اسرائیل بزرگ؛ رویای صهیونیستی یا کابوس خاورمیانه؟

بنیامین نتانیاهو بار دیگر بر پایبندی به ایده «اسرائیل بزرگ» تأکید کرده؛ طرحی که شامل فلسطین و بخشهایی از کشورهای همسایه است. این موضع با واکنش تند اردن و انتقاد جهانی روبهرو شد. در همین حال، آمریکا با حمایت دائمی از اسرائیل عملاً روند صلح را منجمد نگه داشته، روسیه و چین نیز فلسطین را ابزار رقابت ژئوپولیتیک خود میبینند. کشورهای عربی، اروپا و ترکیه نیز بیشتر به منافع خویش میاندیشند تا به رهایی فلسطین.
فرارو– جواد بولس عضای انجمن نویسندگان فلسطینی و کیل مدافع اسیران فلسطینی در زندانهای اسرائیل
به گزارش فرارو به نقل از روزنامه القدس العربی، بنیامین نتانیاهو در گفتوگویی با شبکه خبری i24 که سهشنبه گذشته انجام شد، بار دیگر بر پایبندی خود به ایده «اسرائیل بزرگ» تأکید کرد؛ اسرائیلی که به گفته او شامل سرزمینهای فلسطین و بخشهایی از اردن، سوریه، لبنان و مصر خواهد بود. این نخستین بار نیست که چنین دیدگاهی از سوی نتانیاهو مطرح میشود؛ گزارشها و تحلیلهای متعدد در گذشته نیز نشان دادهاند که او بهطور واقعی به «حق» یهودیان برای تأسیس اسرائیل بزرگ باور دارد و در پی تحقق آن است.
طرح شوم نتانیاهو؛ اسرائیل بزرگ یا بازنویسی نقشه خاورمیانه؟
از این منظر، سخنان جدید نخستوزیر اسرائیل را نمیتوان صرفاً امتیازی تاکتیکی به همپیمانان مذهبی و قومگرای افراطیاش در دولت دانست و نه صرفاً اقدامی تحریکآمیز در برابر برخی کشورهای عربی، اسلامی و اروپایی که اخیراً سیاستهای جنگطلبانه او را بهشدت نقد کردهاند.
نتانیاهو این سخنان را عامدانه در شرایط کنونی بیان کرد تا پیامی روشن و اطمینانبخش، ابتدا به حامیان داخلی خود و سپس به «جامعه بینالملل» ارسال کند؛ پیامی که نشان میدهد دولت او عزم جدی دارد نقشهای تازه برای خاورمیانه ترسیم کند، نقشهای که محور آن بر مرزهای «اسرائیل بزرگ» استوار است.
بررسی امکان تحقق این چشمانداز در شرایط سیاسی امروز منطقه، نشاندهندهی درهمتنیدگی آن با رقابت قدرتهای جهانی برای تثبیت منافعشان در میراث فروپاشیده توافق «سایکس – پیکو» است. بر این اساس، نتانیاهو عملاً در حال تحکیم اشغال فلسطین است و ظرفیت آن را دارد که بخشهایی از سوریه که امروز تحت نفوذ آمریکا و اسرائیل قرار دارد به خاک خود بیفزاید. با این حال، رؤیای گسترش مرزها به داخل لبنان برای او تقریباً دستنیافتنی به نظر میرسد؛ مگر آنکه کشورِ «مواطِفین» (اصطلاحی که نصری الصایغ برای توصیف جامعهی شهروند/طائفهای لبنان به کار میبرد) بار دیگر به ورطهی ویرانگر طائفهگرایی سقوط کند.
ماجرای پادشاهی اردن، در ذهنیت سیاسی نتانیاهو جایگاهی پیچیده و گرهخورده دارد. او به ایدئولوژیای قدیمی تکیه میکند که در لایههای گستردهای از جامعه یهودی ریشه دوانده است؛ ایدئولوژیای که مدعی است «کشور فلسطینی» عملاً در اردن موجود است و اسرائیل «حق تاریخی و توراتی» بر بخشهایی از کرانه شرقی رود اردن دارد. این نگاه، بازتابی از آموزههای زئِف ژابوتینسکی، پدر معنوی جریان فکری نسل نتانیاهو، است؛ همان کسی که در اشعار و نوشتههای خود تأکید میکرد: «دو کرانه برای رود اردن وجود دارد؛ این یکی از آن ماست و آن دیگری هم از آن ماست.» سرودی که دههها در جنبشهای راستگرای صهیونیستی تکرار شده و نسلهای پیاپی را با چنین باوری پرورش داده است؛ باوری که امروز نیز در گفتمان سیاسی نتانیاهو شنیده میشود.
چرا اردن این بار صریحتر از همیشه سخن گفت؟
سخنان اخیر نتانیاهو موجی از واکنشهای تند در سطح جهان برانگیخت؛ اما بیتردید صریحترین و جدیترین واکنش از سوی اردن ابراز شد. مقامهای اَمان بهخوبی میدانند که چنین اظهاراتی در فضای پرآشوب کنونی خاورمیانه تا چه اندازه میتواند خطرآفرین باشد. دولت اردن در بیانیهای رسمی تأکید کرد که گفتههای نخستوزیر اسرائیل «تنشی تحریکآمیز و خطرناک، تهدیدی علیه حاکمیت کشورها و نقض آشکار حقوق بینالملل و منشور سازمان ملل» به شمار میرود. وزارت خارجه اردن نیز پا را فراتر گذاشت و خواستار «اقدام فوری جامعه بینالمللی برای متوقف ساختن همه اقدامات و اظهارات تحریکآمیز اسرائیل که ثبات منطقه و امنیت جهانی را به خطر میاندازد» شد.
بیتردید اردن بهخوبی میداند چگونه از تمامیت ارضی و هویت ملی خود دفاع کند و در برابر مکر و توطئههای دولت نتانیاهو و حامیان داخلی و خارجی او ایستادگی ورزد. با این حال، نگرانی اصلی بیش از هر چیز متوجه سرنوشت فلسطین و مردم فلسطینی است؛ مردمی که نه صرفاً با یک «اعلام نیت» سیاسی، بلکه با واقعیتی تلخ و جنگی عینی مواجهاند. جنگی که دولت و ارتش نتانیاهو آشکارا هدف نهایی آن را تصرف زمینهای فلسطینی و آوارهکردن بازماندگان اعلام کردهاند؛ تا سرزمینی بیمردم باقی بماند؛ سرزمینی که زمانی خانه و وطن صاحبان اصلیاش بود.
فلسطین؛ از مبارزه برای آزادی تا ابزار بازی قدرتهای جهانی
فلسطین در سالهای اخیر بسیاری از عناصر قدرت پیشین خود را از دست داده است؛ مهمترین آن، استقلال در تصمیمگیری سیاسی بود. روزگاری مسئله فلسطین بهعنوان مبارزه یک ملت برای رهایی از اشغال معنا میشد، اما امروز بیش از هر چیز به آینهای برای بازتاب کشمکشهای «نظام بینالملل» و عرصهای برای تلاقی و تقابل منافع قدرتهای رقیب جهانی تبدیل شده است.
اگر نقش بازیگران اصلی در شکلدهی به صحنه کنونی خاورمیانه را مرور کنیم، بیتردید آمریکا در صدر این فهرست قرار میگیرد. واشنگتن همواره چتر حمایتی ثابت و دائمی اسرائیل بوده و همچنان نزدیکترین پشتیبان سیاسی، نظامی و اقتصادی آن به شمار میرود. این حمایت، رویکردی سیستماتیک و ریشهدار است؛ چنان کور و بیتزلزل که نه تغییر دولتها و نه گذر دههها کمترین اثری بر آن نگذاشته است.
ایالات متحده در ظاهر از «راهحل دو دولتی» سخن میگوید، اما در عمل هیچگاه به شکلی جدی و صادقانه برای تحقق آن گام برنداشته است. سیاست ثابت واشنگتن نه حل بحران، بلکه «منجمد نگاهداشتن» آن بوده است؛ رویکردی که به آمریکا امکان داده در مقام مدیر بحران ظاهر شود، بیآنکه ارادهای واقعی برای پایان دادن به آن داشته باشد.
حضور روسیه در معادلات جهانی پس از فروپاشی شوروی کمرنگ شد، اما در دوره ولادیمیر پوتین بار دیگر احیا گردید. مسکو همچنان در گفتار سیاسی خود از حقوق فلسطینیان حمایت میکند، با این حال به ندرت گامی قاطع و تأثیرگذار برای تغییر موازنه میدانی برداشته است. روسیه روابط نزدیک خود با اسرائیل را حفظ کرده و تلاش می کند این مناسبات آسیب نبیند؛ بهویژه پس از بحران سوریه و جنگ اوکراین که بیش از پیش منابع و ظرفیتهای مسکو را درگیر کرده است.
کرملین در ظاهر مدعی ایستادن در کنار فلسطین است، اما در عمل نتوانسته جنگ علیه غزه را متوقف کند، جلو موج سرکوب و کشتار در کرانه باختری را بگیرد، مانع شکست متحدش در لبنان یعنی حزبالله شود یا حتی نظام مورد حمایت خود در دمشق به رهبری بشار اسد، را از بحران فروپاشی نجات دهد.
