میگویند وقتی همسر اول ازدواج میکند، این مرد به جنون میرسد. میگویند، چون همسرش ازدواج میکند، از فشار اعتیاد و توهم همه خانواده را قتلعام میکند.
در مورد
در فرارو بیشتر بخوانید
۲۱۲ مطلب
میگویند وقتی همسر اول ازدواج میکند، این مرد به جنون میرسد. میگویند، چون همسرش ازدواج میکند، از فشار اعتیاد و توهم همه خانواده را قتلعام میکند.
مرد ۵۰ ساله که سابقه اعتیاد به شیشه و سابقه کیفری داشته در ساعت ۶:۴۰ دقیقه صبح امروز دست به جنایت هولناکی زد.
عوامل زمینهساز خشمهای فروخورده که یک اتفاق کوچک و سطحی گاه منجر به بالاترین نوع برخورد، خشونت و قتل میشود!
پسر جوان که به اتهام قتل پدرش بازداشت شده میگوید مادرش به دروغ و بهخاطر ارث و میراث وی را بهعنوان قاتل معرفی کرده است.
۱۷ سال حبس زمان زیادی بود تا سیروس بارها و بارها روی تخت چشم به سقف زندان بدوزد و آنچه را در روز حادثه اتفاق افتاد، در ذهن خود مرور کند. قبل از این حادثه، همسرش به مدت دو سال منزل را ترک کرده و سیروس مانده بود با یک پسر خردسال که علاوه بر پدر به حضور مادر نیز نیاز داشت، اما همسرش به منزل مراجعت نمیکرد تا اینکه بیتابی پسر خردسال سیروس، یک روز کاسه صبر او را لبریز کرد تا اتفاقی خونین و ناخوشایند رقم بخورد و در این میان شوهرخاله همسرش به کام مرگ برود.
عروس جوان که دیگر چارهای جز بیان حقیقت نداشت، با اشاره به سرزنشها و نیش و کنایههای مادرشوهرش گفت: از هفت سال قبل که عروس این خانواده شدم، همواره مرا تحقیر میکردند، پدرم ۱۰ سال قبل به اتهام قتل دستگیر شد و آنها همین موضوع را هر بار مانند پتک به سرم میکوبیدند و هر اتفاقی را به گردن من میانداختند.
کنترلم را از دست داده بودم که با چاقو فکر کنم ۱۰ ضربه به پدرزنم زدم و سپس با چاقو ضرباتی به مادرزنم زدم که در این درگیری خونین همسرم سعی داشت مانع چاقو زدنم شود که او نیز هدف ضربات چاقو قرار گرفت.
دادگاه شاهین به اتهام قتل عمدی به قصاص، به خاطر شرب خمر به شلاق و به خاطر قدرت نمایی با سلاح سرد به سه سال حبس محکوم کردند.
متهم از زندگی دردناکش گفت و ادامه داد: از ۱۰ سالگی کارتنخواب شدم و گدایی میکردم. با این حال درس خواندم و دیپلم گرفتم، اما دیگر به درسم ادامه ندادم. وقتی دوساله بودم پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند. یک برادر بزرگتر هم داشتم که هردوی ما پس از جدایی پدر و مادرم پیش پدربزرگم رفتیم. پدربزرگم (پدر پدرم) عاشق برادرم بود، اما اصلا مرا دوست نداشت.
شب قبل از جنایت بهعنوان میهمان به خانه خالهام رفتم و شب را در آنجا خوابیدم. صبح شوهرخالهام برای خریدن وسایل صبحانه از خانه بیرون رفت، من که فرصت را مناسب دیده بودم، به خالهام حمله و او را خفه کردم.