نگاهی مختصر به جهانبینی اصغر فرهادی از دریچۀ فیلمهایش
در ذهن اصغر فرهادی چه میگذرد؟

اگر با اصطلاحاتی فلسفیتر بخواهیم بار دیگر نتیجهگیریمان را بیان کنیم، میتوانیم بگوییم اندیشهای که در پس فیلمهای فرهادی جریان دارد، همچون ترکیبی از اگزیستانسیالیسم و تراژدی یونانی است. جنبۀ اگزیستانسیال این اندیشه در این است که فرد انسانی گاهی مجبور است که با آزادی خود برای تصمیمگیری مواجه شود و آن را تمام و کمال بپذیرد بیآنکه بخواهد با تکیه بر اصولی همگانی و از پیش معلوم از آزادی انتخاب خود بگریزد. جنبۀ تراژیک نیز این است که با هر تصمیمی و بر مبنای هر اصلی، زندگی همیشه آمادۀ آن است که کوچکترین اتفاقات و تصمیمها را به بزرگترین مصیبتها تبدیل کند.
ما در اینجا نه میخواهیم یکی از فیلمهای فرهادی را نقد کنیم و نه میخواهیم دربارۀ افکار فرهادی آنطور که مثلا در مصاحبههایش گفته است یا نزدیکانش دربارۀ او گفتهاند صحبت کنیم. بلکه میخواهیم با نگاهی به برجستهترین فیلمهای او به درکی از آن تفکر کلی که در این فیلمها نمود پیدا کرده است دست یابیم.

تصمیمها و امکانها

پایانبندیهای تردیدآفرین؛ تزلزل و ترس
اندیشهای که مبنای این تردیدآفرینی است کدام است؟ برای رسیدن به پاسخ شاید بهتر باشد سوال را اینطور مطرح کنیم: تردید چه زمانی اهمیت خواهد داشت؟ اگر فردی در زندگی خود و در موقعیتهای تصمیمگیری، بر اساس اصولی معین و دائمی تصمیمگیری کند، در واقع چندان درگیر اینکه در اثر تصمیم او چه پیش میآید نخواهد بود، زیرا او در اصل نه با نظر به نتایج آینده بلکه با نظر به اصول خود تصمیم میگیرد. اما اگر اصولی معین و همیشگی و جامع وجود نداشته باشند و فرد در بعضی موقعیتها مجبور به تعیین چیستی و اصول خود باشد، چه چیزی جز نتایج تصمیم میتواند اعتبار و درستی آنها را تعیین کند؟ چنانکه بالاتر گفتیم، فرهادی بیشتر متمایل به این موضع دوم است؛ بنابراین طبیعی است که تمرکز فیلمهای او بر نتایج تصمیماتی باشد که شخصیتها در موقعیتهای دشوار اتخاذ میکنند. اما تردیدآمیز بودن این نتایج به چه معناست؟ احساسی که از این تردید به مخاطب القا میشود، متزلزل بودن و شکننده بودن زندگی است؛ یعنی هیچگاه نمیتوان از نتایج تصمیم مطمئن بود و زندگی همیشه رو به امکانهایی با نتایج بسیار متفاوت گشوده است؛ بنابراین حتی وقتی فرد تصمیمی سرنوشتساز میگیرد، پیشاپیش نمیتواند سرنوشتی مطمئن را برای تصمیم خود پیشبینی کند. امکان خطا مثل سایهای دائمی بر روی تصمیمات فرد افکنده شده است.

اضطراب بیپایان زندگی
پس شاید بتوان اینگونه گفت که در جهان ذهنی فرهادی، زندگی ترکیبی از ضرورت تصمیمگیری و در عین حال گشودگی همیشگی رو به مصیبت است. ما مجبوریم خودمان را بیافرینیم، اما هرگز از نتیجۀ این آفرینش مطمئن نیستیم. زندگی تعاقب و همراهی همیشگی تردید و ترس است. تردید در تصمیم و ترس از نتایج آن. زندگی اضطرابی بیپایان است.
در واقع این نکته در کار فرهادی وجود دارد که فیلمهای او نه تنها مثل فیلمهای عادی به پایان نمیرسند، بلکه میتوان گفت فیلمهای او اصلا به پایان نمیرسند. مخاطب فیلم فرهادی در پایان فیلم با گرهی گشوده شده و مسئلهای حل شده سالن را ترک نمیکند؛ او فیلم را به دنبال خود میبرد و سوالات و موقعیتهای آن را به سختی میتواند از ذهن خود کنار بگذارد. این چیزی بیشتر از صرف یک پایان باز است. اینطور نیست که هر فیلمی اگر صرفا اتفاق نهایی را حذف کند بتواند پایانی مثل پایان فیلمهای فرهادی بسازد. اگر فیلم فرهادی همراه مخاطب باقی میماند، دلیلش این است که فیلم او تصویری از ذات زندگی را ارائه میکند؛ ذاتی که از نظر فرهادی پیوند همیشگی تصمیم و ترس است. شاید به جای به کار بردن اصطلاح «پایان باز» بشود گفت فیلمهای فرهادی «بیپایان» هستند؛ نه به این معنی که پایانبندی سینمایی مناسبی ندارند، بلکه به این معنا که اضطراب بیپایان زندگی را منعکس میکنند.
اگر با اصطلاحاتی فلسفیتر بخواهیم بار دیگر نتیجهگیریمان را بیان کنیم، میتوانیم بگوییم اندیشهای که در پس فیلمهای فرهادی جریان دارد، همچون ترکیبی از اگزیستانسیالیسم و تراژدی یونانی است. جنبۀ اگزیستانسیال این اندیشه در این است که فرد انسانی گاهی مجبور است که با آزادی خود برای تصمیمگیری مواجه شود و آن را تمام و کمال بپذیرد بیآنکه بخواهد با تکیه بر اصولی همگانی و از پیش معلوم از آزادی انتخاب خود بگریزد. جنبۀ تراژیک نیز این است که با هر تصمیمی و بر مبنای هر اصلی، زندگی همیشه آمادۀ آن است که کوچکترین اتفاقات و تصمیمها را به بزرگترین مصیبتها تبدیل کند.