گفتوگو با دكتر احمد موثقي، استاد علوم سياسي دانشگاه تهران
زمانه تماميتخواهي در خاورميانه به پايان رسيده است


تحولات چند ماهه اخير در خاورميانه و جنبشهاي مردمي بسياري از انديشمندان و استادان علوم سياسي را به بازخواني و بازانديشي در مباني و تحولات فكري در جهان عرب سوق داده است. در اين گفتوگو سعي شده مباني فكري و انديشه سياسي اخوانالمسلمين به عنوان يكي از مهمترين جريانهاي سياسي در مصر و خاورميانه مورد بررسي قرار گيرد.
جناب دكتر درباره انديشه سياسي اخوانالمسلمين و علت پيدايش و رشد اين گروه در مصر بفرماييد.
در واقع صورت قضيه اين است كه مصر در سال 1919 استقلال پيدا ميكند. مصر بعد از قيام معروف عرابيپاشا در سال 1881 به دست انگلستان اشغال ميشود و انگلستان براي مصر فرمانداركل تعيين ميكند ولي بعد با فشار نيروهاي داخلي و حزب وفد به رهبري سعد زغلول استقلال رسمي پيدا ميكند.
بعد از استقلال، مصر مانند خيلي از كشورهاي ديگر عربي كه اكثرا با تجزيه عثماني به وجود آمدهاند ـ كه البته مصر عملا مستقل بود ـ مشكلاتش حل نشده باقي ماند و اين امر گروههاي اجتماعي را مسالهدار كرد. مخصوصا اينكه آتاتورك خلافت را منحل كرد و اعلام جمهوري كرد. اين امر افكار عمومي دنياي عرب و اسلام از جمله مصر را تحتتاثير قرار داد. بعد از آن سيل تجدد به سوي كشورهاي شرقي و عربي سرازير ميشود و اين امر همراه است با استقلال اين كشورها.
سيل تجدد به اضافه رژيمهايي كه در اين كشورها شكل ميگيرد، پاسخگوي نيازهاي اين جوامع نيست. معلمهايي كه در سال 1928سازمان اخوانالمسلمين را تشكيل دادند با اوضاع مصر مثل تجدد، غربگرايي، بيبندوباري، گسترش ارزشهاي غربي و در كنار آن مسائل مربوط به فقر، وابستگيهاي اقتصادي و رژيمهاي سركوبگر كه مسائل حل نشده كشورشان بود روبرو بودند.
ضمن اينكه هجوم فرهنگي غرب گفتمان غالب ميشود، مسائل اساسي داخلي كشورشان هم حل نشده باقي ميماند. اينجاست كه معلمهايي كه سازمان اخوانالمسلمين را تشكيل دادند به دنبال راهحلي براي مشكلات بودند و بنابراين سازمان اخوانالمسلمين را تشكيل دادند. انجمن حزب الوطني سيدجمال هم الگويي براي اخوانالمسلمين بوده است. در ميان متفكران مسلمان محمدعبده، رشيدرضا و سيدجمال بر حسنالبنا، موسس اخوانالمسلمين تاثيرگذار بودهاند اما بيشتر رشيدرضا تاثيرگذار است.
در اينجا بايد بين نگرشهاي نوگرايانه سيدجمال و عبده و كواكبي و اقبال و رويكرد رشيدرضا تفكيك قايل شويم. ديدگاههاي رشيدرضا بسيار متفاوت از سيدجمال و عبده است. نگرش سلفي بنيادگراي رشيدرضا است كه اساسا گفتمان غالب بر سازمان اخوانالمسلمين ميشود. ضمنا ميتوان گفت كه اين يك مشكل اساسي سازمان اخوانالمسلمين است كه تاكنون هم نميتواند كاركرد جامع و نتيجهگيريهاي گستردهيي داشته باشد.
آيا رابطهيي بين انديشههاي اخوانالمسلمين و خلافت پس از انحلال خلافت از سوي آتاتورك وجود دارد؟
در واقع افكار عمومي دنياي اسلام هم بطور نسبي و هم در مبارزه با هجوم استعماري غرب در قرن 19 به اوج خود رسيد. غرب روياروي عثماني است كه چندين قرن غرب را تهديد كرده بود. با توجه به اين مساله، خلافت عثماني در افكار عمومي گروههاي اسلامگرايي كه كم يا زياد عليه هجوم استعماري غرب فعال ميشوند، انديشه خلافت اميد و الگويشان ميشود. بنابراين در حوزه انديشه سياسي اينها ميخواهند خلافت را بازسازي و احيا كنند.
از سال 1965 كه اغلب كشورها به سمت تشكيل ملت ـ دولت ميروند و ديگر خلافت به شكل سنتي و امپراتوري زمانش بسرآمده ولي گروههاي اسلامي بنيادگرا انديشه سياسي مدرن را درك نميكنند و با همان نگرشهاي سنتي قايل به احياي خلافتند ضمن اينكه در درگيري با غرب خلافت تضعيف شد و بعد توسط آتاتورك كه غربگرايي را مطرح كرد لغو شد. بنابراين اين موضوع در ذهنيت عام و خاص مسلمانان اهل سنت مشكل ايجاد كرد.
سيدجمال و عبده و كواكبي در انديشههايشان با مدرنيته ارتباط برقرار كردهاند. اينها در انديشهشان به خلافت بهاي چنداني ندادهاند. سيدجمال مدت كوتاهي هوادار خلافت عثماني بود فقط براي اينكه در مقابل سلطهجويي استعماري غرب بايستد و گرنه سيدجمال با آزاديخواهان تركيه و مصر ارتباط داشت، عبده هم كه گرايشهاي مدرن وسكولار داشت، ناسيوناليسم مصر را برجسته ميكند و ميگويد اين خلافت است كه سرچشمه عقبماندگي مسلمانان است.
كواكبي هم با كتاب طبايعالاستبداد معروف است كه ميگويد علتالعلل عقبماندگي مسلمانان استبداد است و كتابش را عليه خلافت عثماني نوشته است. اينها كه نوگرايان ديني هستند تحليلشان اين است كه خلافت عثماني پوسيده است و خود خلافت مهمترين مانع پيشرفت مسلمانان است ولي رشيدرضا نه، رشيدرضا دلبسته خلافت است و كتابي راجع به خلافت نوشته و در كنگرههاي خلافت كه در پيوند با مسلمانان هند و جاهاي ديگر در دفاع از خلافت است شركت ميكند. در حالي كه خودش ميگويد من تحت تاثير سيدجمال و عبده هستم.
ولي وقتي ميبيند خلافت زمانهاش بسرآمده به سمت حكومت اسلامي حركت ميكند. انديشه سياسي رشيدرضا ضد مدرن است يعني او منشأ حاكميت سياسي را به خدا ارتباط ميدهد نه مردم و در ادامه خدا، شوراي حل و عقد را قرار ميدهد كه اين شورا، از طرف دين، خدا و كتاب و سنت تعيين ميكند كه چه كسي صلاحيت خلافت را دارد و عزل و نصب خليفه حاكم برعهده شوراي حل و عقد است.
حاكميت الهي است و اين در واقع يك جور تئوكراسي است. با همين ذهنيت جريانهاي بنيادگرا با جهتگيريهاي ضدمدرن در انديشه سياسي به صورت مبهم به دنبال اين هستند كه دولت اسلامي تشكيل دهند و خلافت اسلامي را اعاده كنند. منشأ حاكميت و قانون و نهادهاي سياسي چيده شده آنها مدرن نيست و اگر هم باشد صوري است و در بنيان فكريشان مدرنيته و عقل بشري مطرح نيست.
اخوانالمسلمين تحت تاثير اين جريان قرار ميگيرد و دچار تناقضات فراواني هستند مثلا اخوانيان اعلام كردند كه ما اصلا وارد فعاليت سياسي نميشويم ولي وارد سياست ميشوند و حتي موقعيتهايي پيش ميآيد كه اينها قدرت سياسي را به دست بگيرند مثل زماني كه خود حسنالبنا زنده بود [قبل از 1969 كه ترور شد] اينها ميتوانستند به صورت يك حزب با گستره اعضايي كه داشتند دولت را به دست بگيرند ولي اصلا با تحزب و تكثرگرايي مخالف هستند.
آرمان اخوانالمسلمين خلافت است، پس چرا از شاه فاروق حمايت ميكنند؟
سوال خوبي است. با استناد به اسناد تاريخي، حسنالبنا با دربار رفت و آمد داشت و نامهنگاري ميكرد و دربار را نصيحت ميكرد و خود حسنالبنا الگويي از سلطنت مشروعه برايش مطرح بود نه لزوما خلافت عثماني. اتفاقا از طرف اعضاي اخوانالمسلمين درباره اين مساله مورد انتقاد بود. اخوانالمسلمين آرمان فرهنگي داشتند و به دليل اتفاقاتي كه بعد افتاد سياسي شدند.
تحليلتان از سياسي شدن اخوانالمسلمين چيست؟ آنها حزب آزادي و عدالت را در تركيه به وجود آوردهاند و فعاليت سياسي ميكنند و حتي در آخرين انتخابات مصر هم شركت كردهاند و 41 كرسي به دست آورده بودند.
تاريخچه اخوانالمسلمين فراز و نشيبهاي زيادي داشته است. در فاز اول 38 ـ 1928 اساسا هيچ اعلام مواضع و اساسنامهيي ندارند و فقط فعاليت عملي ميكنند و چارچوب تئوريك منسجمي با مبناي عقلاني ندارند تا كنگره پنجم. با توجه به كاريزماي حسنالبنا عمل جذب نيرو انجام ميگرفت. در كنگره پنجم آنها كلياتي را در مرامنامهشان ميآورند. آنها ميخواهند جامعه را به دين دعوت كنند و نميخواهند دولت تشكيل دهند.
ميگويند ما كار فرهنگي ميكنيم و ميخواهيم خانوادهها و جامعه اسلامي شوند ولي اخوانالمسلمين تحت تاثير حوادث فلسطين و قيام عزالدين قسام در 1935 سياسي و درگير جبهه فلسطين ميشود و سپس در پيوند با افسران آزاد رژيم سلطنتي را سرنگون ميكند. از 1952 كه جمال عبدالناصر روي كار ميآيد تا 1954 اينها با هم همكاري دارند ولي نميتوانند با هم به فعاليت ادامه دهند. هم از نظر ايدئولوژيك و هم از نظر مواضع سياسي و افراط و تفريطهايي كه در دو طرف ميشود اينها از هم جدا ميشوند.
بعد از ترور حسنالبنا رهبر و مرشدالعام اخوانالمسلمين حسنالهضيبي جايگزين حسنالبنا ميشود. هضيبي رويكرد محافظهكارانهيي دارد و در درون اخوان تغييراتي به وجود ميآورد و تصفيههايي صورت ميدهد. نظريهپردازان راديكال را كنار ميزند. كساني چون شيخ محمد غزالي، عبدالقادر عودت و سيدقطب همگي از دولت اسلامي سخن ميگفتند و از 1997 كه گروههاي بنيادگراي مسلح مثل جماعت اسلامي، سازمان آزاديبخش اسلامي، التكفير والحجرت و... عليه رژيم مصر اقدام ميكنند و اينها تحت تاثير سيدقطب بودند، هضيبي سيدقطب را به اتهام بنيادگرايي محكوم ميكند.
اين گروههاي مسلح تحت تاثير سيدقطب عمليات مسلحانه انجام ميدادند، توريستها را ترور ميكردند، بمبگذاري ميكردند، انورسادات را ترور كردند و... تا اينكه توسط رژيم مبارك سركوب شدند. اخوانالمسلمين هم آنها را محكوم ميكند و از آنها فاصله ميگيرد. بعد از سركوب گروههايي كه از اخوان بريده بودند دوباره به همان سمت و سوي اخوان برگشتند.
امروزه در رهبري اخوان دودستگي است و اختلافات روبه گسترش است. نسل قديم رهبران اخوان هنوز روي فعاليت فرهنگي و مدني پافشاري ميكنند و هدفشان اين است كه با اقتصاد بيمار مصر بايد به جامعه كمك كنيم، مدرسه و درمانگاه بزنيم، فعاليت خيريه كنيم و... ولي نسل جديد رهبران به اقتضاي تحولات جهان و شرايط مصر و تحولات كشورهاي ديگر نظير تركيه به دنبال فعاليت سياسي هستند و ميخواهند از طريق انتخابات و فعاليتهاي حزبي مثل تركيه قدرت را در دست بگيرند.
اما اختلاف اساسي مصر و تركيه در لاييسيته تركيه و اسلامگرايي مصر است، اين را چگونه تحليل ميكنيد؟
تركيه نظام و جامعهيي پست سكولار دارد ولي در مصر جهتگيريهاي پستاسلاميسم وجود دارد. جريانات جديد مصر مثل جوانان مصر با مشاهده تجربه طالبان از اين پروژه عبور كردهاند و اين تجربهها را موفق ارزيابي نميكنند. آنها ميخواهند مسلمان باشند و هويت دينيشان را حفظ كنند ولي از طرف ديگر قدرت را در دست بگيرند. ايالات متحده هم در سياست خارجياش اين ايده را دارد كه در كشورهاي عربي اسلامي با گروههاي اسلامگراي معتدل ميتوان كار كرد.
در مصر ضمن اينكه گرايشهاي سكولار پخش هستند و درصدي از آرا را دارند ولي اخوانالمسلمين هم پايگاهش رو به كاهش است. در مصر و ديگر كشورهاي خاورميانه يك طبقه متوسط فرهنگي شكل گرفته كه در شهرها هستند، تحصيل كردهاند و با اينترنت و رسانهها ارتباط دارند. اينها آزادي فردي، دموكراسي و حوزههاي شخصي مصون از تجاوز ميخواهند. گروههاي سكولار از يك طرف و اخوانالمسلمين با گرايشهاي سنتي از طرف ديگر افكار عمومي را ندارند ولي تعدادي از روشنفكران برجسته مثل دكتر حسن حنفي يا حامد ابوزيد هستند كه جريان قابل توجهي را تشكيل ميدهند.
اينها معتدل و قايل به پيوند سنت و تجدد هستند. در واقع پست اسلامگرا و پست سكولار هستند و از دل نوگراي ديني تحت تاثير جامعه جهاني و تجربه دنيا انشعابي پيدا شده به نام سكولارهاي مسلمان. اينها مولفههاي مدرنيته را دارند ولي در زندگي شخصيشان مسلمان هستند.
به عنوان آخرين سوال شما آينده مصر را چگونه ميبينيد؟
امروزه ديگر زمانه تماميتخواهي گذشته و زمانه تكثرگرايي است. اخوان يا حزب آزادي و توسعه در تركيه فهميده كه با اشتراك در قدرت ميتوانند به جايي برسند و وارد قدرت شوند. تغيير تدريجي كمهزينه است و دنيا ديگر شورش را نميپذيرد.
دنياي امروزه نه سركوب و بستن درها و تماميتخواهي را ميپذيرد و نه مبارزه خشونتبار را. نيروهاي مبارز هم از اين مرحله عبور كردهاند كه به خشونت و مبارزه مسلحانه عليه رژيم متوسل شوند مگر اينكه اوضاع از كنترل هر دو طرف خارج شود يعني رژيمهاي حاكم به هيچ قيمتي اجازه سهيم شدن در قدرت را ندهند و آن وقت جامعه به سمت انقلاب كشيده شود وگرنه بطور طبيعي نيروهاي مخالف در كشورها به دنبال براندازي نيستند و به دنبال تغييرات تدريجي هستند. اين به نفع هر دو طرف و مهمتر از آن منافع ملي كشورهاست كه امروزه بسياري از نيروهاي سياسي در كشورهاي عربي و اسلامي اين امر را فهميدهاند.