سایه فروپاشی نظام هستهای بر پرونده اتمی ایران

«برخی معتقدند که بینظمی هستهای در نظام جهان روی پرونده اتمی ایران هم خواسته یا ناخواسته تاثیر خواهد گذاشت. البته این تئوری منتقدینی هم دارد. در چارچوب نظری رئالیسم، برنامه هستهای ایران صرفا یک برنامه انرژی صلحآمیز نیست، بلکه ابزاری برای افزایش قدرت، تضمین امنیت ملی و ایجاد بازدارندگی در یک منطقه بیثبات است.»
علی ودایع، کارشناس روابط بینالملل طی یادداشتی در روزنامه اعتماد نوشت: بررسی سرخط رسانههای جهان نشاندهنده یک آشوب بزرگ در روابط بینالملل است. وضعیت ناهنجاری حاکم بر کلوپ قدرتمندان (امریکا، بریتانیا، فرانسه، چین و روسیه) در اوج جنگ سرد هم مشاهده نشده بود؛ این فرآیند تاثیرات خرد و کلان روی رفتار بازیگران در سطوح مختلف خواهد داشت. از منظر تئوری نظم لیبرالی حاکم بر ساختار روابط بینالملل و هنجارهای آن بهشدت در حال تضعیف هستند. از یک طرف نیروی واگرایی در قلب اتحادیه اروپا و کشورهای غربی با سرعت تساعدی در حال رشد است و از طرف دیگر رفتار امریکا و مشخصا «دونالد ترامپ» درحال تخریب نظم حاکم و ایجاد یک نوع بینظمی است. مدل کلاسیک بازدارندگی هستهای، مبتنی بر نابودی تضمینشده متقابل (MAD)، به چالش کشیده شده است.
همزمان با مدرنسازی زرادخانههای روسیه، ایالات متحده و سایر قدرتهای هستهای با تغییر دکترین برای اجازه استفاده از سلاحهای هستهای در درگیریهای متعارف، «هنجار» و «تابو» علیه استفاده از آنها در حال از بین رفتن است. این تغییر از تمرکز بر بازدارندگی به تمرکز بر جنگ و استفاده تاکتیکی بسیار بیثباتکننده است. این امر خطر محاسبه اشتباه و تشدید تصادفی را افزایش میدهد که عملا جهان را در نقطهای سخت گرفتار میکند.
تضعیف هنجارهای لیبرالی
بر اساس رئالیسم، نظام بینالملل همواره یک نظام آنارشیک است و دولتها تنها بازیگران اصلی آن هستند. به شکل سنتی، «بینظمی» صرفا بازگشت به وضعیت طبیعی هرج و مرج است، جایی که منافع شخصی و تلاش دولتها برای کسب قدرت بار دیگر محرکهای اصلی اقدام هستند.
فروپاشی نظم لیبرال، در واقع بازگشت به این واقعیت است که دولتها دنبال تسلط بر همه سطوح هستند. امریکا و غرب به جای ترویج هنجارهای لیبرال، به سمت رفتارهای سنتی رئالیستی (تلاش برای حفظ قدرت خود) بازگشتهاند. در این میان، بازیگرانی مانند روسیه و چین ناچار به افزایش قدرت و نفوذ خود در مقابل امریکا هستند تا موازنه قدرت را حفظ کنند. چالش بنیادین اینجاست که ورود به معماواره بقا را باید ورود به چارچوب بدون بازگشت تفسیر کرد که رفتار بازیگران غیرعقلانی خواهد شد.
لیبرالیسم مقدمات تضعیف لیبرالیسم و بازگشت مقتدرانه رئالیسم را فراهم کرده است. رویاهای صلح کانتی و عملکردهای جاه طلبانه اتحادیه اروپا منجر به شکلگیری وضعیت ناهنجار شده است. مفروض غلط پس از فروپاشی اتحادیه جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد این بود که توسعه گفتمان لیبرالی منجر به جلوگیری از تنشهای ژئوپلیتیکی خواهد شد، اما بالعکس تضاد منافع یک وضعیت پیچیدهتر از گذشته را رقم زده است.
«استفان والت» معتقد است که «اشتباهاتی مثل ایجاد یورو، تهاجم به عراق، کوشش گمراهانه ملتسازی در افغانستان و بحران مالی ۲۰۰۸؛ اینها و اشتباهات دیگر به از دست رفتن مشروعیت نظم جهانی بعد از جنگ سرد و گشودن دروازههای ورود نیروهای غیرلیبرال و رها کردن بخشهای آسیبپذیر جامعه به خواستهای بومی کمک کرد.» این نظریهپرداز رئالیست معتقد است که «لیبرالهای بعد از جنگ سرد نقش ناسیونالیسم و اشکال دیگر هویتهای محلی مثل فرقهگرایی، قومگرایی و پیوندهای قبیلهای را ناچیز و بیمقدار برآورد کرده بودند.
فرض آنها این بود که چنین اشکالی از هویتهای محلی تدریجا از بین خواهند رفت و در چارچوبهای فرهنگی و سیاسی محدود میشوند یا به طرز ماهرانهای داخل نهادهای دموکراتیک که به خوبی طراحی شده، مدیریت و متوازن میشوند. اما توجهی به این مساله نمیشود که بیشتر مردم در بسیاری از جاها بیشتر نگران هویتهای ملی، کینهها و نفرتهای تاریخی، نمادهای سرزمینی و ارزشهای فرهنگی سنتی هستند تا اینکه نگران «آزادی» به گونهای که لیبرالها تعریف میکنند، باشند. » تراژدی نظم لیبرالی اینجاست که همزمان با تضعیف از درون، رهبرانی غربی اقدام به توسعه عمق نفوذ کردند که این وضعیت منجر به افزایش سطح تقابل با وارثان بلوک شرق در روسیه و چین شد.
شکلگیری تهدید از سمت غرب و وزنکشی موازانه قدرت منجر به وقوع جنگ در اوکراین شد؛ اتفاقی که حداقل ظرف ۳سال گذشته کرملین را در یک جنگ نیابتی با غرب مقابل کاخ سفید قرار داده است. در چارچوب تاثیر سیستمی، گسلهای ژئوپلیتیکی از خاوردور تا خاورمیانه شاهد رفتارهای متقابل آشکار و پنهان هستند. نظم هستهای در نقطه فروپاشی است. حال در فضایی که تصویر شد؛ جنگ اوکراین بدون هیچ چشمانداز روشنی ادامه دارد، در اوج دوران جنگ سرد بین بلوک شرق و بلوک غرب هم تا این اندازه بوی فلزی اورانیوم ریههای روابط بینالملل را نخراشیده بود.
روسیه با تغییر دکترین اتمی به کرملین اجازه استفاده از تسلیحات هستهای را داده است. در آن طرف میدان، امریکا هم در حال نوسازی زرادخانههای هستهای است. ناگفته نماند که آلمان هم تلاشهایی برای دسترسی به سلاح هستهای را در دستور کار قرار داده است. فرانسه و بریتانیا هم مشغول توسعه تسلیحات هستهای اروپا هستند. میتوان گفت که همزمان با فروپاشی نظم جهانی لیبرالی، نظم هستهای در حال فروپاشی است.
بازگشت «دونالد ترامپ» به کاخ سفید رفتار امریکا را تهاجمیتر کرده است. اعزام زیردریاییهای اتمی امریکا به مرزهای دریایی روسیه ظاهرا یک اقدام برای پرستیژ اقتدار ایالات متحده است، اما در عمل واشنگتن برای مسکو خط و نشان هستهای کشیده است. این تحولات در کنار هم نشاندهنده چالشی برای نهادها، قوانین و تابوهایی است که از زمان بمباران هیروشیما و ناکازاکی در سال ۱۹۴۵ از استفاده از سلاحهای هستهای جلوگیری کردهاند. اما فرسایش و تحلیل این نظم هستهای به تنهایی اتفاق نمیافتد.
حالا شاید درک بهتری از تبعات نظم لیبرالی حاکم بر روابط بینالملل و بازگشت سخت به رئالیسم وجود داشته باشد، زیرا هنجارهای روابط بینالمللی اولین قربانی رفتار تخاصمآمیز کلوپ قدرتمندان هستند. امریکا و روسیه با سرعت سرسام آوری درحال توسعه موشکهای خوفانگیز هستند که قابلیتهای اتمی دارند. در حالت خوشبینانه، کرملین یا کاخ سفید ممکن است دست به آزمایش هستهای بزنند و در حالت بدبینانه اقدام به استفاده از تسلیحات اتمی کنند.
اگر هنجارهای هستهای همچنان نقض شوند، جهان ممکن است به مکان بسیار خطرناکتری تبدیل شود. برای مثال، آزمایشهای هستهای مکرر میتواند نتایج ویرانگر انسانی و زیستمحیطی داشته باشد. برای نگاهی اجمالی به چنین اثراتی، میتوان به آزمایش هستهای دولت امریکا در سال ۱۹۵۴ از یک سلاح هستهای با عملکرد بالا در بیکینی آتول در جزایر مارشال اشاره کرد که متعاقب این آزمایش سه جزیره در این منطقه تبخیر و ۱۵ جزیره دیگر آلوده شد و باعث ایجاد تومورهای تیروئیدی در بین مردم این منطقه شد.
در میان تعداد فزاینده درگیریهای منطقهای، عواقب جهانی بدون تابو هستهای و بدون هنجار علیه استفاده از سلاحهای هستهای میتواند فاجعه بارتر باشد. مساله بنیادین اینجاست که قدرتها در معماواره بقا دست به هر اقدامی میزنند؛ در شرایطی که هنجارها به چالش کشیده میشوند، هر اتفاقی ممکن است.
پرونده اتمی ایران
برخی در تحلیل پرونده اتمی ایران، صرفا یک کلیت را مورد نظر قرار میدهند که در تقابل با امریکا، اسراییل و در نهایت اروپا ارزیابی میشود، اما در نگاه سیستمی پرونده هستهای ایران یک جزء از یک کل در ساختار روابط بینالملل است.
برخی معتقدند که بینظمی هستهای در نظام جهان روی پرونده اتمی ایران هم خواسته یا ناخواسته تاثیر خواهد گذاشت. البته این تئوری منتقدینی هم دارد. در چارچوب نظری رئالیسم، برنامه هستهای ایران صرفا یک برنامه انرژی صلحآمیز نیست، بلکه ابزاری برای افزایش قدرت، تضمین امنیت ملی و ایجاد بازدارندگی در یک منطقه بیثبات است.
ایران به دلیل وجود تهدیدهای امنیتی از سوی بازیگرانی مانند اسراییل و امریکا، به دنبال یک اهرم فشار است. در شرایطی که نظم بینالملل و هنجارهای هستهای در معرض تهدید است؛ عملکرد نامطلوب آژانس بینالمللی انرژی اتمی منجر به پیچیدگی مضاعف شده است. از طرف دیگر، جنگ ۱۲روزه نه تنها یک چالش سخت، بلکه نشاندهنده شکست تلاشهای دیپلماتیک و ناتوانی نهادهای بینالمللی در حل و فصل مناقشات است. این جنگ نشان داد که در شرایط بینظمی، هر بازیگری میتواند برای کسب منافع خود از قدرت نظامی استفاده کند.
نبرد سخت با اسراییل این باور ایران را تقویت کرده است که نمیتواند برای امنیت خود به قوانین یا نهادهای بینالمللی تکیه کند و باید قابلیتهای خود را تقویت کند. اگرچه هنوز چانهزنیهای آشکار و پنهان دیپلماتیک با تهران در جریان است، اما سیاستعدم مهار اسراییل یا استفاده ابزاری از «بنیامین نتانیاهو» وضعیت ناخوشایندی را ایجاد کرده است. در شرایطی که «بازی حاصل جمع صفر» حاکم است؛ طرف مقابل همچنان درک صحیحی از سیگنالهای تهران ندارد.
ناگفته نماند که تهران درحال تغییر ساختارهای ویژه در شورای عالی امنیت ملی و بهتبع آن ساختار مذاکراتی پرونده اتمی ایران است. هسته اصلی درگیری ایالات متحده و ایران، نه در مورد سلاحهای هستهای، بلکه دکترین تهران و توازن قواست. ایالات متحده میخواهد نفوذ ایران را محدود کند، در حالی که ایران به دنبال دفاع از خود است. در این میان، شاید بتوان گفت که طرف غربی با یک ذهنیت بهشدت منفی همچنان درک دقیقی از سیگنالهای ایران ندارد. البته برخی جریانات در تهران هم توانایی تحلیل شرایط را از دست دادهاند.
فراتر از همه آنچه گفته شد؛ تهران هرگز تمایلی به ساخت تسلیحات اتمی نداشته و ندارد. نکته اینجاست که منطق رئالیسم میگوید که با فروپاشی نظم هستهای و اقدامات تهاجمیتر قدرتهای بزرگ، محاسبات استراتژیک ایران بهطور طبیعی منجر به این باور خواهد شد که صرفا «بازدارندگی نهایی» تضمینکننده امنیت و بقاست. جهان در نقطهای خطرناک ایستاده است. بهرغم موفقیت تلاشهای دیپلماتیک جهانی برای ایجاد هنجارهایی در مورد استفاده از سلاحهای هستهای، جهان دیگر نمیتواند با قطعیت بگوید که سلاحهای هستهای در یک درگیری متعارف مورد استفاده قرار نخواهند گرفت.