ترنج موبایل
کد خبر: ۲۲۳۹۴

دو راهی سرنوشت‌سوز!

میم فه

تبلیغات
تبلیغات

عارضم به حضور انورتان که اگر با خواندن جمله‌ی تکان‌دهنده‌ی "اصلا می خواهید این ستون را گل بگیریم؟" در یادداشت قبلی، گمان کرده‌اید که مقصودم از گل گرفتن تعطیلی و این حرف‌هاست، اشتباه کرده‌اید. البته قبول دارم اصطلاح "یک جایی را گِل گرفتن" به معنای بستن آنجاست و این اصطلاح فعلگی به خصوص پس از بستن فله‌ای مطبوعات در سال 79 معنای عمیقی در حوزه‌ی ژورنالیسم یافته است؛ اما استثنائا آن گِل مقصود ما، با آن گِل مقصود حضرات فرق دارد. حکما راست گفته‌اند که هر حرفی را باید در کانتکس خودش سنجید والا ممکن است معنای متفاوتی با غرض گوینده بیابد.

نمونه‌اش همین بحث گِلکی ما. در یادداشت قبلی اشاره کردم به شعر معروف ایرج میرزا که حکایت می کرد از اینکه " در سر در کاروانسرايي/ تصوير زني به گچ کشيدند" وقتی متولیان دین و اخلاق جامعه چنین خبری را شنیدند "گفتند که واشريعتا /خلق روي زن بي نقاب ديدند". اوضاع خیلی وحشتناکی شده بود و به عقیده حضرات " بالجمله تمام مردم شهر/ در بحر گناه مي تپيدند؛ درهاي بهشت بسته مي شد/ مردم همه مي جهنميدند؛ مي گشت قيامت آشکارا/ يکباره به صور مي دميدند؛ طير از وکرات و وحش از حجر/ انجم ز سپهر مي رميدند". بنابراین "ایمان و امان به سرعت برق/ می‌رفت که مونین رسیدند" و " اين آب آورد آن يکي خاک/ يک پيچه ز گِل بر او بريدند" و خیلی غیرتمندانه " ناموس به باد رفته اي را / با يک دو سه مشت گِل خريدند". این بود که اعتراض‌های شداد و غلاظ به چند شوخی چیزکی در طنز قبلی را با برخورد با آن بانوی گچی قیاس کرده بودم و پرسیده بودم آیا شما می‌خواهید اینجا را گل بگیرید؟ که مثلا کنایه‌ای بود به اینکه وسط این بلبشوی سیاسی و اقتصادی و به خصوص اخلاقی جامعه‌ی ما، همه‌ی اخلاق مداری و تعهد و تعصب بعضی از خواننده‌های عزیز با چند شوخی انتخاباتی کوچک ما - که همانطور که اشاره کرده‌ بودم ممکن است خیلی راحت هم بزرگ شوند- نمود یافته است.

کل ماجرا همین بود؛ والا ما کجا و قهر کجا؟ یعنی اگر هم اهل این کارها باشم حالا چه وقت قهر کردن است که شما همچین گمانی کرده‌اید و نگران شده‌اید. من همین‌جا برای چندمین بار اعلام می کنم که من اهل کنار رفتن نیستم. یعنی اگر تکه تکه‌ام هم کنند اهل کنار رفتن نیستم. شما هم مشغول ذمه‌اید اگر با شنیدن این حرف یاد حرف های محسن‌خان رضایی بیفتید که چهار سال پیش می‌گفت مگر فقط با مرگ از صحنه‌ی انتخابات کنار برود اما چند روز بعد با تب کنار رفت؛ و بعد با خودتان بگویید آن بابا که سردار جنگی بود آن طور از کار درآمد وای به حال میم فه که اصولا زپرتی تر از آن حرف‌هاست که حتی پسرش فرار کند برود آمریکا علیه‌اش افشاگری کند.

نخیر عزیزانم، از این خبرها نیست. من ایستاده‌ام و تا آخرش هم ایستاده‌ام. از هیچ چیز هم نمی ترسم. منتها نه مثل آقای خاتمی که مثل شمع ایستاد و از آتش نترسید و سرانجام - به تعبیر خودشان- شد تدارکاتچی! تازه چهار سال بعد خواست تدارکاتچی شود باز از همان هم کناره گیری کرد.
نخیر، من همچین راست ایستاده‌ام که اصلا هیچ شباهتی به شمعِ شل و ول بعضی‌ها ندارم. ایستاده مثل ... چیز... نشانه‌ی راست ایستادگی چی بود؟ ... ای بابا... سه حرفی هم بود... آها... مثل سرو ایستاده‌ام. بله. مثل سرو ایستاده‌ام و اصلا هم کنار برو نیستم. اصلا به قول آن آخرین نخست وزیر (البته در دوران شاه) "من مرغ توفانم." از آن مرغ‌های حسابی. حتی تخم هم دارم...!

آن وقت من و انصراف؟ من و کنار رفتن؟ حاشا...

تا حالا هم کم تهدید نشده‌ام به این خاطر. حتی تهدید جانی هم شده‌ام. همین امروز صبح بود که اولین تهدید جانی علیه من برای کنار رفتن صورت گرفت. باور ندارید بروید از خانم یزدانی بپرسید که وقتی توی آبدارخانه‌ی تنگ و تار فرارو، با لیوان پر از چایی از پای سماور برگشت، من را دید که لیوان بدست آنجا ایستاده‌ام و کنار برو هم نیستم. اول یک مقداری اهم و اوهوم کرد که یعنی من بروم کنار ، ولی به روی خودم نیاوردم. بعد صراحتا از من خواست که بروم کنار اما توضیح دادم که من هم مثل آقای کروبی عزیز هستم که هزار بار برای آخرین بار گفته است که کناربرو نیست و به گفته‌ی یکی از مسئولان حزب اعتماد ملی فقط عزرائیل بتواند کاری کند که کنار بروم. بعد ایشان خواست مساله را ناموسی کند و از من پرسید که آیا خوشم می‌آید یک نفر همینطوری از سر راه خواهر مادر خودم را بگیرد و کنار نرود که من البته ناراحت شدم و به ایشان گفتم هیچ خوب نیست ایشان مثل بعضی از منتقدان دولت که ناجوانمردانه به همسر مکرمه و ناموس سخنگوی دولت حمله می کنند، برای حمله به من وارد مسائل ناموسی شوند.

خانم یزدانی که نمی دانم چرا اصرار داشت از فاصله‌ی مطمئنه‌ی ده سانتیمتری بین من و چهارچوب در رد نشود، توضیح داد که ناموس محترمه‌ی اوشان خودش اول به آدم‌های دیگر و تمام اعضای خانواده و جد و آباء آنها کار دارد که بعد بقیه به ایشان حمله می‌کنند و من (یعنی میم فه) هم وضعیتم مثل آن مورد است والا اگر من هر دم سر راه ایشان سبز نشوم (و به تعبیر غلط ایشان) نیات ناموسی نداشته باشم ایشان هم از من سوالات مشابه ناموسی نمی‌پرسد.
گفتمان استدلالی خوبی بود و من هم دمادم داشتم ادامه ی بحث نزدیکتری را پی می‌ریختم که ایشان نهایتا قواعد بازی را به هم زد و گفت اگر یک میلیمیتر دیگر به ایشان نزدیک شوم، طوری من را با لیوان چایی داغ خواهند سوزاند که دیگر اصولا این طور امور برایم بلاموضوع شود.

***لحظه‌ی تصمیم فرا رسید. ***

دی دی دیم (موزیک دلهره‌آور)... میم فه چه خواهد کرد؟ آیا کنار خواهد کشید؟ یا سر حرف خود خواهد ایستاد؟

دیم دیم (موزیک خیلی دلهره‌آور)... در چشم‌های غضب آلود این دختر نشانی از شوخی نیست!

داداااام (موزیک رعشه‌آور)... و اینک بخاری که از لیوان چای برمی خیزد!

سرحرف خود مردانه ایستادن و کنار نرفتن یا نسوختن و یک عمر از مردانگی نیفتادن؟ (موزیک پاپیون آور!)

میم فه راه کروبی را پی خواهد رفت یا راه خاتمی را؟ (چهچه‌ی لری در پس‌زمینه)!
مساله اینست!

دی دی دا دام... دووووم (موزیک زهره‌ترک کننده)

ادامه‌ی این سریال انتخاباتی-دلهره‌آور، امشب از شبکه‌ی فرارو

تبلیغات
تبلیغات
ارسال نظرات
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات