خلاصه آن روزها بعد از آن که مادر حامد با خوردن داروهایش به خواب میرفت من وحامد نیز سر از پارتیها و کافه رستورانها در میآوردیم. او چنان خود را عاشق و دلباخته من نشان میداد که سعادت و خوشبختی در قلب و چشمانم موج میزد. از سوی دیگر حامد به قول خودش عمل کرد و ماهانه پنج میلیون تومان به حسابم واریز میکرد.