چین نیز در عرصه دیپلماسی بینالمللی همانند روسیه، شعار حمایت از فلسطین را تکرار میکند، اما در میدان عمل رویکردی محتاطانه در پیش گرفته است. پکن در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ روابط نزدیکتری با سازمان آزادیبخش فلسطین داشت، اما با پیوستن عمیقتر به ساختار پیچیده اقتصاد جهانی، فاصلهاش از آن دوران افزایش یافت. روابط تجاری رو به گسترش با اسرائیل و حساسیت نسبت به نفوذ تلآویو در نظام مالی جهانی، چین را به سمت اجتناب از هرگونه رویارویی مستقیم با اسرائیل سوق داده است. مواضع این کشور در سالهای اخیر نشان میدهد که هرچند رهبران پکن همچنان در محافل بینالمللی از فلسطین حمایت لفظی میکنند، اما در عمل، مسئله فلسطین را به ابزاری در خدمت سیاست کلان خود برای ساختن «نظام چندقطبی جهانی» تبدیل کردهاند.
از القسطل تا غزه؛ چرخه باطل بیعملی عربها در قبال فلسطین
پرونده کشورهای عربی در قبال مسئله فلسطین، شاید پیچیدهترین و در عین حال عجیبترین پرونده باشد. تاریخ این رابطه بهقدری پر فراز و نشیب است که میتوان برای روایت آن صدها جلد کتاب نوشت؛ کتابهایی که بخش عظیمشان صرف گردآوری بیانیههای «محکومیت و انکار» رهبران عرب چه بهصورت فردی و چه جمعی علیه اسرائیل خواهد شد. بخش دیگر باید به آنچه در این تاریخ آشکار مانده و آنچه در پس پرده پنهان شده اختصاص یابد.
اما برای جمعبندی این تاریخ طولانی، شاید تنها یک برگ کاغذ کافی باشد: همان یادداشتی که عبدالقادر حسینی، فرمانده شهید معرکه القسطل، در ششم آوریل ۱۹۴۸ بر میز دبیرکل وقت اتحادیه عرب گذاشت. او خطاب به سران عرب که او را در میانه میدان تنها گذاشته بودند، نوشت: «من شما را مسؤول میدانم، زیرا نیروهایم را در اوج پیروزی، بیهیچ یاری و سلاح، در میدان رها کردید.» دههها گذشت، اما واقعیت این است که وضعیت عرب چندان دگرگون نشد.
تاریخ هرگز نقش اروپا را در شکلگیری فاجعه فلسطین و پیامدهای خونین آن نخواهد بخشید؛ قارهای که از ابتدا شریک اساسی این بحران بود. در سالهای اخیر، تغییر مواضع برخی دولتهای اروپایی و شناسایی رسمی فلسطین از سوی تعدادی از آنها، گامی مهم و قابل توجه به نظر میرسد. اما اگر این تغییرات در نهایت به مهار تجاوز اسرائیل و پایان اشغالگری منجر نشود، چنین اعترافهایی چیزی بیش از «اعلانهای تجاری» نخواهد بود؛ اعلانهایی که همچون برگهای آویزان بر وجدان جهانی در بازاری نصب میشوند که در آن، گوشت انسان به معامله گذاشته شده است.
و اما ترکیه؛ کشوری که همواره از «فلسطین مسلمان» بهعنوان سرمایهای سیاسی برای تقویت پایگاه اسلامی خود در عرصه داخلی بهرهبرداری کرده است. آنکارا در معادلات منطقهای عمدتاً بر اساس منافع خویش مداخله میکند و شکافهای داخلی فلسطین را نهتنها نادیده میگیرد، بلکه در مواردی با تغذیه و تقویت آنها، دست بالا را برای پیشبرد اهداف خود به دست میآورد. ترکیه در ظاهر دشمن اسرائیل معرفی میشود، اما روابط دیپلماتیک و تجاریاش با تلآویو طی سالها مستحکم باقی مانده است. این واقعیت پیش از بحران سوریه نیز آشکار بود و پس از آن، حتی به یک مؤلفه حیاتی تبدیل شد؛ مؤلفهای که تضمین میکند آنکارا از «غنایم منطقه» سهمی توافقی برای خود محفوظ نگه دارد.
خلاصه آنکه، نمیتوان اظهارات نتانیاهو درباره عزمش برای تحقق «اسرائیل بزرگ» را کماهمیت یا صرفاً شعار سیاسی دانست؛ همانطور که نمیتوان چندان به «جامعه بینالملل» دل بست؛ جامعهای که ایالات متحده عملاً برای آن هیچ اعتباری قائل نیست، بهویژه وقتی چین و روسیه پرونده فلسطین را تنها بهعنوان ابزاری برای رقابت با غرب و تقویت جایگاه خود در نظم نوین جهانی به کار میگیرند و رژیمهای عربی نیز همچنان در گرو حمایت واشنگتن و وکالت تلآویو باقی ماندهاند.
برخی ممکن است استدلال کنند که اگر مواضع «برادران عرب و مسلمان» و متحدان اعلامی فلسطین نبود، وضعیت فلسطینیها بهمراتب بدتر میشد. اما عقل سلیم بهسختی چنین منطق معیوبی را میپذیرد. پاسخی که کودکان غزه امروز فریاد میزنند، تکاندهندهتر از هر استدلالی است: «آیا پس از این جهنم، جهنمی دیگر هم هست؟»