شوهرم را تعقیب کردم و فهمیدم با دختر۱۶ ساله ازدواج کرده!

متوجه شدم در منطقه پایین شهر وارد منزل فردی غریبه شد و چند دقیقه بعد در حالی از آن خانه خارج شد و پشت فرمان پرایدش نشست که دختری کم سن و سال او را همراهی میکرد. آنها به منطقه ییلاقی طرقبه رفتند و داخل رستوران شدند
این زن درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: تازه دیپلم گرفته بودم که «برات» به خواستگاری ام آمد و من خیلی زود با شادمانی لباس سفید عروس را به تن کردم. همسرم اگرچه پادوی بازار بود و هر روز در یک فروشگاه کار میکرد، اما من به درآمد اندکش توجهی نداشتم.
آرام آرام حرف و حدیثها در میان اطرافیانم آغاز شد به گونهای که مرا «اجاق کور» میخواندند. آن قدر برای معالجه نازایی نزد پزشکان مختلف رفته بودم که دیگر حتی شنیدن نام داروی نازایی نیز آزارم میداد. داروهای گیاهی، شیمیایی، سنتی و توصیهها و تجربههای دیگران هم فایدهای نداشت.
حدود ۱۸سال از این زندگی مشترک میگذشت که آرام آرام سوءظن عجیبی در وجودم رخنه کرد. رفتار و گفتار «برات» به شدت تغییر کرده بود، دیگر آن حس عمیق «دوست داشتن» در چشم هایش وجود نداشت. هر روز با یک بهانه جدید پای سفره شام مینشست و طوری از بچه سخن میگفت یا به گوشه دیگر سفره خیره میشد که جگرم را آتش میزد. با چشمانی اشک آلود و بغضی در گلو لقمه غذا را میبلعیدم.
اگرچه در این ماجرا تقصیری نداشتم، ولی به دلیل همین نازایی انواع فشارهای روحی و روانی را تحمل میکردم تا جایی که بالاخره برات برگهای را مقابلم گذاشت و از من برای ازدواج دوم رضایت گرفت. با آن که از صمیم قلبم راضی به این کار نبودم، اما برای خوشحالی شوهرم از هیچ کاری دریغ نداشتم. در عین حال حتی ذرهای تصور نمیکردم که روزی برات هوویی بر سرم بیاورد، ولی سوءظنی عجیب مانند خوره به جانم افتاده بود، چرا که احساس میکردم او با زن دیگری در ارتباط است و دیگر عاشقانه نگاهم نمیکند.
این بود که ناخواسته به تعقیب او پرداختم و متوجه شدم در منطقه پایین شهر وارد منزل فردی غریبه شد و چند دقیقه بعد در حالی از آن خانه خارج شد و پشت فرمان پرایدش نشست که دختری کم سن و سال او را همراهی میکرد. آنها به منطقه ییلاقی طرقبه رفتند و داخل رستوران شدند. من هم بلافاصله با همان خودروی اجارهای به محله آن دختر بازگشتم.