سریال «از یادرفته»؛ بازگشت ملودرام معمایی

«نیکنژاد در انتخاب بازیگران نیز هوشمندانه عمل کرده؛ حضور چهرههایی که قادرند ابهام و چندلایگی را در بازی خود تزریق کنند، باعث شده مخاطب در همان ابتدا نسبت به نیت واقعی شخصیتها مطمئن نباشد. «از یاد رفته» به شکلی مستقیم و غیرمستقیم به موضوعاتی چون کنترل اقتصادی، میراث خانوادگی، شکاف نسلها و جایگاه زنان در ساختار سنتی میپردازد.»
علی نعیمی، منتقد سینما در روزنامه ایران نوشت: در شرایطی که تولیدات شبکه نمایش خانگی ایران طی دو سال اخیر بیشتر به سمت ملودرامهای عاشقانه یا کمدیهای سبک رفتهاند، «از یاد رفته» تلاش میکند مسیر متفاوتی پیش بگیرد: پیوند ژانر معمایی با درامی خانوادگی و اجتماعی. برزو نیکنژاد، کارگردانی که با آثار کمدی تلویزیونی و سریالهای اجتماعی شناخته میشود، اینبار با فیلمنامهای پرشخصیت و چندلایه وارد میدان شده است. قسمت اول سریال، به جای مقدمهچینی طولانی، مستقیماً مخاطب را در دل یک رویداد شوکآور قرار میدهد و از همان ابتدا نشان میدهد که ریتم، عنصر کلیدی روایت خواهد بود.
یک داستان خانوادگی
داستان با بازگشت پدربزرگ خانواده از خارج و سپس خبر مرگ ناگهانی او در مردهشورخانه آغاز میشود. این دو رویداد در فاصلهای کوتاه، بار سنگینی از تعلیق را بر دوش روایت میگذارند. مرگ پدربزرگ، نه فقط یک شوک احساسی، بلکه آغاز رقابت بر سر میراث، قدرت و نفوذ درون خانواده است.
در «از یاد رفته»، برزو نیکنژاد بار دیگر نشان میدهد که کارگردانیاش تنها به کمدیهای خوشریتمی چون «لونه زنبور» یا «دردسرهای عظیم» محدود نمیشود، بلکه او در حوزه درام معمایی و اجتماعی نیز توانایی خلق جهانهای داستانی پیچیده و چندلایه را دارد. اینبار او با همراهی تیم نویسندگی متشکل از نوید محمودی، مهدی اسدزاده و با مشاوره نیما اقلیما، وارد فضایی میشود که ترکیبی از ملودرام خانوادگی، تعلیق معمایی و زیرمتنی از نقد اجتماعی را در دل خود جای داده است؛ فضایی که اگرچه در ظاهر، کلیشههایی آشنا را پیش میکشد، اما با طراحی ساختار و ضرباهنگ دقیق، رنگ و بوی متفاوتی مییابد.
نقطه آغاز سریال، همان «چک اول» سینمایی است که بهدرستی به آن اشاره شده: بازگشت ناگهانی اسماعیل ادیبی از مرز مرگ. این گریز از مرگ، نهتنها شوکی برای خانواده و اطرافیانش است، بلکه بلافاصله تعادل ظاهری روابط و مناسبات قدرت درون خانواده را برهم میزند. نیکنژاد و نویسندگان هوشمندانه از این موقعیت استفاده میکنند تا در همان دقایق ابتدایی، مهمترین کاراکترهای محوری -آرش، بهزاد و خود ادیبی- را با جزئیات رفتاری و انگیزشی معرفی کنند.
پدربزرگ، بهرغم حضور کوتاهش، به شخصیت محوری تبدیل میشود که نبودش همه روابط را تحت تأثیر قرار میدهد. او از همان ابتدا بهعنوان یک «غایب حاضر» تعریف میشود: غیبتش در ادامه داستان را هدایت میکند. فرزندان و اطرافیان او هر کدام با دوگانگی وفاداری و منفعتطلبی معرفی میشوند و این دوگانگی، ظرفیت بالایی برای تعارضات آینده دارد.
تحلیل کارگردانی
نیکنژاد در انتخاب بازیگران نیز هوشمندانه عمل کرده؛ حضور چهرههایی که قادرند ابهام و چندلایگی را در بازی خود تزریق کنند، باعث شده مخاطب در همان ابتدا نسبت به نیت واقعی شخصیتها مطمئن نباشد. «از یاد رفته» به شکلی مستقیم و غیرمستقیم به موضوعاتی چون کنترل اقتصادی، میراث خانوادگی، شکاف نسلها و جایگاه زنان در ساختار سنتی میپردازد. آنچه سریال را از یک ملودرام صرف جدا میکند، تأکید بر فاصله میان «حقیقت» و «ظاهر» است. بخش زیادی از جذابیت اثر، از همینعدم اطمینان ناشی میشود؛ جایی که هر گفته و هر لبخند ممکن است معنایی خلاف آنچه دیده یا شنیده میشود، داشته باشد.
برزو نیکنژاد پیشتر در تلویزیون با آثاری چون «دردسرهای عظیم» و «دودکش» نشان داده بود که توانایی خلق شخصیت و موقعیت را دارد. ورود او به نمایش خانگی با اثری که نه کمدی است و نه ملودرام تکلایه، به نوعی عبور از منطقه امن کارنامهاش محسوب میشود. ترکیب ژانر معمایی با ملودرام خانوادگی، در فضای تولید ایران، همچنان تجربهای محدود و پرریسک است.
