ترنج

در مورد

طلاق

در فرارو بیشتر بخوانید

۸۲۱ مطلب

  • جوان ۲۸ ساله در حالی که دادخواست شکایت از همسرش مبنی بر توهین و فحاشی و تخریب لوازم زندگی را در دست داشت، با چهره‌ای شکسته و غمگین پا به اتاق مشاوره و مددکاری اجتماعی کلانتری شفای مشهد گذاشت و با بیان این که فکر نمی‌کردم به این زودی رویا‌های عاشقانه ام را کابوس طلاق در آغوش بگیرد به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: در یک خانواده پرجمعیت متولد شدم،

  • آن زن که با پول هایش شوهرم را به دام انداخته بود دو فرزندش را به خانه من می‌آورد تا مرا عذاب روحی بدهد و من مجبور شوم از سوشا طلاق بگیرم.

  • زن ۴۱ ساله‌ای که به اتهام ضرب و جرح عمدی و نپرداختن نفقه از همسرش شکایت کرده بود با بیان این که با دست خودم حاصل یک عمر تلاش و جوانی ام را به دست زنی مرموز سپردم درباره قصه زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت: از سال‌ها قبل در حاشیه شهر مشهد ساکن شدیم من هم که در مقطع ابتدایی ترک تحصیل کرده بودم به امور خانه داری پرداختم تا این که ۲۱ سال قبل «ولی» به خواستگاری‌ام آمد.

  • همسر معتادم «ناس» مصرف می‌کرد و من هم مجبور به تحمل این رفتار‌ها بودم، اما بعد از چهار سال که به خاطر فرزندانم دوباره با او ازدواج کردم قصد کشتن مرا داشت تا اموالم را بگیرد و ...

  • خواندن این نوشته کمک می‌کند زودتر به اوضاع مسلط شوید، به سراغ یک رشته ورزشی تازه بروید، از گوشی موبایل، تبلت و پخش‌کننده موسیقی‌تان کمک بگیرید، همچنان آراسته به‌نظر برسد و به زندگی ادامه دهید. جدایی پایان دنیا نیست، چون حتی با وجود ثبت شدن مهر طلاق در شناسنامه‌تان، زندگی همچنان ادامه خواهد داشت. اگر نمی‌خواهید بقیه شما را به چشم یک بازنده یا شکست‌خورده نگاه کنند، می‌توانید با اختیارات بیشتر کنترل زندگی را به دست بگیرید و آن را همانطور که خودتان همیشه دوست داشتید به پیش ببرید

  • از طرف دیگر نیز مادرم پیر و ناتوان است و توان نگهداری از مینا را ندارد تا حداقل مینا را به او بسپارم و خودم برای تامین هزینه‌های زندگی در بیرون از منزل کار کنم. حالا هم می‌خواهم او را به بهزیستی بسپارم و ... وقتی مددکار اجتماعی کلانتری با اورژانس اجتماعی بهزیستی تماس گرفت ناگهان مینا دستان کوچکش را به دور گردن دختر ۳۵ ساله حلقه کرد و با زبان شیرین کودکانه در حالی که او را می‌بوسید گفت: مامان فاطمه چرا ناراحتی؟

  • اوضاع زندگی ام تا حدود سه سال بسیار خوب بود و خانواده همسرم به خاطر آبروی خودشان از من حمایت می‌کردند تا این که روزی سوار بر موتورسیکلت زنی بدحجاب و آرایش کرده را در خیابان دیدم و به قصد چشم چرانی و برقراری رابطه خیابانی در کنارش قرار گرفتم، اما در همین هنگام ناگهان با یک دستگاه کامیون تصادف کردم و نقش بر زمین شدم در حالی که دست و پایم شکسته بود یک ماه در بیمارستان بستری شدم.

  • هنوز سه ماه از زمان ثبت عقد موقت نگذشته بود که به صورت یک طرفه و طبق شرطی که با او گذاشته بودم صیغه نامه را فسخ کردم و به خانه پدرم بازگشتم، اما وقتی هدایت متوجه این ماجرا شد با من تماس گرفت و ادعا کرد که باید تا پایان مدت عقد موقت با او زندگی کنم در غیر این صورت روزگارم را سیاه می‌کند، ولی من حرف هایش را جدی نگرفتم تا این که مرا تعقیب کرد و در یک خیابان خلوت به شدت کتکم زد و مبلغ ۱۰۰ هزار تومان به همراه گوشی تلفنم را از کیفم برداشت و گریخت.

  • این ماجرا به جایی رسید که تصمیم گرفتیم من از همسرم طلاق بگیرم و با او ازدواج کنم، ولی همسرم آن قدر مرا دوست داشت که حتی توهین‌ها و رفتار‌های زشتم را با خوش رویی تحمل می‌کرد تا این که روزی فهمیدم همسرم را به اتهام حمل مواد مخدر دستگیر کرده اند. این موضوع خیلی برایم عجیب بود چرا که معین هیچ گاه به دنبال مواد مخدر نمی‌رفت.

  • بالاخره در سن ۲۳ سالگی مهر طلاق بر شناسنامه ام درخشید و حال و روز من به هم خورد به طوری که سرنوشتم نیز تغییر کرد. خلاصه نزد مادرم بازگشتم و ۱۸ سال در کنار او زندگی کردم تا این که روزی از طریق یکی از آشنایان با مردی به نام «حداد» آشنا شدم و به عقد او درآمدم در حالی که از اعتیاد آن مرد خبر نداشتم در واقع از چاله درآمدم و به چاه افتادم چرا که در مدت دو سال زندگی با حداد او نه تنها در پرداخت هزینه‌های زندگی بسیار سخت گیری می‌کرد بلکه به هر بهانه‌ای مرا کتک می‌زد.