نان ما میان زبالهها ست!
مازیار فر- از فعالان جمعیت امام علی(ع) - با بیان اینکه شنیدن آرزوهای این کودکان مثل زبانههای آتش بر قلب او و همراهانش مینشست، گفت: ازسالها قبل در آستانه فرار رسیدن ماه رجب، تعدای از اعضای جمعیت امام علی(ع) آرزوهای کودکان تحت پوشش جمعیت را در مکعبهای کاغذی که به شکل کعبه درست میشوند، جمعآوری و با رسیدن موعد اعتکاف، آرزوها را در میان معتکفین مساجد توزیع میکنند تا آنها با تأسی به حضرت علی(ع) علاوه بر پرداختن به عبادتهای فردی، نسبت به مسائل اجتماعی هم احساس وظیفه کنند.
تیمهای شناسایی برای به دست آوردن اطلاعات کافی از وضعیت این کودکان شرایط بسیار سختی را متحمل شدند، کار فشرده و با حساسیتهای بالا دنبال شد، اما همین که واقعیتهای پنهان متعددی آشکار و بنا شده در جهت زدودن این آسیبهای نگرانکننده در زیر پوست شهر، مسئولان مربوطه به همراهی و همکاری دعوت شوند، به آن همه مکافات میارزد. چراکه متأسفانه تاکنون 680 مورد در تهران و بیش از 1000 کودک و نوجوان زباله گرد در شهرستانها شناسایی شدهاند که با شرایط موجود، تخمین زده میشود تعداد آنها در سطح کشور به 120 هزار نفر برسد.
کابوس فقط در خواب نیست که به سراغ ما می آید! می توان بیدار بود و درگوشه و کنار این شهر هزار رنگ، روزی هزارتایش را دید. کافیاست چشم ها باز باشند. وگرنه چه بسیار چشم ها و گوش ها که از دیدن و شنیدن قصه پر غصه «کودکان زباله گرد» غافل مانده اند؛ کودکانی که مردانه پای زندگی ایستاده اند تا با دست های کوچک خود گره گشای گره های بزرگ پدرها و مادرها و بزرگترها باشند. چند ماهی است زندگی کودکان زباله گرد به کابوس جمعی از دانشجویان جوان بدل شده است که در تلاشند تا ذهن های خفته بسیاری را از خواب زمستانی بیدار کنند و از «بیداد» این کودکان را تبدیل به «داد» کنند.
آلودگی و تعفن و بیماری، ذات زباله است و از این روست که انسان متمدن دهها سال است که زباله را به ماشین سپرده و تفکیک آن را برعهده دستگاههای مکانیزه گذاشته است. بیشک، یک جای کار میلنگد وقتی میبینیم که در این شهر کار دستگاههای مکانیزه را کودکانی بین 6 تا 15 سال، آن هم با دستهای خود انجام میدهند... فرقی هم نمیکند، ایرانی باشند یا افغان، بلوچ باشند یا هزاره یا...؟! همین که آنها روز و شبشان را با زبالههای متعفن سپری میکنند و با تفکیک آنها، معاش خانوادههای خود را تأمین میکنند، یعنی با بحرانی انسانی روبهرو هستیم که باید هرچه زودتر مرتفع شود.
بالهای سوخته قاصدک
وقتی سر از گاراژها در آوردیم امیدوار بودیم کارفرمایی وجود نداشته باشد و بچهها کار تفکیک زباله را -که قاعدتاً باید با دستگاههای مکانیزه صورت بگیرد- با چندین واسطه انجام دهند، اما متأسفانه متوجه شدیم واقعیت با انتظارات ما فاصله بسیاری دارد و بچههای ایرانی و افغان به طور مستقیم با پیمانکارانی که با شهرداری کار میکنند، در ارتباط هستند و در ازای پرداخت مبالغی قابل تأمل، در مراکز تفکیک زباله استخدام میشوند.
میانگین ساعت کار این کودکان و نوجوانان زباله گرد به طور متوسط 10 و نیم ساعت است و گاهی اوقات ساعت کار شبانه روزی آنها به 18 ساعت و حتی بیشتر هم میرسد. این در حالی است که از حداقل تغذیه و پایینترین سطح ممکن بهداشت برخوردارند. چیزی به نام «دستکش» در این گاراژها وجود ندارد، چه برسد به اینکه بچهها ماسک به صورت داشته باشند. کارفرماها تهیه دستکش و ماسک را پرهزینه میدانند و بچهها هم برای اینکه پول بیشتری کاسب شوند، ترجیح میدهند بدون ماسک و دستکش کار کنند.
در این گاراژها متناسب با تعداد و بسته به نگاه و تصمیم کارفرما، تعداد کودکان زباله گرد متفاوت است، به طوری که در برخی از این گاراژها تعداد این بچهها به 100 نفر هم میرسد که برای همان جای خواب متعفنی که در اختیارشان گذاشته میشود، مبالغ قابل توجهی به کارفرما میپردازند.
«درس خواندن» آرزوی مشترک بسیاری از بچههای زباله گرد است. تعدادی از آنها تصوری از مدرسه و درس خواندن دارند که همان خاطرات عطششان برای درس خواندن را بیشتر میکند و تعدادی هم از روی شنیده هاست که آرزوی مدرسه رفتن دارند. آرزوهایی مثل «آرزوی داشتن مادر»، «خوردن غذای گرم»، «یک وعده غذای خوب»، «یک بسته مداد رنگی»و... عمده فهرست آرزوهای این بچهها را تشکیل میدهند.
کودکانی که ناگهان پیر میشوند
از قدیم گفتهاند «حرف راست را از بچه بشنو»، اما گاهی اوقات شنیدن برخی از واقعیتها از زبان کودکان، به شکنجهای دردناک میماند. باورش سخت است اما با دیدن سرانگشتان خورده شده کودکانی که بار زندگی را بر شانههای نحیفشان میکشند، راهی جز پذیرفتن نداری. کودکی با پای برهنه، لباسهای مندرس و موهای ژولیده دستهایش را تا آرنج داخل کوهی از زباله فرو برده و بطریهای پلاستیکی، قوطیهای فلزی و مقواهای چرک را بیرون میکشد و در گونی بزرگ و وصله پینه خوردهای که تا دقایقی قبل روی شانههایش جا خوش کرده بود، میریزد.
امید پسر بچه 10 سالهای که از بلوچهای ایران است و از مدتی قبل به تهران آمده است، در مورد کارش میگوید: من بیشتر زبالههای منطقه اشرف آباد و زمان آباد شهر ری را جمع میکنم. من و پدرم صبح ساعت 8 با ماشینهای بزرگ به اینجا میآییم و تا تاریک شدن هوا سطل آشغالها را میگردیم و بعد از آن با همان ماشینها به گاراژ برمی گردیم و تا ساعت 2 نیمه شب آشغالها را سوا میکنیم. ناهار را بیشتری از داخل سطل زبالهها پیدا میکنیم و شام را هم درگاراژ میخوریم. مادرم و دو برادر کوچکترم و خواهر 7 سالهام در افغانستان زندگی میکنند و من و پدرم هر ماه برایشان پول میفرستیم تا راحتتر زندگی کنند.
حبیب، دوست 16ساله امید است. او هم تا پایه پنجم ابتدایی را در شهر هرات افغانستان خوانده و از 4 ماه قبل به اسلامشهر آمده است. میگوید: در افغانستان زندگی خیلی سخت بود، دو سالم بود که پدرم فوت کرد و مادرم با قالیبافی مخارج ما را تأمین میکرد، اما حالا من بزرگ شدهام و کار میکنم تا خرج مادر، دو برادر کوچک و خواهر 8سالهام را تأمین میکنم.
عماد بلوچ است و به راحتی فارسی صحبت میکند. اما از ترس اینکه مبادا کسی صدایش را بشنود با صدایی دزدیده گفت: من و چند نفر دیگر از بچهها ساعت 8 صبح در خیابان اختیاریه پیاده میشویم و شروع به گشتن در تمام سطلهای زباله اطراف میکنیم تا هرچه مقوا، بطری پلاستیکی و قوطی فلزی هست، در گونی هایمان جمع کنیم. ناهارمان را از داخل سطلهای زباله پیدا میکنیم. با تکههای نان و هر چیزی که قابل خوردن باشد، شکم مان را سیر میکنیم. تا قبل از تاریک شدن هوا سعی میکنیم همه سطلهای زباله را بگردیم تا پول بیشتری در بیاوریم.
عماد با اشاره به اینکه برای جمعآوری زباله در خیابانهای شهر باید کارتهای فصلی 200 تا 400 هزارتومانی داشته باشیم که از کارفرماها میخریم، گفت: اگر این کارتها را نداشته باشیم عموهایی که میگویند کارمند شهرداری هستند، ما را میگیرند و کتک میزنند، یکبار هم دوستم هارون را که افغانی است، به خاطر نداشتن کارت فصلی رد مرز کردند و او را تا چند روز در اردوگاه «سفید سنگ» نگه داشتند و بعد به افغانستان، فرستادند اما چون در کشور خودشان کار نیست، هارون دوباره یک میلیون تومان پول خرج کرد و قاچاقی به ایران برگشت.
سادهترین نگاه
بچههای زباله گرد منطقه «احمدآباد مستوفی» اما با بچههای اسلامشهر که بدون خانواده به ایران آمدهاند، یا زبالهگردهای شمال شهر تهران که به دلیل نوع زباله محلههای اعیان نشین درآمد بهتری دارند، متفاوتند. این بچهها همین که به خودشان میآیند، کودکیشان را در دل زبالهها پیدا میکنند چراکه به همراه خانوادههایشان در زاغههایی روح خراش زندگی میکنند و راهی ندارند جز اینکه کار پدرانشان را دنبال کنند و در کوچه پس کوچههای مملو از زباله بگردند و دورریختنیهای - به زعم خود- ارزشمند را جدا کنند تا پس از فروش آنها بخشی از مخارج خانواده را تأمین کنند.