غرش موشکها؛ بازدارندگی ایران، کابوس اسرائیل
آیا جنگ ایران و اسرائیل وارد چرخهای بیپایان شده است؟

حمله نظامی ترامپ و اسرائیل به تأسیسات هستهای ایران پس از شکست مذاکرات، ضمن وارد آوردن آسیب موقت به برنامه هستهای تهران، به تشدید بحران و ناامنی منطقه انجامید. ایران با پاسخ موشکی و تحمیل معادله بازدارندگی جدید، ضعف سامانههای دفاعی اسرائیل را آشکار کرد. این جنگ، نشاندهنده ناکامی دیپلماسی و ورود آمریکا به یک بحران عمیقتر بود و آینده هستهای و امنیتی منطقه را بیش از پیش مبهم ساخت.
فرارو- هدی رزق دکترای علوم اجتماعی و استاد دانشگاه لبنان.
به گزارش فرارو به نقل از المیادین، نظام جهانی امروز با دگرگونیها و بحرانهایی روبهرو است که دیگر از توان یک دولت برای مدیریت خارج شده است. حتی اگر کشوری مانند ایالات متحده و دونالد ترامپ، رئیسجمهور آن به قدرت خود در پایان دادن به جنگها افتخار کند، واقعیتها چیز دیگری را نشان میدهد. ترامپ وعده داده بود میتواند صلح را در غزه و کییف برقرار کند، اما حمله اسرائیل به ایران ثابت کرد که نهایتاً راهحل نظامی را ترجیح داده و وعده صلح را کنار گذاشته است.
خشم یک خودشیفته: چرا ترامپ جنگ را به دیپلماسی ترجیح داد؟
دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، دست به اقدامی زد که پیشتر سوگند خورده بود هرگز مرتکب نشود: وارد کردن ایالات متحده به جنگی جدید در خاورمیانهای که پیشاپیش در التهاب و بحران میسوخت. این حملات نظامی آمریکا پس از آن صورت گرفت که مذاکرات ۲۰ ژوئن در ژنو میان مقامهای اروپایی و ایرانی با شکست روبهرو شد؛ مذاکراتی که نتوانستند بر سر توقف غنیسازی اورانیوم در خاک ایران به توافق برسند.
هماهنگی کامل میان ارتشهای آمریکا و اسرائیل در جریان حملات اخیر کاملاً مشهود بود؛ برای نخستین بار شاهد استفاده عملی از بمبهای نفوذگر و تسلیحات فوقسنگین بودیم. این عملیات حاصل ماهها و حتی سالها برنامهریزی و تمرینهای مشترک بود و حاصل یک تصمیم آنی و شتابزده نبود.
دونالد ترامپ نشان داد که در مواجهه با بنبست مذاکرات، رویکردی به شدت واکنشی دارد و حاضر نیست حتی برای لحظهای تصویر یک رئیسجمهور ضعیف را بپذیرد. رهبران دارای ویژگیهای خودشیفته، معمولاً بهجای حل مسائل اصلی، ترجیح میدهند با مانورهای نمایشی قدرتنمایی کنند و در صورت ناکامی، به راهبردهای پرریسک متوسل شوند تا اقتدارشان را به رخ بکشند. ترامپ این روزها سخت تلاش میکند بنیامین نتانیاهو، متحد نزدیک خود را، هم از بنبست سیاسی داخلی اسرائیل و هم از پیگردهای قضایی بینالمللی برهاند؛ آن هم در شرایطی که فشارها برای محاکمه رهبران اسرائیل در دادگاه بینالمللی روز به روز بیشتر میشود.
سیلی به دیپلماسی تهران؛ چرا حمله به ایران زودتر از موعد انجام شد؟
دولت ترامپ اکنون بهدنبال یافتن راهحلی برای آتشبس و آزادی گروگانها در غزه است؛ راهکاری که نهتنها تأمینکننده مطالبات اسرائیل باشد، بلکه نتانیاهو را نیز قانع کند که ایران، عامل اصلی عملیات «طوفان الاقصی» و دشمن شمارهیک اسرائیل است؛ دشمنی که به باور تلآویو، با پیشبرد برنامه هستهای و غنیسازی اورانیوم، در پی تولید سلاحی است که موجودیت اسرائیل را به خطر میاندازد. این روایت از نگاه ترامپ، مشروعیت حمله پیشدستانه اسرائیل به ایران را فراهم میکند.
در سوی دیگر این معادله، ایالات متحده پس از اصرار ایران بر ادامه غنیسازی، ناگزیر به پاسخگویی به خواسته اسرائیل و حمله به تأسیسات هستهای ایران شد. به این ترتیب، ترامپ ابتدا فرصت مذاکره را به تهران ارائه داد، اما پس از رد این فرصت از سوی ایران، راهکار نظامی را در دستور کار قرار داد. آنچه در این روایتها کمتر به چشم میآید، ابعاد پنهان برنامهریزیها و مانورهای نظامی گستردهای است که طی سالها میان آمریکا و اسرائیل جریان داشته است.
آمادهسازی برای این حمله، زمانی آغاز شد که اسرائیل تصمیم گرفت رویکردی مستقیمتر در برابر محور مقاومت اتخاذ کند و این راهبرد را با حمله به سامانههای دفاعی ایران در اکتبر ۲۰۲۴ به اوج رساند. حمله اخیر آمریکا، در واقع «سیلی محکمی» بر چهره دیپلماسی و روند مذاکرات با تهران بود؛ مذاکراتی که ادامه آن با چراغ سبز ترامپ همراه شده بود. این حمله، دو روز زودتر از موعد مقرر اجرا شد؛ اگرچه به سقوط نظام ایران منجر نشد، اما توانست وقفهای موقت در روند برنامه هستهای تهران ایجاد کند. با این وجود، انتظار میرود که زیرساختهای آسیبدیده و تجهیزات هستهای تخریبشده، ظرف مدت کوتاهی بازسازی شده و فعالیتهای هستهای ایران از سر گرفته شود. با این حال، این عملیات نظامی پیامدهای منفی و فوقالعاده خطرناکی برای آینده امنیت و ثبات منطقه بهجا گذاشته است. در این حمله، عملاً هیچ توجهی به اثرات اقتصادی و زیستمحیطی یا حتی ریسک انتشار مواد رادیواکتیو نشد.
حمله ترامپ به ایران؛ قماری که خاورمیانه را به آتش میکشد
ایران، کشوری با وسعت جغرافیایی بالا که در شاهراههای کلیدی تجارت جهانی قرار گرفته، قادر است مجموعهای از چالشهای جدی امنیتی برای منطقه و حتی جهان ایجاد کند. تصمیم ترامپ برای حمله نظامی به تأسیسات هستهای ایران، یک قمار تمامعیار بود؛ تصمیمی که بدون لحاظ ملاحظات امنیتی منطقهای اتخاذ شد و میتواند آمریکا را در گرداب بیثباتی خاورمیانه گرفتار سازد و بحرانهای تازهای را به سیاست خارجی واشنگتن تحمیل کند؛ بحرانی که بر پیچیدگیها و آشفتگی راهبردی آمریکا در منطقه افزوده است.
مداخله مستقیم آمریکا و حمله به مراکز هستهای ایران، نقطه عطفی در راهبرد واشنگتن در قبال پرونده ایران بهشمار میرود؛ رویکردی که تا پیش از این، مبتنی بر پرهیز از تقابل نظامی مستقیم و تمرکز بر راهحلهای دیپلماتیک برای مدیریت بحران هستهای بود. این رویدادها بهروشنی نشان میدهد که سیاست خارجی ترامپ، چیزی از جسارت و ماجراجویی دوره جورج بوش پسر کم ندارد و بیش از هر زمان دیگری بحران رهبری را در کاخ سفید عیان میسازد؛ جایی که معامله یا با رضایت طرف مقابل انجام میشود یا با نمایش زور و اعمال قدرت به سرانجام میرسد.
ایران نیز در مقابل حملات اسرائیل، علیرغم نفوذ عمیق اطلاعاتی دشمن و خسارات انسانی و نظامی، تابآوری قابل توجهی از خود نشان داد. تهران به سرعت از شوک اولیه عبور کرد و وارد مرحله بازدارندگی و پاسخ متقابل شد؛ این بار با هدف قرار دادن زیرساختهای کلیدی اسرائیل، از مراکز نظامی و بنادر گرفته تا ایستگاههای انرژی و مراکز تحقیقاتی حساس.
حملات موشکی بالستیک ایران، جامعه اسرائیل را بهتزده کرد و ضعفهای سامانه گنبد آهنین، نماد برتری دفاعی اسرائیل در برابر موج حملات موشکی و پهپادی ایران نمایان شد؛ موضوعی که بحثهای گستردهای درباره هزینهها و دستاوردهای این جنگ برای هر دو طرف، بهویژه در فضای رسانهای و محافل اطلاعاتی به راه انداخت. واکنش ایران بر پایه شناخت دقیق از موازنه قوا و ریسکهای موجود بود؛ پاسخی هدفمند، حسابشده و کنترلشده که نشاندهنده قدرت ایران بود و نه نشانه ضعف آن. با تداوم حملات موشکی ایران، احتمال کشیده شدن جنگ به یک مرحله فرسایشی و طولانی قوت گرفت و روشن شد که دیگر بازدارندگی تنها در انحصار یک طرف نیست.
نکته برجسته در این تحولات، آن بود که ایران موفق شد معادله بازدارندگی جدیدی را بر منطقه تحمیل کند. اگرچه تهران به اهداف حداکثری خود و پیروزی کامل دست نیافت، اما برخلاف ادعاهای نتانیاهو و ترامپ درباره نابودی کامل برنامه هستهای ایران، بخش قابل توجهی از ذخایر اورانیوم غنیشده همچنان حفظ شده است.
تصمیم به توقف این جنگ میتواند فرصتی برای هر دو طرف باشد تا آرایش جدیدی به ابزارها و سیاستهای خود بدهند؛ بهویژه اینکه اسرائیل اکنون ناگزیر به بازنگری در سامانه دفاعی خود پس از ناکامی در مقابله با موج موشکی ایران شده است. این جنگ، مرزهای واقعی قدرت و ضعف هر دو طرف را عیان کرد؛ با این تفاوت که ایران، علیرغم آسیبهای وارده، هرگز از برنامه هستهای خود عقبنشینی نخواهد کرد و اسرائیل نیز رؤیای پیروزی برقآسا در حمله نخست را با پاسخ قاطع موشکی ایران از دست داد. آیا ما با جنگی ناتمام و پروندهای گشوده روبهرو هستیم؟ به نظر میرسد پاسخ مثبت باشد.