ترنج موبایل
کد خبر: ۸۸۶۸۱۹

فرمانده موشکی ایران چگونه شهید شد؟

فرمانده موشکی ایران چگونه شهید شد؟

سرلشکر محمود باقری که میان دوستانش با عنوان مهندس موشکی شناخته می‌شد در بامداد ۲۳ خرداد توسط صهیونیست‌ها به شهادت رسید فردی که ۱۶ سال فرمانده موشکی سپاه بود. مهدی باقری نحوه شهادت پدرش را می‌گوید.

تبلیغات
تبلیغات

فرزند شهید سرلشکر محمود باقری؛ فردی که در ۱۶ سال گذشته فرماندهی بخش موشکی سپاه را بر عهده داشت و در میان هم‌رزمانش به «مهندس موشکی» شهرت یافته بود روایتی از روز شهادت پدرش یاد می‌کند.

به گزارش فارس،  در ادامه مشروح این خبر را می خوانید:

لطفاً وقایع روز پنجشنبه تا شب حادثه را توضیح دهید؟

روز پنجشنبه، حاج‌آقا به‌همراه سردار حاجی‌زاده جهت مأموریت به قم مشرف شدند. البته از آنجا که حاج‌آقا اهل رسانه نبودند و همواره از دوربین فراری بودند، تصویری از همراهی ایشان با سردار حاجی‌زاده ثبت نشده است. بعد از ظهر، حوالی ساعت ۱۴:۳۰ به تهران بازگشتند و استراحت کوتاهی داشتند. در زمان نماز مغرب و عشا، در برنامه‌ای که به مناسبت عید غدیر در حسینیه امام رضا (ع) برگزار شده بود، شرکت کردند. پس از اتمام مراسم، به منزل بازگشتند و به همراه همسرشان به منزل مادری‌شان در محله آباد جنوبی رفتند. حضورشان در آن منزل تا ساعت ۲۲:۳۰ یا حدود ۲۳ به طول انجامید و سپس به خانه بازگشتند.

نحوه خروج حاج‌آقا از منزل در آن شب چگونه بود؟

حدود ساعت ۲۳:۴۵ تا ۰۰:۰۰ تماس تلفنی با حاج‌آقا برقرار شد. ایشان بلافاصله از جا برخاستند، لباس پوشیدند، عطر به خود زدند و محاسن و موی خود را شانه کردند. برخلاف شب‌های دیگر، این‌بار به سؤالات همسرشان پیرامون مقصد و زمان بازگشت پاسخ ندادند و به گفته حاج‌خانم، توجهی به گفت‌وگوهای معمول نداشتند. این موضوع برای خانواده قابل درک بود و احتمالا به جهت ایجاد نکردن وابستگی در لحظه خروج بوده است.مادرم که معمولاً در چنین مواقعی حاج‌آقا را از زیر قرآن رد می‌کردند، آن شب موفق به این کار نشدند. فقط صدقه‌ای دادند. خودشان نقل می‌کنند که در آن شب آرامش خاصی داشتند و ذهنشان درگیر موضوع خاصی نبود. برای خانواده ما هم چنین مأموریت‌های بی‌موقع، امری عادی بود.

حادثه در چه ساعتی رخ داد؟

حدود ساعت ۳:۱۰ بامداد، منزل جلویی منزل حاج‌آقا مورد اصابت موشک‌های رژیم صهیونیستی قرار گرفت. همسر حاج‌آقا که در آن لحظه در خانه حضور داشتند، با همان چادر نماز از منزل خارج شدند و ایشان را سوار خودرو کردند و به محل امن انتقال دادند.

شما چطور از این حادثه مطلع شدید؟

یکی از دوستان بنده با من تماس گرفت و گفت: «مهدی، کجایی؟» پاسخ دادم: «در منزل هستم.» گفت: «احتمالاً خانه پدرت را زده‌اند.» بلافاصله حالت اضطراب به من دست داد و خیلی سریع از منزل خارج شدم. تماس گرفتم با منزل مادربزرگم، یکی از عمه‌ها پاسخ دادند. پرسیدم: «بابا کجاست؟» پاسخ دادند که پدرم همان شب حدود ساعت ۲۳ منزل را ترک کردند.

زمانی که به محل حادثه رسیدید، چه مشاهده کردید؟

منطقه بسیار شلوغ شده بود. آمبولانس‌ها، آتش‌نشانی و مردم شهرک جمع شده بودند. یکی از محافظ‌ها گفت: «الان صلاح نیست وارد شوید.» اما من در آن شرایط کنترلی بر خود نداشتم و وارد شدم. ابتدا به منزل خودمان رفتم؛ در باز بود، چراغ‌ها روشن بود، داخل منزل را گشتم و متوجه شدم که پدر و مادر در خانه نیستند و خانه ما مورد اصابت قرار نگرفته است.پس از خروج از خانه، تازه متوجه شدم که منزل جلویی مورد اصابت قرار گرفته است.

آیا خبری از وضعیت حاج‌آقا داشتید؟

یکی از محافظ‌ها به من گفتند: «مادرتان را به همراه همسر سردار حاجی‌زاده از محل خارج کردیم و به محل امنی انتقال دادیم.»بلافاصله با سرتیم حفاظتی حاج‌آقا تماس گرفتم. می‌دانستم اگر خودش همراه حاج‌آقا نباشد، قطعاً از وضعیت ایشان مطلع است. پس از یکی دو بار تماس، پاسخ دادند و گفتند: «حاجی جایش امن است.» خیالم تا حدودی راحت شد.

چرا با وجود این، موج دوم حمله هم به منزل شما اصابت کرد؟

چند دقیقه بعد موشک دوم به منزل ما اصابت کرد. من و دو سه نفر از همراهانم در فاصله ۵۰ متری منزل، کنار یک دیوار بتنی قرار داشتیم که همین دیوار مانع از انتقال کامل موج انفجار به ما شد. بر اثر موج، فقط به زمین افتادیم. بعد از بلند شدن، احساس آرامش کردم که حاج‌آقا و حاج‌خانم در سلامت هستند.

پس از آن چه اقداماتی انجام دادید؟

به خانه بازگشتم، بچه‌ها را جمع و جور کردم، لباس‌ها و وسایل ضروری را برداشتم و به سمت منزل مادر همسرم حرکت کردیم. جلوی منزل مادر همسرم بنزین خودرو تمام شد. همان‌جا نماز صبح خواندم و ساعت ۴:۳۰ با عمو تماس گرفتم و از او خواستم به کمک ما بیاید.وقتی مطمئن شدم مادرم در جای امنی است، به منزل مادربزرگم رفتم. آن موقع، شبکه خبر به‌تازگی خبر شهادت سردار سلامی و سردار باقری را اعلام کرده بود. به خانواده اطمینان دادم که پدرم سالم است.

چگونه از شهادت حاج‌آقا مطلع شدید؟

در همان رفت‌وآمدها، شبکه خبر زیرنویس کرد که سردار حاجی‌زاده به شدت مجروح شده اما سلامت به سر می‌برد. نگران شدم. مجدداً با سرتیم حاج‌آقا تماس گرفتم. در ابتدا پاسخ نداد، اما بار سوم که تماس گرفتم، پاسخ داد و به‌محض اینکه پرسیدم: «حاج‌آقا کجاست؟» بغضش ترکید و گفت: «حاجی به آرزوش رسید.»

واکنش شما در لحظه شنیدن خبر شهادت چه بود؟

بدنم سست شد و حالم را نمی‌فهمیدم. تنها کاری که به ذهنم رسید این بود که بروم دنبال عمو. خودرو را وسط کوچه پارک کردم. مادرم درب را باز کردند و پرسیدند: «بابا چیزی شده؟» در آن لحظه بغضم شکست و از گریه من متوجه شدند که پدرم به شهادت رسیده‌اند. این اولین‌بار بود که پس از اعلام خبر شهادت، حاج‌خانم در مقابل ما گریه کردند.

بعد از اعلام خبر شهادت چه اتفاقی افتاد؟

از آن لحظه به بعد، حاج‌خانم واقعاً همه ما را از فرزندان و مادرشان گرفته تا اقوام و دوستان به صبر، شکیبایی و بردباری دعوت کردند. می‌گفتند: «این آرزوی ۴۱ ساله حاج‌آقا بود. ۴۱ سال مجاهدت کرد. اگر این اتفاق نمی‌افتاد، واقعاً حیف بود.»

وقتی رسیدید، فضا چطور بود؟

فضا تقریباً امنیتی بود. از ورود افراد عادی جلوگیری می‌کردند و پذیرشی نداشتند چون مرکز درمانی بود. من را که شناختند، راه را باز کردند. از مسئولان پرسیدم حاج‌آقا کجاست. یک ماشین یخچالی ایسوزو را نشانم دادند و گفتند: «پیکر مطهر حاج‌آقا داخل این ماشینه.»

چه احساسی داشتید وقتی جلوتر رفتید؟

جلوتر که رفتم، چند تا از محافظان ایشان، که همیشه همراهش بودند و آن روز هم شیفتشان بود، من را دیدند. یکی از آن‌ها که حاج‌آقا خیلی دوستش داشت و وابستگی خاصی به ایشان داشت، بغضش ترکید و شروع به گریه کرد. من هم همان‌جا بهش گفتم: «فلانی، پس چه غلطی می‌کردین؟» با همین ادبیات گفتم. جواب داد: «به خدا موشک زدن؛ ترور نبود. وگرنه ما همه فدایی حاج‌آقا بودیم.»بچه‌های حفاظت اطلاعات به من گفتند: «آقا مهدی، الان صلاح نیست پیکر را ببینید. ما هنوز شرایط را نمی‌دانیم. شاید منافقین دنبال پیکر حاج‌آقا باشند. شاید رژیم قصد تعرض داشته باشد. ما خودمان نگرانیم، هم از جان شما و هم از اینکه پیکر را سالم به مقصد امنی برسانیم.» ولی من به حرفشان گوش نکردم. گفتم: «حداقل باید صورت را ببینم.»

در آن لحظه چه دیدید؟

زیپ کاور را کشیدند پایین. بله، حاج‌آقا بود. ترکشی به پیشانی سمت راستش خورده بود و زیر چشم‌هایش کبود شده بود. ولی خیلی نورانی، خیلی خوشگل، مثل همیشه.

بعد از آن دوباره سراغ پیکر رفتید؟
 
آمدم بیرون به سمت حیاط که دوباره حاج‌آقا را ببینم. این بار بچه‌های حفاظت برعکس دفعه قبل ممانعت نکردند. حتی خودشان همراهی کردند. جمعیت هم بیشتر شده بود. جای ماشین را عوض کرده بودند. یک مسئول هم آمد که نمی‌شناختمش. از اطرافیان پرسید که من کی هستم. دوستان گفتند: «فرزند شهید.» او هم احترام کرد.
 
در کانتینر را باز کردند، پیکر را آوردند. من به جهت اینکه ثبت در تاریخ بشود و بعداً نقل قول اشتباه نشود، خودم دست به سینه حاج‌آقا زدم. دست‌ها و پاها و صورتشان را لمس کردم. متوجه شدم که به لطف خدا پیکر کاملاً سالم است.حتی انگشت‌های دست و پایشان هم سالم بود. فقط همان ترکشی که به سمت راست پیشانی خورده بود و زیر چشم کبود شده بود. بعداً در معراج هم متوجه شدم که پهلو هم ترکش خورده بود.
 
در آن لحظه چه کردید؟
 
این بار افتادم روی پیکر حاج‌آقا. ۱۰ تا ۱۵ دقیقه کامل با ایشان درد و دل کردم و گریه کردم. بعد بلند شدم. حالم هم کامل خوب شده بود.
 
بعد از آن کجا رفتید؟
 
رفتم محضر حاج خانم و دیگر اعضای خانواده. وقتی رسیدم خانه مادربزرگم، تقریباً همه متوجه شده بودند. ساعت حدود ۸ شب بود که جمعیت کم‌کم می‌آمدند و خبر داشت منتشر می‌شد.
تبلیغات
تبلیغات
ارسال نظرات
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات