اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۰ دادسرای جنایی تهران اعلام کرد جسد بابک خرمدین مستندساز ایرانی را پیدا کرده است. خبر نحوه مرگ بابک خرمدین چنان شوک آور بود که دیگر کسی به گذشته او و موفقیت های این هنرمند فکر نمی کرد. جسد بابک خرمدین مثله شده بود. تکه هایی از جسد را در سطل زباله ای در اکباتان نزدیک محل زندگی اش پیدا کردند و تکههای دیگر هنوز پیدا نشده بود.
به گزارش خبرآنلاین، وقتی خبر مرگ بابک به پدر و مادر او داده شد واکنش آنها ظن پلیس را برانگیخت. مادر بابک نسبت به خبر مرگ پسرش هیچ واکنشی نداشت. پدر نیز گفته بود بابک با آنها زندگی نمی کرد و نمی داند چه بلایی سر او آمده است. این بی تفاوتی خبر از اتفاقاتی تلخ تر از مرگ بابک می داد.
پلیس در اولین اقدام تصمیم گرفت دوربین های مداربسته خانه پدری بابک را که در همان نزدیکی سطل زباله ای بود که بخشی از جسد بابک در آن کشف شده بود، بررسی کند.
قتل بابک خرمدین پرونده قدیمی گم شدن خواهرش را هم باز کرد. پلیس متوجه شد سالها قبل آرزو دختر خانواده که به بیماری ام اس نیز مبتلا بود گم شده و کسی نیز گم شدن او را گزارش نداده است. این در حالیست که فریبرز داماد خانواده نیز قبل از همسرش گمشده بود. فریبرز فرزند خواهر اکبر و البته شوهر دوم آرزو بود. اکبر به خواهرش گفته بود فریبرز کشور را ترک کرده و به آرزو هم چیزی نگفته است. این مرد بعد از گم شدن دخترش نیز مدعی شد آرزو به خارج از ایران نزد شوهرش رفته است و به برخی نیز گفته بود که آرزو به دلیل بیماری که داشته در یک آسایشگاه است.
هرچند بابک پیگیر خواهر و شوهرخواهرش شده اما گفته های پدرش او را قانع کرده بود تا اینکه خودش نیز به قربانگاه پدر و مادر رفت.
ادعای اکبر خرمدین درباره دختر و دامادش پلیس را قانع نکرد و او تحت بازجویی های بیشتری قرار گرفت. در نهایت او اعتراف کرد داماد و دخترش را سالها قبل به همان شیوه ای که بابک را به قتل رسانده، کشته بود. حالا پلیس با یک قاتل زنجیره ای و البته پدری مواجه بودد که فرزندانش را قربانی می کرد.
به بهانه همین ماجرا نمایش لحد با سبکی مستند و به قلم میلاد اردوبادی در تالار حافظ روی صحنه است. اثری با موضوعی ملتهب و به کارگردانی حسین حیدریپور. نمایش سعی در به تصویر کشیدن یک رخداد تلخ را دارد، رخدادی که در چند سال گذشته اخبار زیادی از آن در رسانهها منتشر شد لحد با طراحی صحنه قابل توجه و کاربردی به خشنونت خانگی میپردازد. به همین بهانه به گفت و گو با حسین حیدریپور کارگردان این نمایش پرداختیم که در ادامه میخوانید.
چقدر تلاش کردید این روایت، یعنی قتل بابک خرمدین به چیزی که در واقعیت رخ داده نزدیک باشد؟
اولین دغدغهای که تئاتر دارد روشنگری و دست گذاشتن روی دغدغههایی است که نیاز به تعمق و تامل دارد، این اتفاق که چندساله گذشته رخ داد، بینهایت همه ما را در شوک فرو برد. قتل بابک خرمدین بی نهایت تلخ، تراژیک و غمگینی بود. مشخصا من سعی نکردم که نکته به نکته و نقطه به نقطه مستند زندگی بابک را روایت کنم ولی به هر حال بابک خرمدین مدرس دانشگاه و یک قشر فرهیخته بود و با ما تئاتریها هم بیگانه نبود.ما خشونت را در جای جای زندگی میتوانیم ببینیم، خشونت فقط به مثابه قتل نیست، خیلی وقتها این خشونت از نگاه و کلام شروع میشود و تا اتفاقات ریز و درشت ادامه دارد. من سعی کردم که یک پاره و یک روایتی از آن ماجرا را نقطه نگاه خودم روایت کنم و اینکه تا چه اندازه میتواند به مستند آن اتفاق نزدیک باشد را نمیدانم و قاعدتا افرادی که از بیرون روایت را میبینند میتوانند بگویند من تا جه اندازه موفق بودم.
شما با بابک خرمدین آشنایی داشتید؟ آشناییتان تا چه اندازه بود؟
بابک از دوستان نزدیک من نبود اما به واسطه اینکه هر دو استاد دانشگاه بودیم، با هم گپ و گفت داشتیم، اما به صورت مستقیم ارتباط ویژهای با او نداشتم. مرگ بابک بالاترین خشونت علیه فرزند بود و او قربانی یک تفکر فرزند کشی شد.
ما در این نمایش خشونت را به وضوح میبینیم برای تاییدیه و بازبینی با مشکل مواجه نشدید؟
کجای ذهنتان این است که ما داریم خشونتی در این نمایش میبینیم؟ مثلا در طول اثر مادر سعی کرده یک لطافتی از خودش نشان دهد.
بله، اما مادر قصه از ترس پدر قصه حتی جرعت صحبت کردن هم ندارد، این هم خشونت است.
مادر یک پارادوکسی در رفتارش دارد و هملا خود واقعیش آن چیزی نیست که نشان میدهد. یک جایی مادر نشسته و لالایی دخترش را گوش میدهد، یک جایی هست که موهایش را میبافد، لطافت یا خشونت صرفا به مثابه تعریف کلمهای آن نیست، خشونت بسیاری از اوقات از نگاه بر میآید و در قالب اتفاقاتی که در روزمرهمان میبینیم هم وجود دارد، به همین دلیل هم سعی کردم یک پارادوکسی بین رفتار پدر و مادر وجود داشته باشد، به همین دلیل است که وقتی میبینید پدر در حال دوش گرفتن است، حتی نوع دوش گرفتن او هم یک نوع خشونتآمیزی دارد.
در پاسخ به این سوال که آیا مشکلی پیش آمد یا خیر هم باید بگویم متن اولیه نوشته آرمان طیران بود به نام «جنگل آسفالت» که ایدهاش هم با خود آرمان عزیز بود و آن متن سه بار رد شد و قاعدتا وقتی رد شد، ما نمیتوانستیم آن متن را دوباره نویسی کنیم و با خواهش از آرمان طیران، طرح و ایده آن کار را برداشتم و با میلاد اردوبادی صحبت کردم، ایشان شروع به نوشتن کرد و دوبار هم آن متن رد شد و تاکید شد تماشای این کار به هیچ وجه برای افراد زیر ۱۵ سال مناسب نیست.
ولی ما در خود نمایش دو کودک زیر ۱۵ سال داریم.
بله، ولی آن دو کودک در دورخوانیهای نمایش حضور نداشتند و در تمرینات، هیچگاه کلیت کار را نمیدیدند و حتی الان هم برای صحنه من جایی را برای آنها طراحی کردم که خیلی در صحنه نیستند و قابلیت مشاهده صحنه را ندارند و هر بار که با آنها صحبت میکنم درباره نحوه آبنبات خوردن و نوع بازی با اسکیت صحبت کردم.
قطعا همه ما در طول روز مورد خشونت قرار میگیریم، اصلیترین آدمهایی که خشونتهای بزرگی را اعمال میکنند، ممکن است اصلا مخاطب تئاتر نباشند، خشونت و عواقب آن را چگونه میخواهید به این افراد نشان بدهید؟
نمیدانم واقعا. درست یا غلط باید بگوییم حیطه تئاتر حیطه چندان گستردهای نیست و توانایی تبلیغات هم وجود ندارد، هزینه تبلیغات در فضای مجازی هم صادقانه باید بگویم که بسیار گزاف است و امکان تعدد اشتراکگذاری پست و مطلب وجود ندارد، یک نشریات باقی میماند که آنها هم چندان سعی نمیکنند که این ماجرا را کندو کاو کنند و خود جمعیت تئاتری باقی میمانند. الان شما نمایشهای کمدی را ببینید، فرد برای یک هفته تا ده روز بعد با بلیت پیش فروش شده است و هیچ نقدی هم به آن وارد نیست چون مردم ما نیاز به شادی دارند ولی برای منی که دانشآموخته تئاتر هستم، صادقانه برایم سنگین است که حرفی را بزنم که به آن باور نداشته باشم و دوست دارم چیزی را بگویم که از جنبههای دیگر مغفول مانده است.
یکی از شاخصهایی که الان کار را مورد استقبال قرار میدهد این است که یا چهره شاخص در نمایش داشته باشیم، یا بزک دوزکهای آن چنانی داشته باشیم، یا باید یک نهاد یا ارگانی از ما حمایت میکرد که بتوانیم بیلبورد بزنیم ولی ما چنین چیزی نداشتیم. من چند ماه پیش بود که رفتم شهرداری و گفتم به من استند بدهید که حرفشان هم این بود که بله، ما چندسال پیش با مرکز هنرهای نمایشی قرارداد بستیم، بروید فردا اطلاع میدهم، الان بیش از ۷۰ فرداست که منتظرم به من خبر بدهند.
منظور از «ل ح د» همان سنگ لحد قبر است؟
بله.
آن فتحه قرمز روی ح نشانه خون است؟
بله.