کارگردانی در این قسمت، بر سادگی میزانسن و استفاده از لوکیشنهای واقعی تکیه دارد؛ این انتخاب، بویژه در صحنه مردهشورخانه و خانه قدیمی خانواده، فضایی مستندگونه و ملموس به اثر میدهد. نورپردازی، بین واقعگرایی و تأکید بر فضای معما، در نوسان است؛ صحنههای خانوادگی با نور ملایم و صحنههای معمایی با کنتراست بالاتر اجرا شدهاند. موسیقی، با لحنی کماغراق، به جای پیشی گرفتن از تصویر، آن را همراهی میکند.
شخصیت پردازیها
یکی از نکات قوت قسمت اول، پرهیز بازیگران از افراط در بیانگری است. شخصیتها اغلب احساسات را با نگاه و لحن منتقل میکنند، نه با دیالوگهای مستقیم. این رویکرد، هم با فضای معمایی هماهنگ است و هم زمینه را برای تغییرات رفتاری غیرمنتظره در قسمتهای بعد آماده میکند.
قسمت اول با سه خط محرک همزمان پیش میرود: ماجرای اختلاس ۸۰۰ میلیاردی و حواله به هامبورگ، مرگ تراژیک یک کارگر ساختمانی که داماد خانواده در پروژهاش حضور دارد و جستوجوی پدربزرگ برای یافتن نوهای که سالها از او بیخبر بوده. این سه مسیر روایی، با وجود تفاوت ظاهری، در یک نقطه مشترکاند: هر سه به افشای لایههای پنهان شخصیتها و آشکار کردن تعارضهای درونی و بیرونیشان میانجامند.
یکی از نقاط قوت «از یاد رفته»، معرفی بیپروای شخصیتها در همان قسمت اول است. برخلاف بسیاری از آثار که تعلیق را در ابهام هویتی و گذشته شخصیتها جستوجو میکنند، اینجا نویسندگان به سرعت دست شخصیتها را رو میکنند، اما تعلیق را به روابط، رازهای پنهان و نحوه چیدمان آنها در برابر یکدیگر میسپارند. این انتخاب، یک مزیت ساختاری مهم دارد: مخاطب از همان ابتدا میداند با چه تیپها و انگیزههایی طرف است و کشش روایت بر پایه برخورد، تضاد و تغییر این روابط بنا میشود.
از نظر شخصیتپردازی، سریال مجموعهای از کاراکترهای خاکستری را پیش میکشد؛ نه قهرمان مطلق وجود دارد و نه شرور یکبعدی. آرش با اعتیاد به الکل و بیثباتی رفتاری، نمونهای از شخصیتی است که مدام میان ضعف و میل به قدرت در نوسان است و عملاً به دست بهزاد، این «مرد پشت پرده» و چهره پیچیدهتر قصه، بازی داده میشود. شهاب نیز بهعنوان شخصیتی با پیشینه پنهان، مسیری بالقوه برای یک تحول شخصی و روایی دارد که میتواند نقطه عطف بخشهای میانی سریال باشد.
اگرچه قضاوت نهایی درباره کیفیت کل مجموعه را باید به پایان آن موکول کرد، اما «از یاد رفته» در همین چند قسمت ثابت میکند که میداند چگونه با یک شروع کوبنده، معرفی سریع و دقیق شخصیتها، و ایجاد بذرهای تعلیق چندلایه، مخاطب را برای ادامه مسیر نگه دارد. حال، آزمون واقعی نیکنژاد و تیم نویسندگی در این خواهد بود که آیا میتوانند این تعادل میان قصهگویی، شخصیتپردازی و تمهای اجتماعی را تا خط پایان حفظ کنند یا خیر.
نکته مثبت دیگر، حضور گروه نویسندگی است. برخلاف گذشته که هر سریال متکی بر یک نویسنده بود، استفاده از تیمی چندنفره شانس رسیدن به فیلمنامهای منسجمتر را بالا میبرد و امکان کنترل کیفیت را فراهم میکند. این سریال، در بهترین حالت، میتواند نمونهای موفق از آثاری باشد که با تکیه بر داستانگویی اصیل و شناخت دقیق از روانشناسی مخاطب ایرانی، جایگاه خود را نه فقط در شبکه نمایش خانگی، که در حافظه بلندمدت مخاطب تثبیت میکنند.
تضاد نسلی در دل قصه
در سطح کارگردانی، برزو نیکنژاد نشان داده که در میزانسنگذاری برای صحنههای خانوادگی و گفتوگوهای تنشزا مهارت دارد. او از سکوتها، فاصلهگذاریهای فیزیکی میان بازیگران و نگاههای معنادار بهخوبی استفاده میکند تا بدون اغراق دیالوگی، فضای شک و سوءظن را به تصویر بکشد. تدوین با ضرباهنگی کنترلشده، اجازه میدهد که هر خط روایی نفس بکشد و بیننده درگیر جزئیات شود، بیآنکه احساس کند روایت از مسیر اصلیاش دور میشود.
بازیگران باسابقه چون حسین محجوب، فرهاد اصلانی و حمیدرضا آذرنگ ستونهای احساسی و دراماتیک سریالاند. حضور آنها، همراه با چهرههایی چون فریبا کوثری، آزیتا حاجیان و فریبا متخصص، باعث شده که حتی لحظات کمدیالوگ نیز بار حسی قوی داشته باشد. در سوی دیگر، بازیگران جوانتر همچون سینا مهراد و پردیس احمدیه، با انرژی و صراحت نسل خود، به این ترکیب تعادل میبخشند و بستر مناسبی برای تضاد نسلی در دل قصه فراهم میکنند.