واکنش روزنامه اصلاحطلب به جنجال توهین زینب موسوی

توسل به طنز بخشی از فرهنگ و ادبیات ما ایرانیان است و قلههای ادب فارسی، از گذشته تا امروز، هر کدام به فراخور، دستی در این حوزه داشته و طبعآزمایی کردهاند و اما شرط موفقیت طنز، نادیده گرفتن خط قرمزهاست، ولی جامعه ما، جامعهایست پر از خط قرمز که بسیاری از آنها اصلاً دیده نمیشود و فقط وقتی متوجه وجودشان میشویم که از آنها عبور کردهایم.
روزنامه هممیهن در یادداشتی در زمینه جریان اخیر توهین یک اینفلوئنسر به شاهنامه فردوسی نوشت: از اولین مطالبی که نوشتم و در مطبوعات منتشر شد، مقالهای پژوهشی در حوزه طنز بود که در زمان سرپرستی آقای محمد خاتمی بر موسسه کیهان، در آن روزنامه منتشر شد و پس از آن نیز بیشترین مطالبی که نوشتم یادداشتهای طنز بود که در دو ستون «به خامه مبارک خودم» و «تلغرافات عهد ناصری» طی دوره اصلاحات، به صورت روزانه در دو روزنامه صبح امروز و مشارکت منتشر شد و هنوز هم از تظر تعداد، بیش از نیمی از مطالبی که طی این ۴۰چهل و چندساله در مطبوعات منتشر کردهام، همین یادداشتهای طنز بوده است.
از طرف دیگر، دلبستگیام به ایران و ادبیات، باعث شده که به صورتی مستمر و پیگیر و با خوانشی نقادانه به شاهنامه بپردازم (خوانش نقادانه نه به معنای منتقد) و به جد معتقدم که برای یک ایراندوست، خواندن شاهنامه نهتنها ضروری است، بلکه هر کس که شاهنامه را نخوانده باشد، درک قابل اتکایی از مفهوم ایران و ایرانی ندارد و حتی نمیداند ایران از نظر جغرافیایی کجاست (به این موضوع قبلاً در یادداشتهای متعددی پرداختهام).
اما سبب آوردن این مقدمه، ماجرایی است که این روزها فضای مجازی را بسیار از خود متاثر کرده است؛ ماجرایی که پیرامون اظهارات یک طنزپرداز در فضای مجازی، بسیار واکنش برانگیزشده و گویا حتی به تشکیل پرونده قضایی انجامیده. از آنجایی که، هم در حوزه طنز و هم شاهنامه، تا حدی کار کردهام، گمان دارم که میتوانم بهعنوان یک کارشناس در این مورد اظهارنظری کم و بیش قابل اعتنا داشته باشم.
تقریباً اکثر ما بر این عقیدهایم که توسل به طنز بخشی از فرهنگ و ادبیات ما ایرانیان است و قلههای ادب فارسی، از گذشته تا امروز، هر کدام به فراخور، دستی در این حوزه داشته و طبعآزمایی کردهاند و غیر از آن، مردم کوچه و بازار هم، خود طنازانی زبردستند و ضربالمثلهای فارسی که هم ساخته و پرداخته ادیبان و هم برگرفته از ادبیات عامیانه است، در اکثر مواقع بر ستون طنز تکیه دارد. اما با وجود چنین سابقهای، طنزپردازی، حوزهای بس خطرناک است و آن هم دلیل دارد.
طنز معمولاً در ۴ حوزه شکل میگیرد، حوزه مسائل جنسی و اروتیک، حوزه اجتماعی، حوزه سیاسی و حوزه دین و ارزشهای معنوی. البته این چهار حوزه خطکشی شده نیست و گاهی به مانند لبه فرش که روی هم میآید، این حوزهها با یکدیگر همپوشانی پیدا میکنند. مسئله اما این است که در همه این حوزهها، گاهی چنان خط قرمزهایی وجود دارد که طنزپرداز را دچار مشکل میکند و این مختص به کشور و فرهنگ ما نیست و تقریباً در هیچ جای دنیا، زمینی بیخط قرمز نمیتوان یافت. مسئله این است که شرط موفقیت طنز، جسارت نادیده گرفتن خط قرمزهاست و خطر دقیقاً همینجاست.
در بالا اشاره کردم که جامعه ایرانی بسیار طنزپرداز است، ولی این را هم لازم است بگویم که با وجود این طنزپردازی عمومی، ما اصلاً دل خوشی از طنزپردازان نداریم و همین تضاد است که عجیب است. در بالا گفتم که شرط موفقیت طنز، نادیده گرفتن خط قرمزهاست، ولی جامعه ما، جامعهایست پر از خط قرمز که بسیاری از آنها اصلاً دیده نمیشود و فقط وقتی متوجه وجودشان میشویم که از آنها عبور کردهایم. خط قرمزهای قومیتی، زبانی، طایفهای، ارزشی، شغلی و بسیار خط قرمزهای دیگر. این خط قرمزها فقط برساخته حکومتها نیستند؛ همه ما هر روز در ساختن خطوط قرمز جدید در تلاشیم.
شما همین نشریات معدود و با تیراژ محدود را نگاه کنید؛ یک زمانی هر روزنامهای را که ورق میزدید، حتماً حداقل یک مطلب و ستون طنز در هر کدام از آنها میدیدید، و این غیر از کاریکاتورهایی بود که بهصورت ثابت در آنها منتشر میشد. اما الان چه؟ شاید غیر از همین یک کاریکاتور روزانهای که در همین روزنامه میبینیم، دیگر هیچ روزنامهای نه کاریکاتور دارد و نه ستون طنز و به واسطه همان سخن شریفه و ضربالمثل معروف، «سری که درد نمیکند، دستمال نمیبندند».
حالا فکر کنید که طنزپردازی یعنی هیچ خط قرمزی را رعایت نکنی، آن هم در کشوری با این همه خط قرمز؛ خط قرمزهایی که گاهی چنان مفاهیم ارزشی و مقدسی یافتهاند که مثل همین ماجرای اخیر، سخن از غیرقابل بخشش بودن به میان میآید و گفتم که فقط ما چنین نیستیم، همهجا همین است و چیزهایی در جاهای دیگر ارزش محسوب میشود که حتی در مخیله ما هم نمیگنجد.
مثلاً به دو فیلم اشاره میکنم که در فضای مجازی بسیار پربازدید بوده. یکی در آمریکا که جوانی در یک سخنرانی از سخنران میپرسد چرا در آمریکا میشود پرچم ایالات متحده را آتش زد ولی نمیشود پرچم اسرائیل را آتش زد که به دلیل همین پرسش بازداشتش میکنند. یا در هندوستان که یک گاو از پشت به مردی ایستاده در خیابان شاخ میزند و مرد وقتی از زمین بلند میشود به گاوی که به او شاخ زده ادای احترام و تعظیم میکند، یا همین چند سال پیش که در روزنامه ایران، کاریکاتوری منتشر شد و کاریکاتوریست زیر آن جملهای نوشت و استانهای شمال غرب کشور برای چندین روز آشوب شد و عاقبت آن کاریکاتوریست جلای وطن کرد. واقعیت این است که ما ایرانیان، همه طنزپردازیم ولی طنزپردازان را نمیبخشیم.
نویسنده: مهرداد احمدیشیخانی