شماره ۱۱
ستون طنز «عینک دودی»؛ ملاقات با سازنده بهشت

گفتم: «خودتی!! ضمناً، چیزایی که تو بهشت آزاده اینجا ممنوعه.»
فرارو – محسن صالحیخواه؛ صبح توی تحریریه نشسته بودم و بر خلاف انتظار شما، کار خاصی نمیکردم. اما ناگهان یکی از آن شمارههای خاص روی موبایلم افتاد و برق از سرم پرید. تا نصیبتان نشده باشد نمیدانید چقدر استرس دارد که موبایلتان زنگ بخورد اما هیچ عددی روی آن نباشد!
با دستی لرزان گوشی را جواب دادم. فردی از آن سوی خط گفت: «اونجا عینک دودیه؟!»
گفتم: «بله قربان!»
گفت: «ما یه مجرمی رو گرفتیم با کلکسیونی از جرایم منکراتی. چون با تیپ و قیافه و تفکرات و جهانبینی و استایل و رنگ موی نویسنده شما حال میکنیم، گفتیم شما بیایید باهاش مصاحبه کنید.» یک روزنامهنگار غیر از خیلی چیزهای مادی و معنوی دیگر و البته یک مصاحبه اختصاصی از خدا و خلق خدا چه میخواهد؟ رفتم پاسگاه.
القصه؛ دردسرتان ندهم. رفتم بالای سر مجرم. بنده خدا قیافه را که دید، فکر کرد بچههای بالا آمدند. کمی دقت کرد، من را شناخت. شاید شما ندانید ولی من خیلی مشهور هستم. پشت سر مجرم، میزی بود پر از آلات جرم. انقدر زیاد بود که امکان داشت یک عابر که از کنار آن میگذشت، پرش به پر آلات بگیرد و بگذارند توی پروندهاش. فضا خیلی خطرناک بود. خود مجرم هم بدنساز بود با خالکوبیهای فراوان!
برای گفتگو دو طرف میز نشستیم.
گفت: «آقا به خدا من رو اشتباهی گرفتن!»
گفتم: «چرا؟»
گفت: «من اصلاً کاری نکردم.»
گفتم: «مرد مومن! اینایی که رو میزه و اونایی که رو میز نیست، تو بازداشتگاهه، هیچی نیست؟»
گفت: «من دیدم تو فومن جهنم رو درست کردند، گفتم منم بهشت رو درست کنم!»
گفتم: «خودتی!! ضمناً، چیزایی که تو بهشت آزاده اینجا ممنوعه.»
چون مصاحبه به درد نمیخورد، اصلاً منتشرش نکردیم. شما هم فراموش کنید این چیزها را خواندید.