در یک ژوئیه، خطاب به کابینه اسرائیل بر این نکته تأکید کرد که ایران با سه راهبرد مشخص «توسعه یک برنامه هستهای پیشرفته، تقویت چشمگیر زرادخانه موشکی، و شکل دادن به محور منطقهای از متحدان ضداسرائیلی» به تقابل با اسرائیل میپردازد.
بازدارندگی هستهای و موشکی؛ سلاحهای کلیدی که اسرائیل نتوانست خنثی کند
این واقعیت را نمیتوان انکار کرد: اسرائیل، براساس همین روایت غالب، نه به پایان یک جنگ بلکه به میانه یک نبرد فرسایشی گام گذاشته است. نه توانسته برنامه هستهای ایران را نابود کند، نه موفق به مهار قدرت موشکی تهران شده و نه قادر بوده شبکه متحدان منطقهای جمهوری اسلامی را از صحنه خارج سازد. اگرچه تلآویو ضرباتی را به حزبالله لبنان وارد کرده و این گروه را تضعیف نموده، اما حزبالله همچنان پابرجاست و توان بازسازی ساختار نظامی خود را حفظ کرده است. در غزه نیز، با وجود بحران انسانی کمسابقهای که نتیجه ۲۱ ماه محاصره و حملات سنگین اسرائیل است، حماس همچنان ایستادگی میکند و به مقاومت ادامه میدهد.
در عراق، نیروهای حشد شعبی ضربهای اساسی نخوردهاند و در یمن نیز، با وجود حملات سنگین از سوی آمریکا و اسرائیل، انصارالله همچنان این ظرفیت را دارد که تنگه استراتژیک بابالمندب را به عاملی برای اختلال در مسیر تجارت جهانی تبدیل سازد، بر اسرائیل فشار بیاورد و از غزه پشتیبانی کند. انتظار میرود جمهوری اسلامی پس از این حملات، با عزم و قدرتی مضاعف در مسیر صیانت از منافع خود و مقابله با تهدیدهای امنیتی وارد عمل شود.
حملهای که نتوانست به شکست ایران منتهی شود، بهوضوح تهران را به بازنگری در راهبردهای کلان خود و تمرکز مضاعف بر مؤلفههای بازدارنده سوق خواهد داد. ایران در دوره پیش رو این مسیر را در چند محور همزمان دنبال خواهد کرد:
الف. تحکیم جبهه داخلی و انسجام ملی؛ در جریان تنشهای اخیر، حتی میان طیفهای مختلف جامعه ایران از موافقان تا منتقدان نظام نوعی همبستگی در برابر تهدید خارجی شکل گرفت. این انسجام میتواند در آینده بهعنوان سپری در برابر فشارهای بیرونی ایفای نقش کند. همزمان، تهران تمرکز خود را بر پاکسازی نهادهای مدیریتی از شبکههای نفوذ و تقویت تدابیر ضدنفوذ در حوزههای سایبری و اطلاعاتی خواهد گذاشت.
ب. تداوم راهبرد بازدارندگی دفاعی و فناوریمحور: دو محور کلیدی یعنی برنامه هستهای و فناوری موشکی، در این رویارویی کارآمدی خود را اثبات کردند. در همین راستا، ایران گامهایی برای بازسازی و بهروزرسانی سامانههای دفاع هوایی برداشته است. در شرایطی که همکاریهای دفاعی با روسیه در وضعیت شکنندهای قرار دارد و مسکو تمایلی ندارد روابط خود با دولت ترامپ و اسرائیل را به خطر بیندازد، ایران ممکن است بهدنبال شرکای جایگزین در این حوزه باشد.
ج. احیا و تقویت محور مقاومت منطقهای: تهران درصدد احیای ائتلافهای منطقهای با بازیگرانی چون حزبالله لبنان، حشد شعبی عراق و انصارالله یمن است. تجربه اخیر نشان داد که اگر توان عملیاتی حزبالله در نقطه اوج خود باقی مانده بود، شاید اسرائیل هرگز تا این سطح از جسارت برای حمله مستقیم به ایران پیش نمیرفت. در شرایطی که اسرائیل از طریق سیاست عادیسازی با جهان عرب تلاش دارد به مرزهای ایران نزدیک شود، تقویت این محور برای تهران اهمیتی راهبردی پیدا میکند.
د. تعمیق روابط با قدرتهای منطقهای مستقل مانند ترکیه و پاکستان: ایران روی توسعه روابط با کشورهایی تمرکز خواهد کرد که در جریان بحران اخیر، ضمن تأکید بر حق دفاع مشروع، نگران تغییر موازنه قدرت منطقهای به نفع اسرائیل بودهاند. اظهارات رجب طیب اردوغان درباره تلاش آنکارا برای ایجاد یک ظرفیت بازدارنده در برابر تهدیدات احتمالی، نشانهای روشن از این نگرانی است؛ نگرانیای که با تنشهای سیاسی میان ترکیه و اسرائیل بهویژه بر سر مسئله فلسطین و نقش ترکیه در سوریه تشدید شده است.
چرا اسرائیل ممکن است ریسک حمله دوباره را بپذیرد
اگر دلایل اسرائیل برای آغاز حمله به ایران همچنان پابرجا باشد و اگر نتیجه این حمله نه تغییر رفتار ایران بلکه واکنشی مقاومتر از سوی تهران بوده، پس چشمانداز حملهای دوم از سوی اسرائیل کاملاً واقعی و قابل پیشبینی به نظر میرسد. ادعای بنیامین نتانیاهو مبنی بر پیروزی، لزوماً بازتاب واقعیتهای میدانی یا ارزیابیهای امنیتی اسرائیل درباره تحقق اهدافش نیست. در واقع، سیاست کلان اسرائیل همواره بر عدم پذیرش وجود یک برنامه هستهای یا قدرت نظامی بالقوه در کشورهای رقیب منطقهای چه ایران، چه عراق یا سایر کشورهای عربی و اسلامی استوار بوده است.
این رویکرد، بیدرنگ خاطره حمله به عراق را زنده میکند؛ جایی که با ادعای مقابله با سلاحهای کشتار جمعی، تهاجمی شکل گرفت که هدف نهاییاش چیزی جز حذف عراق بهعنوان یک بازیگر عربی مخالف اسرائیل نبود. در همین چارچوب، ممکن است تلآویو وضعیت فعلی را فرصتی طلایی برای اجرای ضربه دوم علیه ایران بداند؛ پیش از آنکه تهران بتواند خسارات خود را جبران کرده، توان دفاعیاش را بازیابد و آمادگی نظامیاش را به سطح بازدارنده قبلی بازگرداند.
تحقق چنین اقدامی اما به دو پیششرط کلیدی وابسته است:
الف. آمادگی داخلی و نظامی اسرائیل؛ تجربه نبرد اخیر فرصتی را برای بازبینی ضعفها، جبران کمبودها و تقویت زیرساختهای دفاعی و تهاجمی در اختیار اسرائیل قرار داده است. موافقت دولت آمریکا با فروش بسته مهماتی به ارزش ۵۱۰ میلیون دلار به اسرائیل، بهوضوح در همین چارچوب قابل تحلیل است. علاوه بر آن، نتانیاهو پس از حمله نخست، از سطح بالایی از حمایت عمومی در اسرائیل برخوردار شده که فضا را برای تدارک یک عملیات دوم، دستکم در سطح داخلی مساعد میسازد.
ب. چراغ سبز از سوی ترامپ؛ براساس نظرسنجی دانشگاه کوئینیپیاک، حمایت افکار عمومی جمهوریخواهان از مشارکت نظامی آمریکا در حمله به تأسیسات هستهای ایران بهطرز چشمگیری بالا است: ۶۸ درصد در میان افراد ۱۸ تا ۴۹ سال و ۸۷ درصد در میان افراد بالای ۵۰ سال. این حمایت گسترده میتواند برای ترامپ، که همواره دغدغهمند نسبت به رضایت پایگاه رأی خود بوده، اطمینانبخش باشد. هرچند شعار محوری او بازگرداندن عظمت به آمریکا بر محور اولویتدادن به اقتصاد و دوری از جنگهای پرهزینه است، اما در عمل، بازتعریف نقش آمریکا بهعنوان یک قدرت مداخلهگر در خاورمیانه همواره بخشی از ابزارهای نمایشی قدرت در سیاست خارجی او بوده است.
آتشبس غزه؛ ترفندی راهبردی برای آزاد کردن دست اسرائیل در جنگ با ایران
با این حال، آنچه سرنوشت سناریوی حمله دوم به ایران را تعیین میکند، موفقیت نتانیاهو و حلقه نزدیک به او در متقاعد کردن دونالد ترامپ است؛ اینکه عملیات نظامی احتمالی، نه تهدیدی برای منابع حیاتی انرژی در خلیج فارس خواهد بود و نه تبعات سنگینی برای اقتصاد جهانی در پی خواهد داشت. محور این استدلال، تأکید بر یک حمله برقآسا و قاطع است؛ حملهای که بناست ایران را ناگزیر به پذیرش مذاکره سازد.
در کنار این تلاش، بازگشت به گفتوگو با حماس و دیگر گروههای فلسطینی در غزه و طرح آتشبس ۶۰ روزه، بیش از آنکه پاسخی به تحولات داخلی فلسطین باشد، ابزاری است در جهت کاستن از فشارهای بینالمللی بر اسرائیل؛ فشارهایی که عمدتاً به دلیل سیاستهای تهاجمی در غزه شکل گرفتهاند. هدف اصلی ایجاد صلح پایدار در غزه نیست؛ بلکه هدف آن باز کردن دست اسرائیل برای تمرکز راهبردی بر مواجهه با ایران می باشد.
در همین چارچوب، تغییر زمان سفر نتانیاهو به واشنگتن از اواخر ژوئیه به آغاز ماه، خود نشانهای روشن از فوریت و اولویت بالای این دیدار است. این سفر نه صرفاً برای بررسی وضعیت غزه، بلکه در درجه نخست برای گفتوگو درباره ایران، برنامه هستهای و موشکی این کشور، گزینههای پیشرو و بررسی مسیرهای جدید برای پیشبرد روند عادیسازی روابط اسرائیل با کشورهای عربی برنامهریزی شده است.
در واقع، این دیدار میتواند نقطه اتصال مهمی در پروژهای بزرگتر باشد: بازطراحی ژئوپلیتیکی خاورمیانه بر پایه تقسیم نقش میان واشنگتن و تلآویو. واشنگتن، با نقشی صلحطلب و میانجیگر و اسرائیل، بهعنوان بازیگری که زور نظامی را بدون تردید بهکار میبرد. در قلب این معادله، رئیسجمهوری قرار دارد که نه تنها از پشتیبانی قاطع حامیان پروپاقرص خود بهرهمند است، بلکه خود را مظهر تحقق وعدهای تاریخی و دینی در قالب «اسرائیل بزرگ» میداند.