ترنج موبایل
کد خبر: ۹۰۰۹۳۶

نقد و بررسی فیلم «شهرت دیرهنگام»

نقد و بررسی فیلم «شهرت دیرهنگام»

«شهرت دیرهنگام» با نگاهی انسانی و شاعرانه، به پیوند میان نسل‌ها و تاثیر ماندگار هنر بر زندگی می‌پردازد.

تبلیغات
تبلیغات

فرارو- فیلم «شهرت دیرهنگام» با بازی ویلم دفو داستان پستچی سالخورده‌ای را روایت می‌کند که گذشته شاعرانه‌اش به شکلی غیرمنتظره دوباره زنده می‌شود.

به گزارش فرارو به نقل از گاردین، فیلم «شهرت دیرهنگام» روایتی انسانی و شاعرانه از برخورد میان گذشته‌ای فراموش‌شده و اکنونی پرهیاهو است؛ داستانی که نشان می‌دهد چگونه جذابیت‌های پنهان گذشته می‌توانند دوباره در زمان حال جان بگیرند و الهام‌بخش نسل تازه‌ای شوند.

شخصیت اصلی این داستان، اِد ساکسبرگر، مردی ساده‌دل و آرام از نیویورک است که در آستانه پیری همچنان در اداره پست مشغول به کار است. او هر روز با قلمی پشت گوش، نامه‌ها را مرتب می‌کند؛ کاری که ظاهراً هیچ نسبتی با دنیای ادبیات ندارد. اما گذشته او راز دیگری دارد: در جوانی مجموعه‌ای از اشعار با عنوان Way Past Go منتشر کرده بود؛ کتابی که توجه چندانی جلب نکرد و خیلی زود به فراموشی سپرده شد.

همه‌چیز زمانی تغییر می‌کند که روزی یکی از دانشجویان دانشگاه نیویورک، بیرون از آپارتمانش به سراغ او می‌آید. دانشجو می‌گوید در یک کتابفروشی دست‌دوم به طور تصادفی به مجموعه او برخورده و آن‌قدر تحت‌تأثیر قرار گرفته که نمی‌تواند باور کند چنین اثری از دست رفته بوده است. او با هیجان خطاب به ساکسبرگر می‌گوید: «شما یک مرد اهل قلم هستید»؛ جمله‌ای که هم استعاره‌ای ادبی است و هم به شکل طنزآمیزی حقیقت دارد، چرا که این مرد سال‌هاست روزهایش را صرف مرتب کردن «نامه‌ها» می‌کند.

ویلم دفو و نقش‌آفرینی‌ای بی‌تکلف

به گفته آلفرد هیچکاک، «نه دهم موفقیت یک فیلم در انتخاب بازیگر است». اگر این معیار درست باشد، «شهرت دیرهنگام» پیشاپیش یک موفقیت محسوب می‌شود. ویلم دفو در نقش ساکسبرگر حضوری گرم، طبیعی و بی‌تظاهر دارد. او مردی متعجب از توجه ناگهانی دیگران را نشان می‌دهد، اما هرگز او را ساده‌لوح جلوه نمی‌دهد. بازی دفو آن‌قدر طبیعی است که گویی اصلاً بازی نمی‌کند و همین صداقت بازی باعث می‌شود فیلم حتی در لحظاتی که داستانش کمی قابل پیش‌بینی به نظر می‌رسد، همچنان زنده و باورپذیر باقی بماند.

زمانی که ساکسبرگر با گروهی از دانشجویان پرشور آشنا می‌شود، آنان او را همچون قطعه‌ای از تاریخ زنده نگاه می‌کنند. گلوریا، دختر پرانرژی و بازیگر و خواننده‌ای که شب‌ها روی صحنه می‌رود، در حالی که با تحسین به او نگاه می‌کند می‌گوید: «البته که باید همین‌طور به نظر برسید». او در واقع نه تنها نظر دوستانش، بلکه حس مشترک تماشاگران را نیز بیان می‌کند.

حلقه‌ای از تحسین‌گران جوان

محور اصلی این گروه جوان، ویلسون مایرز است؛ نویسنده‌ای تازه‌کار که با شور و شتاب حرف می‌زند، در پلیور یقه‌اسکی سفیدش نیمه‌خفه است و خرج زندگی‌اش را همچنان پدرش می‌دهد. او محفلی به نام «انجمن شور و شوق» راه انداخته و از ساکسبرگر می‌خواهد برای اولین اجرای عمومی گروه، شعری تازه بنویسد.

این درخواست برای مردی که دهه‌هاست چیزی ننوشته و حتی خود را نویسنده نمی‌داند، حیرت‌انگیز است. با این حال، او تحت‌تأثیر توجه جوانان و به‌ویژه دل‌باختگی خاموشش به گلوریا، پیشنهاد را می‌پذیرد. تغییر زندگی ساکسبرگر تدریجی اما آشکار است: او دیگر به‌جای گذراندن شب‌هایش در کافه محلی  با دوستان قدیمی، وقتش را صرف نشست‌های ادبی و تلاش برای سرودن شعری تازه می‌کند.

ریشه‌های ادبی و فضای نیویورکی

فیلم «شهرت دیرهنگام» بر اساس یک رمانک (نوولا) قرن نوزدهمی نوشته نویسنده اتریشی آرتور شنیتسلر ساخته شده است. با این حال، روایت به شکلی طبیعی در نیویورک معاصر جا می‌افتد. کارگردان فیلم، کنت جونز شناخت عمیقی از فضای هنری این شهر دارد و همین آگاهی باعث می‌شود فیلم در پرداخت جزییات زندگی هنری نیویورک، قانع‌کننده و واقعی جلوه کند.

جونز به‌خوبی نشان می‌دهد که چگونه کشش میان گذشته و حال در این شهر جاری است. اعضای «انجمن شور و شوق» خود را همچون هنرمندان بیت‌نیک دهه‌های گذشته بازآفرینی می‌کنند، میراث هنری را می‌ستایند، بازسازی می‌کنند و حتی گاه بی‌رحمانه مصرف می‌کنند. یکی از دانشجویان از ساکسبرگر می‌پرسد: «شما با آلن گینزبرگ دوست بودید؟» و او با شرمساری اعتراف می‌کند که نه. گلوریا آهسته در گوشش می‌گوید: «فقط بگو بله»؛ چرا که او ارزش سرمایه فرهنگی را می‌فهمد و دوست ندارد این فرصت به هدر برود.

کشمکش درونی و پایان داستان

پس از آنکه ساکسبرگر خود را در جمع دوستان تازه می‌یابد، روایت فیلم کمی آرام می‌گیرد. پایان داستان قابل‌پیش‌بینی است و درس اخلاقی آن شاید اندکی تکراری به نظر برسد. تنش اصلی نیز بیش از هر چیز بر تردیدهای فزاینده ساکسبرگر نسبت به استعداد و جایگاهش استوار است. با این حال، فیلم اثری ماندگار باقی می‌گذارد؛ چرا که بیش از هر چیز، روایتی از زندگی روزمره و تصویری صمیمی از شهر نیویورک ارائه می‌دهد.

شعرهایی که ساکسبرگر در پایان می‌خواند، به سبک شاعر نامدار فرانک اوهارا سرشار از شور و زندگی است؛ شعرهایی زمینی، پرصدا و مملو از طعم و رنگ نیویورک قدیم. در این لحظات، تماشاگر درمی‌یابد که فارغ از صحنه یا محیط کار، او همچنان شاعری واقعی است.

«انجمن شور و شوق» با نگاه سطحی و عجولانه‌اش به هنر، شاید مضحک جلوه کند، اما در یک چیز حق دارد: ساکسبرگر شاعری اصیل است. همین حقیقت امیدی هرچند کوچک به آینده این نسل جوان می‌بخشد.

فیلم «شهرت دیرهنگام» در نهایت اثری دلنشین و انسانی است؛ داستانی درباره گذر زمان، معنای هنر و رابطه نسل‌ها. بازی خیره‌کننده ویلم دفو، کارگردانی هوشمندانه کنت جونز و پیوند هنرمندانه میان گذشته و حال، آن را به یکی از روایت‌های ماندگار سینمای نیویورک بدل کرده است.

تبلیغات
تبلیغات
ارسال نظرات
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات