ترنج موبایل
کد خبر: ۵۰۲۲۶

خاطره شاعر ایرانی از دیدار ژوزه ساراماگو

تبلیغات
تبلیغات


عليرضا قزوه، مدير مركز تحقيقات فارسي دهلي‌نو خاطره‌ ديدارش را با ژوزه ساراماگو، برنده نوبل ادبيات كه به تازگي درگذشته، بيان كرده است.

عليرضا قزوه، در يادداشتي با نام «از ريتسوس تا ساراماگو» نوشته است:

آن شبي را كه ريتسوس مرد يادم است. شايد سال‌هاي پيش از قطعنامه بود و يا در همان سال‌ها. در كازرون بودم با حاجي صادق آهنگران و حاجي داشت دعاي كميل مي‌خواند و ريتسوس تازه مرده بود و من ناگهان وسط دعا ياد ريتسوس افتادم و از مجلس دعا زدم بيرون و با ياد شعرهايي كه از ريتسوس خوانده بودم و حس و حال خوبش رفتم تا به ماه خيره شوم و ببينم وقتي شاعر ماه مي ميرد ماه چگونه گريه مي‌كند.

آن شب به اين فكر مي‌كردم كه ماه شاعرتر است يا ريتسوس. دعا تمام شد اما اشك ماه تمام نشد.

من ريتسوس را نديده بودم اما ساراماگو را ديده بودم. همين چند سال پيش در استانبول. دعوت شده بودم به شب شعري كه شاعران جهان هم آمده بودند و غروبي در محله گالاتاسراي قدم مي‌زدم كه جمعيت زيادي كه جلوي يك كتاب‌فروشي بزرگ صف بسته بودند مرا متوقف كرد و بالاي كتابفروشي عكسي از ساراماگو و خبر حضور ايشان در كتابفروشي.

ناشر ترك آثار ساراماگو او را دعوت كرده بود و در ميان انبوه جوانان ترك صف جهانگردان اروپايي و غربي و سياهان آفريقايي و چشم بادامي‌هاي شرق را مي‌توانستي ببيني . عكس ساراماگو را ديده بودم و رمان كوري‌اش را هم تا حدي ورق زده بودم. بي كه حوصله ايستادان در صف داشته باشيم با يكي از شاعران ترك به طبقه بالا رفتيم و در آنجا ساراماگوي پير اما هنوز آرام و قبراق را ديدم كه بي‌هيچ تكلمي تنها سرش در كتاب بود و براي انبوه خريداران در صف كتابش را امضا مي‌كرد.

چسب زخمي هم بر پيشاني‌اش بود. كلي سوال و حرف داشتم با پيرمرد اما عدالت در آن بود كه تنها به آرامشش نگاه كنم و به دوست تركم هم كه با كتابفروش رفاقتي داشت و بدش نمي‌آمد كه آرامش پيرمرد را به هم بزند گفتم برويم.

بيرون كتابفروشي دزدها جيب دو شاعر را زده بودند و من مدام به عين القضات همداني فكر مي كردم.

بعدها شنيدم پيرمرد با نوشته‌ها و خطابه‌هايش جلوي صهيونيست‌ها هم سينه سپر كرده است و بي‌هراس از چيزي از حماقت صهيونيست‌ها سخن مي‌گويد. صد مرحبا به غيرت پيرمرد.

حالا ساعت ده شب است و در يكي از شب‌هاي دم كرده دهلي‌ام و بوي مرده‌سوزان را مي‌توانم حس كنم.

خبر كوچ ساراماگو را در 88 سالگي همين الان خواندم. بعد از خواندن خبر مساوي كردن امريكا با اسلوني در جام جهاني. از ماه عزيز خبري نيست . تنها يك ستاره زخمي در آسمان سوسو مي زند. به وقت استانبول هنوز غروب است و من مدام به چسب زخم پيشاني ساراماگو فكر مي‌كنم و اين كه چرا آن غروب در محله گالاتاسراي با او دو كلمه به لهجه عين‌القضات سخن نگفتم.

تبلیغات
تبلیغات
ارسال نظرات
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات