درباره «ددی ایشو (Daddy Issue)» یا کمبود محبت پدری چه میدانید؟!

تاکنون اصطلاحی "ددی ایشو ؛ Daddy Issues” به گوش تان خورده؟ این اصطلاح معمولاً برای توصیف روابطی به کار میرود که بین یک فرد جوان و یک فرد مسنتر شکل میگیرد.سوال اینجاست که چرا بعضی از افراد به دنبال یک پدر یا مادر در شریک عاطفی خود میگردند؟ و چرا گفته میشود که بعضی از این روابط مشکلساز هستند؟
ددی ایشو ،مشکلات مربوط به پدر، روابط مشکلساز بین یک زن جوان و یک مرد مسن است. اما چرا برخی افراد در شریک زندگی خود به دنبال پدر یا مادر میگردند؟ چرا گفته میشود برخی از این روابط مشکلساز هستند؟
ددی ایشو ، Daddy Issue چیست؟
به گزارش عصر ایران؛ کودکان در زندگی به یک فرد بزرگسال قابل اعتماد نیاز دارند تا دلبستگی ایمن داشته باشند. اگر دلبستگی ایمن شکل نگیرد، خیلی از افراد سبکهای دلبستگی اجتنابی یا آشفته پیدا میکنند.
اگر شخصِ پدر همواره در زندگی کودک حضور نداشته باشد، ممکن است منجر شود بعدها کودک در بزرگسالی گرفتار سبک دلبستگی نا ایمن شود.برای خیلی از افراد این سبک از دلبستگی ناایمن همان چیزی است که از آن با «سندروم ددی ایشو» یاد میکنیم.
افرادی که در کودکی محبت پدری از آنها دریغ شده است، بیش از دیگران با ددی ایشو دست و پنجه نرم می کنند.
در دنیای روابط عاطفی، گاهی با پدیدهای روبرو میشویم که با عنوان “مشکلات پدری” یا “ددی ایشو” شناخته میشود. این اصطلاح به طور کلی به روابطی اشاره دارد که در آن یک جوان، ناخودآگاه به دنبال یافتن ویژگیهای والدینی در شریک زندگی خود است و اغلب این شریک از نظر سنی بزرگتر است. اما نکتهی قابل تامل این است که چرا این نیاز به بازسازی یا یافتن الگوهای والدینی در روابط عاشقانه به وجود میآید و چه پیامدهایی میتواند داشته باشد؟
در فرهنگ عامه، “ددی ایشو” بیشتر با روابط دختران جوان و مردان مسنتر پیوند خورده است. با این حال، این پدیده یک طرفه نیست. گاهی اوقات، شاهد روابط معکوس آن هستیم که با عنوان “مامی ایشو” شناخته میشود؛ یعنی زمانی که یک مرد جوان به دنبال زنی مسنتر به عنوان شریک عاطفی است. این الگوهای ارتباطی، که ریشه در تجربیات دوران کودکی و شکلگیری دلبستگی دارد، نشاندهندهی پیچیدگیهای روانشناختی در انتخاب شریک زندگی است.
ددی ایشو یا روابط مبتنی بر فقدان محبت پدری
اصطلاح «مشکلات مربوط به پدر» مدتی است که برای اشاره به زوجهایی متشکل از یک زن جوانتر و یک مرد مسنتر استفاده میشود. روابط زن مسنتر و یک مرد جوانتر نیز وجود دارد که به عنوان مشکلات مربوط به مادر شناخته میشوند.
در حال حاضر، اصطلاح «مشکلات مربوط به پدر» به طور متناوب برای هر دو جنس استفاده میشود و نشاندهنده یک واقعیت است: زوجی با اختلاف سنی زیاد. ظاهراً، این نوع رابطه در حال گسترش است.
بسیاری از روانشناسان معتقدند که صحبت در مورد «مشکلات مربوط به پدر» ایدهآلسازی موقعیتی مبتنی بر یک مشکل جدی است: فقدان دلبستگی.
این عبارت به معنای واقعی کلمه به عنوان «مشکلات پدر» یا «مشکلات مادر» در مورد مردان ترجمه میشود. و نشاندهنده یک کمبود در دوران کودکی است که بعداً به زوج منتقل میشود.
“وقتی میگوییم کسی با پدر خود مشکل دارد، به این معنی است که روابط عاطفی، عاشقانه و جذابیت جنسی این فرد تحت تأثیر رابطه او با پدرش در دوران کودکی است. به همین دلیل، میتوانیم از افرادی صحبت کنیم که جذب چیزی میشوند که پدرشان نماینده آن است یا شخصیتی که پدران (مردان) در جامعه دارند.”
در روابط با مشکلات مربوط به پدر، مشکلات وابستگی و دلبستگی وجود دارد.
مشکلات مربوط به پدر و دلبستگی
مشکلات مربوط به پدر یک دسته بالینی محسوب نمیشوند، اما تا حدودی، برخی آنها را در مجموعه الکترا و مجموعه ادیپ ِ زیگموند فروید قرار میدهند. با این حال، این نوع رابطه معمولاً از طریق نظریه دلبستگی تحلیل میشود، نه اصول روانکاوی.
از این منظر، دومی مبتنی بر این ایده است که همه نوزادان پیوند وابستگی، به ویژه با مادر خود، برقرار میکنند، زیرا این برای بقای آنها ضروری است. وقتی این وابستگی ایمن باشد، یعنی وقتی با آنچه والدین ارائه میدهند، مطابقت داشته باشد، پایه و اساس لازم برای کاوش در موقعیتهای ناآشنا ایجاد میشود.
حال، همچنین ممکن است دلبستگی ایمن ایجاد نشود. این دلبستگی میتواند دوسوگرا باشد – وقتی والدین به طور مداوم به درخواستهای کودک پاسخ نمیدهند – یا اجتنابی باشد، وقتی هیچ پاسخی وجود ندارد یا پرخاشگرانه است.
مورد دوم مربوط به فقدان دلبستگی است. در همه موارد، اثرات نوع دلبستگی تا بزرگسالی ادامه مییابد.
فقدان دلبستگی و رابطه
روابط بین مراقبان اصلی کودک، یعنی والدین یا کسانی که جای آنها را میگیرند، تأثیر مادامالعمری دارند و به طور قابل توجهی بر انتخاب شریک زندگی و همچنین تربیت فرزندان خود تأثیر میگذارند.
به همین دلیل است که مشکلات پدر یا روابط مبتنی بر گذشتهای مشکلساز با پدر یا مادر میتواند رخ دهد.
وقتی رابطه دختری با پدرش مشکلساز بوده است، ممکن است به دنبال شریکی باشد که به نوعی نمایانگر آن پدر غایب، تحقیرآمیز یا بیش از حد دوستداشتنی از دوران کودکی باشد.
فانتزی ناخودآگاه برای حل هر آنچه که با والدین حل نشده بود، وجود دارد. همین امر در مورد مردان و مادران شان نیز صادق است.
نتیجه آن بیاعتمادی به شریک زندگی و در عین حال ایدهآلسازی آنهاست.
جذابیت برای افراد محافظ و قوی وجود دارد. معمولاً به دنبال تأیید آنها بودن و بیش از حد با آنها سازگار شدن رایج است. حسادت نیز غالب است، همراه با تمایل به دیدن دیگری به عنوان دختر یا پسری که به آنها نیاز دارد.
در جستجوی راه حل: رهایی از سایههای گذشته
نخستین گام برای رویارویی با هر چالشی، پذیرش و درک آن است. مهم است بدانیم که هر رابطهی بین فردی با تفاوت سنی، لزوماً ریشه در “مشکلات پدری” یا “مادری” ندارد.
این الگو زمانی شکل میگیرد که یکی از طرفین، به خصوص فرد جوانتر، وابستگی شدیدی از نوع “دلبستگی اضطرابی” را تجربه میکند؛ وضعیتی که در آن فرد دائماً نگران طرد شدن یا از دست دادن شریک عاطفی خود است و برای احساس امنیت، به تایید و توجه دائمی او نیاز دارد.
این افراد در روابط نامتقارن احساس راحتی میکنند، جایی که نقش دریافتکننده را بر نقش تأمینکننده ترجیح میدهند و بار مسئولیت عاطفی به طور نامتناسبی بر دوش طرف مقابل سنگینی میکند.
مشکل اصلی در اینجاست که ناخودآگاه ما، در تلاش برای پردازش و التیام زخمهای دوران کودکی و تعارضات حلنشده با والدین، الگوی تکراری این درگیریها را در روابط عاشقانهی خود بازسازی میکند.
به جای آنکه با عبور از این فانتزیها، به درک و حل ریشهای مشکل برسیم، ناخواسته این چرخه را تداوم میبخشیم. این نه تنها مشکل اصلی را حل نمیکند، بلکه آن را پیچیدهتر و درونیتر میسازد و ما را در دام الگوهای ناسالم نگهمیدارد.
دلبستگی
بنا بر نظریهی دلبستگی (Attachment Theory) ما تا حد زیادی محصول دوران کودکی و تجربیات اولیهی شکلگیری روابطمان هستیم.
این تجربیات اولیه، نگرشهای اجتماعی، نحوه برقراری ارتباط و انتظارات ما از روابط را در بزرگسالی شکل میدهند.
وقتی این تأثیرات کودکی به گونهای منفی و فراتر از توانایی ما برای مدیریت و کنترل ظاهر میشوند، زمانی است که باید به دنبال کمک حرفهای باشیم.
رویارویی با این “ارواح گذشته” و رهایی از الگوهای ناکارآمدی که از دوران کودکی با خود حمل میکنیم، گامی حیاتی در جهت تبدیل شدن به “فاعل” تصمیمات زندگیمان، به جای “مفعول” آنهاست.
کمک گرفتن از یک متخصص سلامت روان، مانند رواندرمانگر یا مشاور، میتواند فضایی امن برای کاوش این الگوها، درک ریشههای آنها و یادگیری مهارتهای جدید برای ایجاد روابط سالم و متعادل فراهم کند.
این فرآیند، هرچند دشوار، اما ارزشمند است، چرا که به ما امکان میدهد تا با قدرت و آگاهی بیشتری آیندهی روابط خود را بسازیم و از تکرار الگوهای دردناک رها شویم.
نکته آخر
همه روابط بین مردان یا زنان مسنتر و افراد جوانتر، مسائل مربوط به پدر نیستند. روابطی که در این دسته قرار میگیرند، روابطی هستند که در آنها فرد جوانتر وابستگی قوی و دلبستگی اضطرابی ایجاد میکند. به همین ترتیب، آنها در این رابطه کاملاً نامتقارن، که در آن بیشتر گیرنده هستند تا تأمینکننده، احساس راحتی میکنند.
مشکل اینجاست که به جای تحقق فانتزی ناخودآگاهِ تکرارِ درگیری با پدر یا مادر برای حل آن، در نهایت آن را تداوم میبخشیم. در نتیجه، ما مشکل اساسی را حل نمیکنیم، بلکه این موضوع را پیچیدهتر هم میکند.
اگر نظریه دلبستگی چیزی به ما آموخته باشد، این است که ما فرزندان دوران کودکی خود هستیم و دلیل اصلی این امر، شیوهای است که این دوران تمایل دارد نگرشهای اجتماعی ما را شکل دهد.
وقتی این تأثیر منفی و فراتر از ظرفیت ما برای مدیریت باشد، لازم است که به دنبال کمک باشیم. ارزشش را دارد، زیرا غلبه بر این ارواح گذشته برای تبدیل شدن به سوژههای تصمیمات ما، نه مفعول آنها، ضروری است.