ترنج موبایل
کد خبر: ۵۱۶۰۷۲

نگاهی مختصر به جهان‌بینی اصغر فرهادی از دریچۀ فیلم‌هایش

در ذهن اصغر فرهادی چه می‌گذرد؟

در ذهن اصغر فرهادی چه می‌گذرد؟

اگر با اصطلاحاتی فلسفی‌تر بخواهیم بار دیگر نتیجه‌گیری‌مان را بیان کنیم، می‌توانیم بگوییم اندیشه‌ای که در پس فیلم‌های فرهادی جریان دارد، همچون ترکیبی از اگزیستانسیالیسم و تراژدی یونانی است. جنبۀ اگزیستانسیال این اندیشه در این است که فرد انسانی گاهی مجبور است که با آزادی خود برای تصمیم‌گیری مواجه شود و آن را تمام و کمال بپذیرد بی‌آنکه بخواهد با تکیه بر اصولی همگانی و از پیش معلوم از آزادی انتخاب خود بگریزد. جنبۀ تراژیک نیز این است که با هر تصمیمی و بر مبنای هر اصلی، زندگی همیشه آمادۀ آن است که کوچکترین اتفاقات و تصمیم‌ها را به بزرگترین مصیبت‌ها تبدیل کند.

تبلیغات
تبلیغات
فرارو- علیرضا اسمعیل زاده؛ صرف نظر از دیدگاه‌های متفاوتی که درباره ارزش‌های آثار فرهادی وجود دارد، تردیدی در این باره نمی‌توان داشت که او یکی از مهم‌ترین کارگردانان ایران و بلکه دنیاست. این یک تمایل طبیعی است که وقتی با هنرمند برجسته‌ای مواجه می‌شویم، سعی کنیم شناختی از اندیشه‌های اساسی او و جهان‌بینی خاص او که منجر به آفرینش چنین آثاری شده است به دست بیاوریم. بر مبنای همین تمایل، فرهادی نیز با جایگاه برجسته و منحصر به فردی که در عرصه سینما به دست آورده است، این وسوسه را در ما برمی‌انگیزد که به جستجوی اصول تفکر او که در ورای آثارش قرار دارد بپردازیم. اما اگر ما جویای اندیشۀ فرهادی در مقام کارگردان هستیم، پس طبیعتا فیلم‌های او همان مسیر‌هایی هستند که ما را به اندیشه‌های پنهان در بطن و اساس خود رهنمون می‌شوند.

ما در اینجا نه می‌خواهیم یکی از فیلم‌های فرهادی را نقد کنیم و نه می‌خواهیم دربارۀ افکار فرهادی آن‌طور که مثلا در مصاحبه‌هایش گفته است یا نزدیکانش دربارۀ او گفته‌اند صحبت کنیم. بلکه می‌خواهیم با نگاهی به برجسته‌ترین فیلم‌های او به درکی از آن تفکر کلی که در این فیلم‌ها نمود پیدا کرده است دست یابیم.
در ذهن اصغر فرهادی چه می‌گذرد؟

تصمیم‌ها و امکان‌ها

تصمیم‌گیری‌ در شرایط دشوار یکی از شاخصه‌های معروف اغلب فیلم‌های فرهادی است که معمولا نقطۀ اوج درام‌های او را شکل می‌دهند. تصمیم ترمه برای گفتن حقیقت یا دروغ در دادگاه و تصمیم راضیه خانم برای قسم خوردن یا نخوردن در فیلم «جدایی نادر از سیمین» و تصمیم عماد در مورد پیرمرد متجاوز در فیلم «فروشنده» نمونه‌هایی از این موقعیت‌های دشوار تصمیم‌گیری هستند. این شاخصه به خودی خود چه تفکری را نشان می‌دهد؟ احساسی که مخاطب از موقعیت‌های دشوار تصمیم‌گیری می‌گیرد، نوعی سرگردانی میان امکان‌های متفاوت است. وقتی از امکان‌های متفاوت حرف می‌زنیم در واقع از تصمیم‌های متفاوتی سخن می‌گوییم که هر کدام نتایج مثبت و منفی‌ای در پی دارند و آنقدر این کفۀ نتایج مثبت و منفی در میان تصمیم‌های متفاوت به هم نزدیک است که مخاطب نهایتا نمی‌تواند با اطمینان حدس بزند که شخصیت فیلم در مواجهه با این موقعیت چگونه تصمیم خواهد گرفت.
پس مخاطبی که با فیلم درگیر شده است، در نتیجۀ همذات‌پنداری با شخصیت‌ها، خواه ناخواه خود را در موقعیت تصمیم‌گیری قرار می‌دهد. این دقیقا همان چیزی است که به نظر می‌رسد کارگردان به دنبال آن است: مواجه ساختن مخاطب با موقعیت دشوار تصمیم‌گیری. چرا چنین خواستی باید تا این حد برای کارگردان مهم باشد؟ یا به عبارت بهتر کدام اندیشه یا شیوۀ اندیشه‌ورزی است که قرار گرفتن در موقعیت دشوار تصمیم‌گیری را به عنوان نقطۀ اوج اثر انتخاب می‌کند؟ اگر در جهان‌بینی کارگردان، همیشه و در هر موقعیتی از زندگی یک راه درست تصمیم‌گیری وجود داشته باشد که برای عقل عادی انسانی هم قابل دست‌یابی است، هیچ دلیلی وجود ندارد که چنین موقعیتی را تبدیل به نقطۀ اوج تنش در اثر خود کند؛ بنابراین در نگاه آفرینندۀ اثر، در بعضی از موقعیت‌های زندگی یا اساسا هیچ راه مشخصی که بر اساس مجموعه‌ای از اصول از پیش معین بتواند پی گرفته شود، وجود ندارد و یا اگر هم چنین راهی وجود داشته باشد برای انسان‌ها به طور معمول قابل دستیابی نیست؛ بنابراین به نظر می‌رسد که در نگاه فرهادی، اصول از پیش‌تعیین شده‌ای مثل مجموعۀ عقاید یا قواعد اخلاقی، چنان احاطه و جامعیتی در زندگی روزمره ندارند که بتوانند در هر موقعیتی به طور شفاف و روشن دستورالعمل مخصوص آن موقعیت را در اختیار افراد بگذارند. پس این خود فرد است که گاهی مجبور می‌شود اصول خودش را تعیین کند یا تغییر دهد. به تعبیر دیگر فرد در بعضی از موقعیت‌های زندگی مجبور می‌شود که درباره‌ی کیستی خودش تصمیم بگیرد؛ او در چنین موقعیت‌هایی کاملا تنهاست و هیچ قاعدۀ مشخصی نیست که در این تصمیم به او کمک کند.
در ذهن اصغر فرهادی چه می‌گذرد؟

پایان‌بندی‌های تردید‌آفرین؛ تزلزل و ترس

دربارۀ پایان‌بندی‌های خاص آثار فرهادی بحث و نظر‌ها فراوان بوده است. بحث‌هایی مثل اینکه در کدام موارد می‌شود پایان باز را به فیلم اطلاق کرد و در کدام موارد نه. اما صرف‌نظر از معنای خاص و اصطلاحی پایان باز، آنچه مسلم است در اغلب فیلم‎‌های فرهادی پایان‌بندی‌ها کاملا تردیدآفرین هستند. در انتهای «جدایی» ما نمی‌دانیم تصمیم ترمه در مورد ماندن پیش پدر یا مادرش چه خواهد بود یا شوهر راضیه چه واکنشی به تصمیم او برای سوگند نخوردن نشان خواهد داد. در «فروشنده» سرنوشت پیرمرد متجاوز و تاثیری که این سرنوشت بر زندگی عماد خواهد گذاشت نامعلوم است و حتی تصمیم رعنا هم در قبال عماد چندان به روشنی نشان داده نمی‌شود. در «گذشته» نیز به هوش آمدن یا نیامدن همسر اول سمیر نامعین باقی می‌ماند.

اندیشه‌ای که مبنای این تردیدآفرینی است کدام است؟ برای رسیدن به پاسخ شاید بهتر باشد سوال را اینطور مطرح کنیم: تردید چه زمانی اهمیت خواهد داشت؟ اگر فردی در زندگی خود و در موقعیت‌های تصمیم‌گیری، بر اساس اصولی معین و دائمی تصمیم‌گیری کند، در واقع چندان درگیر اینکه در اثر تصمیم او چه پیش می‌آید نخواهد بود، زیرا او در اصل نه با نظر به نتایج آینده بلکه با نظر به اصول خود تصمیم می‌گیرد. اما اگر اصولی معین و همیشگی و جامع وجود نداشته باشند و فرد در بعضی موقعیت‌ها مجبور به تعیین چیستی و اصول خود باشد، چه چیزی جز نتایج تصمیم می‌تواند اعتبار و درستی آن‌ها را تعیین کند؟ چنان‌که بالاتر گفتیم، فرهادی بیشتر متمایل به این موضع دوم است؛ بنابراین طبیعی است که تمرکز فیلم‌های او بر نتایج تصمیماتی باشد که شخصیت‌ها در موقعیت‌های دشوار اتخاذ می‌کنند. اما تردیدآمیز بودن این نتایج به چه معناست؟ احساسی که از این تردید به مخاطب القا می‌شود، متزلزل بودن و شکننده بودن زندگی است؛ یعنی هیچ‌گاه نمی‌توان از نتایج تصمیم مطمئن بود و زندگی همیشه رو به امکان‌هایی با نتایج بسیار متفاوت گشوده است؛ بنابراین حتی وقتی فرد تصمیمی سرنوشت‌ساز می‌گیرد، پیشاپیش نمی‌تواند سرنوشتی مطمئن را برای تصمیم خود پیش‌بینی کند. امکان خطا مثل سایه‌ای دائمی بر روی تصمیمات فرد افکنده شده است.
در ذهن اصغر فرهادی چه می‌گذرد؟

اضطراب بی‌پایان زندگی

این حالت تردیدآمیز دربارۀ نتایج، تصمیم‌گیری را به امری اضطراب‌آمیز و ترسناک تبدیل می‌کند. اگر دو ویژگی گفته شده دربارۀ ذهنیت فرهادی را کنار هم بگذاریم، به چنین موقعیت اضطراب‌آمیزی خواهیم رسید: گاهی مجبوریم در فراسوی همۀ ارزش‌ها و اصولی که از پیش می‌شناسیم و به آن‌ها اعتقاد داریم تصمیم‌هایی بزرگ و سرنوشت‌ساز بگیریم. در چنین مواقعی گویی مجبوریم که کیستی خودمان را به تنهایی و بدون یاری هیچ اصل و قاعده‌ای تعیین کنیم و بیافرینیم؛ اما حتی پس از این تصمیم‌گیری ما از احاطۀ شکنندگی و تزلزل زندگی در امان نیستیم. زندگی هیچوقت لزوما بر اساس تصمیم‌های ما با ما رفتار نمی‌کند و هر تصمیمی می‌تواند نتیجه‌ای خلاف آنچه از آن قصد شده است به بار بیاورد. یک اتفاق کوچک می‌تواند همه چیز را نابود کند؛ کوچکترین پیش‌بینی اشتباه یا کوچکترین غفلت از آنچه ممکن است رخ بدهد می‌تواند شادی را به اندوه و عذاب تبدیل کند.

پس شاید بتوان اینگونه گفت که در جهان ذهنی فرهادی، زندگی ترکیبی از ضرورت تصمیم‌گیری و در عین حال گشودگی همیشگی رو به مصیبت است. ما مجبوریم خودمان را بیافرینیم، اما هرگز از نتیجۀ این آفرینش مطمئن نیستیم. زندگی تعاقب و همراهی همیشگی تردید و ترس است. تردید در تصمیم و ترس از نتایج آن. زندگی اضطرابی بی‌پایان است.

در واقع این نکته در کار فرهادی وجود دارد که فیلم‌های او نه تنها مثل فیلم‌های عادی به پایان نمی‌رسند، بلکه می‌توان گفت فیلم‌های او اصلا به پایان نمی‌رسند. مخاطب فیلم فرهادی در پایان فیلم با گرهی گشوده شده و مسئله‌ای حل شده سالن را ترک نمی‌کند؛ او فیلم را به دنبال خود می‌برد و سوالات و موقعیت‌های آن را به سختی می‌تواند از ذهن خود کنار بگذارد. این چیزی بیشتر از صرف یک پایان باز است. اینطور نیست که هر فیلمی اگر صرفا اتفاق نهایی را حذف کند بتواند پایانی مثل پایان فیلم‌های فرهادی بسازد. اگر فیلم فرهادی همراه مخاطب باقی می‌ماند، دلیلش این است که فیلم او تصویری از ذات زندگی را ارائه می‌کند؛ ذاتی که از نظر فرهادی پیوند همیشگی تصمیم و ترس است. شاید به جای به کار بردن اصطلاح «پایان باز» بشود گفت فیلم‌های فرهادی «بی‌پایان» هستند؛ نه به این معنی که پایان‌بندی سینمایی مناسبی ندارند، بلکه به این معنا که اضطراب بی‌پایان زندگی را منعکس می‌کنند.

اگر با اصطلاحاتی فلسفی‌تر بخواهیم بار دیگر نتیجه‌گیری‌مان را بیان کنیم، می‌توانیم بگوییم اندیشه‌ای که در پس فیلم‌های فرهادی جریان دارد، همچون ترکیبی از اگزیستانسیالیسم و تراژدی یونانی است. جنبۀ اگزیستانسیال این اندیشه در این است که فرد انسانی گاهی مجبور است که با آزادی خود برای تصمیم‌گیری مواجه شود و آن را تمام و کمال بپذیرد بی‌آنکه بخواهد با تکیه بر اصولی همگانی و از پیش معلوم از آزادی انتخاب خود بگریزد. جنبۀ تراژیک نیز این است که با هر تصمیمی و بر مبنای هر اصلی، زندگی همیشه آمادۀ آن است که کوچکترین اتفاقات و تصمیم‌ها را به بزرگترین مصیبت‌ها تبدیل کند.
تبلیغات
تبلیغات
ارسال نظرات

نظرات بینندگان

(۱۳ نظر)
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات