فردید در برابر شریعتی؛ نگاهی به اندیشههای سیداحمد مهینی

«از نظر فردید عرفان به عنوان گفتار عزلتگزینی و متصل شدن به سرچشمه فلسفه حق، پیوند عمیقی با قدرت در ایران داشته و دارد. از این جهت فردید در ایران معاصر به شکلگیری فرهنگی دامن زد که قدرت عریان را در لایهای شاعرانگی میپیچید.»
عبدالرسول خلیلی استاد علوم سیاسی طی مقاله ای در اعتماد نوشت: مقایسه افکار احمد مهینی یزدی معروف به فردید با اندیشههای تاثیرگذار دکتر علی شریعتی در تاریخ معاصر اندیشه ایرانی بسیار حائز اهمیت است. فردید دلباخته مارتین هایدگر بود و سعی کرد تا اندیشههای او را به لحاظ مدرنیته غربی با افکار اسلامی در جامعه روشنفکری ایران پیوند بزند، تألمات او دیدگاههای معنوی تمدن اسلامی ایرانی را از طریق آرا و نظریات هانری برگسون و مارتین هایدگر جستوجو میکرد، هرچند برگسون فردید همان برگسونی بود که ژاک شوالیه فرانسوی دنبال کرده بود، شوالیه به برگسون عشق میورزید، علم جدید را نقض میکرد و از شهود حرف میزد. فردید در مقاله برگسون و فلسفه برگسون تا قبل از آنکه به مارتین هایدگر روی آورد، مروج اندیشههای برگسون در ایران بود.
این مقاله در همان سالهایی نوشته شد که تقی ارانی به تبیین عرفان و اصول ماتریالیستی پرداخت و حتی در شکل پیشپا افتادهای رشید یاسمی به فلسفه برگسون پرداخته بود. البته ارانی تفکر برگسون را مخرب میدانست، زیرا آن را باعث عقلگریزی و رفتن به سمت تصوف میفهمید، محمدعلی فروغی نیز در قسمت آخر کتاب سیر حکمت در اروپا که میتوان از آن به منزله نخستین کتاب کلاسیک فلسفه غرب در ایران یاد کرد، به هانری برگسون پرداخته و نشان داده بود که فلسفه او متفاوت از افکار عرفانی ایرانی است و نقدهایی بر کاربردی بودن فلسفه برگسون در شرایط اجتماعی و تاریخی ایران داشت. این البته درست بود، زیرا عرفان ایرانی و اسلامی با آنچه غربیان در این باره میاندیشند، بسیار متفاوت است. طنین عرفان برگسون که مبتنی بر معرفت بیواسطه شهودی است در کلام محمد نخشب و علی شریعتی هم دیده شده است. این شباهتها، تاثیرهای خود را در مباحث مربوط به آزادی، برابری و عرفان شریعتی نیز گذارده است.
سه پایه اندیشه فردید
ویژگیهای اندیشه فردید بر سه محور ۱) تاثیرگذاری شدید از متفکران اروپایی منتقدان روشنگری و سکولاریسم، ۲) جستوجوی فلسفی برای احیای معنویت اسلامی، ۳) و علاقه وسواسی به ربط دادن کلمات زبانهای مختلف به همدیگر، انگار که کلمات خود منشا حقیقتاند، استوار بود، گفته شده که فردید در ۳۵ سالگی از هانری برگسون دست یازید و گفت که الان بزرگترین فیلسوف جهان برگسون نیست، بلکه هایدگر است و باید به آثار او توجه کنیم. بیژن عبدالکریمی در کتاب هایدگر در ایران، عامل تغییر جهت فردید را تاثیرپذیری او از هانری کربن میداند.
کربن مرشد فردید
گفتنی است که هانری کربن در شناخت اندیشه ایرانی سهم عمدهای ایفا کرده است و از زمانی که کربن در ایران حضور یافت، فردید به دنبال او بود، نوشتن مقاله رابطه حکمت اشراق شیخ شهابالدین سهروردی با اندیشههای زرتشتی پیش از اسلام موید همیننظر بوده است. او بعد از آن تا آخر عمر چیزی ننوشت بهخصوص که زبان فارسی را به شکل مغالطهآمیزی برای نوشتن ویران میدانست! و به زبانهای آلمانی و فرانسوی مینگاشت.
هانری کربن مترجم آثار هایدگر بود و مطالعات عمیقی درباره حکمت اشراق سهروردی داشت و همین عاملی بود که متألهانی مانند احمد فردید و سیدحسن نصر، رضا داوری اردکانی و برخی دیگر اندیشمندان قبل از انقلاب به دنبال کربن بودند. انشاءالله رحمتی نیز در حال حاضر اندیشههای هانری کربن را دنبال میکند.
گزارههای هانری کربن با لویی ماسینیون شرقشناس فرانسوی در زمینههای مطالعات اسلامی و تصوف مشترک بود و با یکدیگر همکاری داشتند و در فعالیتهای علمی همدیگر شرکت میکردند. دکتر علی شریعتی به شدت تحتتاثیر افکار ماسینیون بود، او ماسینیون را تقدیس میکرد که روحش را سیراب و قلبش را پر کرده است.
از اینرو، میتوان تاثیرات هانری کربن و لویی ماسینیون را در اندیشههای احمد فردید و علی شریعتی به منزله وجه مشترکی قلمداد کرد که آنها استفاده میکردند، هر چند افکار فردید در عالم روشنفکری فلسفی و افکار شریعتی در عالم جامعهشناسی روشنگری طبقه جوانان و دانشجویان به منزله آگاهیسازی توده مردم آماده انقلاب موردنظر بوده است.
انقلاب خاموش
فردید غرب را در این چهارصد سال شیطانزده میدانست که خراب شده است. او تمام این دورههای تاریخی را که آباد شده است، زیر سوال میبرد، اما چه آبادیای؟! در آبادی که پایانش به ظلم و جور و استکبار منتهی شده است. خرابی به معنای خراب شدن از عالمی که فرشته بوده است و خرابی از عالم غربزده مضاعف هرچه پلیدتر شیطانیتر.
او با نقد مدرنیته غربی به دنبال معصومیتی میگشت که مدرنیته سکولار از بین برده و آن را به زندگی ماقبل مدرن حوالت میداد، حوالتی تاریخی که مساله فکریاش بود که امروز خورشید حقیقت غروب کرده و ما باید به دنبال انقلابی باشیم که در پس فردای تاریخ اتفاق خواهد افتاد، انقلابی خاموش که مدِنظر فیلسوف هایدگری از جرگه روشنفکران رضاشاهی و در نوع صادق هدایت بود. نقد غرب که در رومانتیسم پهلوی از طریق بازگشت به فرهنگ بومی ایرانی هم ریشه داشت. فردید غفلت از وجود را در غربزدگی میدید. اصطلاحی که به صورت غیرفلسفی مورد استفاده جلال آلاحمد قرار گرفت. عباس معارف شاگرد و پیرو فردید از هستیشناسی فردید به منزله حکمت انسی، یعنی سخن گفتن وجود با خودش یاد کرده است.
از نظر فردید عرفان به عنوان گفتار عزلتگزینی و متصل شدن به سرچشمه فلسفه حق، پیوند عمیقی با قدرت در ایران داشته و دارد. از این جهت فردید در ایران معاصر به شکلگیری فرهنگی دامن زد که قدرت عریان را در لایهای شاعرانگی میپیچید. فردید بر آن بود که زود آمدم وقت من هنور فرا نرسیده است، فقط پس فردا از آن من خواهد بود. برخی معتقدند که فردید نابغهای بود که مسیر را گم کرده بود، هر چند راهی که او برگزیده بود، خودش از غربزدهترین آدمها بود، ساحر و جادوگری که به گفته رامین جهانبگلو برق جنونی در حرفهایش بود که جوانان را میگرفت.
اسرار گنج دره جنی
احمد فردید را میتوان از زمره همان کسانی مانند ابراهیم گلستان دانست که در سال ۱۳۵۳ در فیلم اسرار گنج دره جنی با لطایفالحیل به نقد شبهمدرنیته نیمه جان پهلوی دوم پرداخت، هر چند که برخی فکر میکردند که روحانیون دشمن مدرنیته در ایران بودهاند و قطار مدرنیته را از حرکت بازداشتهاند، بهگونهای که جامعه آن روز ایران توان هضم این نقدهای احساسی را نداشت، حال آنکه این از زمره بیخدمتیهای روشنفکرانی مانند فردید و کارگردانهایی مانند گلستان و غیره بود.
روشنفکرانی که دغدغههای آنان نقد مدرنیته از برای خودنمایی بود، آنچنانکه در بعد از انقلاب کسانی پیدا شدند تا با نقد نوگرایی دینی علی شریعتی، از تمدن امروز ایران انتقام بگیرند. آنها ابزار تقدم متحجرانه به جای تجدد پیشرفته ایران شدند و به نوعی افکارشان به تسخیر غرب درآمد، هر چند توقع این میرود تا مانند محمد اقبال لاهوری در بازسازی و احیای فکر دینی بعد از انقلاب اسلامی تلاش میکردند تا فضای اندیشهای انقلاب نوآورانه به پیش میرفت.
مدرنیته شریعتی آشتی با جهان بود و این رمز ورود مدرنیته به ایران است. دکتر شریعتی به بازسازی هویت ایرانی، اسلامی اعتقاد داشت و تاکید میکرد تا با استفاده از آموزههای اعتقادی و آگاهیبخشی به مردم، شرایط را تغییر دهد و در عین حال به ایجاد یک تحول انقلابی در اندیشه جامعه ایرانی و ایجاد آگاهی و قدرت سیاسی در میان مردم مبادرت شود.
بنابراین، از میان سنتگرایان متأخر معاصری که با اندیشههای غرب آشنا بودند و بیشتر در سپهر تفکر مارتین هایدگر میاندیشند، تجربه تاریخی احمد فردید مورد تأمل فراوان قرار گرفته است. آنها همانند سنتگرایان راست کیش روشنفکری به شکلی دیگر با تعریف غربگرایانه و کارکردهای مدرن آن مخالفند.
فردید معتقد بودکه انسان معنوی به گونهای آشکار در سنت فکری غرب غایب و خاموش مانده است. او تاکید داشت که برخلاف تصور رایج، نه تنها ما و جوامع شرقی، بلکه بیش از همه، خود غرب، غربزده است، و غربزدگی به تعبیر وی، به معنای فلکزدگی، حوالت تاریخی و مکر لیل و نهار در روزگار آخرالزّمانی ما، در تمام عالم است.
این تلقی نه فقط از تأمل در حوادث فعلی جهان و مبانی خود بنیاد تفکر جدید و هم سخنی با منتقدان مدرنیته حاصل آمده، بلکه نتیجه مطالعه در مفهوم و معنای زمان و تاریخ در مذاهب، ادیان و آیینها، به خصوص معارف اسلامی، حکمت ذوقی و کلام شیعی است. تلقی فردید از زمان و وقت، نسبتی با علم تاریخ و فلسفههای تاریخ به مفهوم راست و چپ ندارد، بلکه تأملی است حکمی در حال و مقام آدمی در ادوار تفکر با تاکید به اصل کلامی لاجبر و لاتفویض شیعه و تجلی اسماءالله در ادوار تاریخ متناسب با تلقی حکمای انسی و نیز مساله انتظار ظهور در پایان تاریخ به شرط جهاد اصغر و اکبر.
به نظر او، به هر صورت[ حقیقت آن است ]که انسان، مخصوصا بشر امروز، بشر آخرالزمان، بشر غربزده مضاعف و خیرهسر امروز، دانسته دروغ میگوید و پیداست در مقابل این دروغِ دانسته، بدون اینکه بداند، الله هم به او «دروج» میزند: «والذّین کذّبُوا بِآیاتِنا سنستدرِجُهُم مِن حیثُ لا یعلمُون» (سوره اعراف آیه ۱۸۲) و در باب استدراج او اصل کلمه را به «دروج» میبرد که مصداق مابالذّات دروغ است. مطابق آیات دیگر، ما مکر میکنیم، ما مکاریم، والله در مقابل خیرالماکرین (سوره آلعمران آیه ۵۴) است و نیز آیات شریفه دیگری که[ حکایت از ضلالت، خسران و فساد بشر، بهویژه در عصر آخرالزمان دارد و ]در جای خود به آن استشهاد شده است.
فردید با اشاره به بالا بردن انسان به مرتبه الوهیت، انکار تحقق وجود خارجی، قول به وحدت وجود، تشکیک در همه حقایق و حتی در اوّلیات و بدیهیات به افکار مبدا و معاد و منحصر کردن حقیقت به جسم و جسمانیات که بنای فلسفه جدید بر آنها نهاده شده است، همه اینها را نتیجه دو امر ۱)عدم توجه به یقینیات فطری بشر و حتی انکار آنها، ۲) و غفلت و بیاعتنایی صرف نسبت به وحی و احکام آن میداند، بهطوریکه تمدن غرب تا هنگامی که به فطرت عقلی فطری و در نتیجه به اعتقاد به نبوت و مبدا و معاد و اجرای اوامر و نواهی الهی بازگشت ننماید، همچنان دچار سرگردانی و آشفتگی و پریشانی خواهد بود.
گفته شده است که فردید با اندیشههای طرح شده در کتاب تسخیر تمدن فرنگی اثر سیدفخرالدین شادمان و همچنین با مدد گرفتن از مبحث انتقاد از متافیزیک مارتین هایدگر، مفهوم فلسفی غربزدگی را ابداع کرد که کمک شایانی برای بهبود فقر ایدئولوژیک در دهه سی شمسی بود تا جایی که طرح مفهوم غربزدگی منجر به نگارش سلسله کتابهایی ازسوی اندیشمندان و روشنفکران معاصر شد. از این میان میتوان به کتابهایی چون «آسیا در برابر غرب» و «بتهای ذهنی و خاطره ازلی» داریوش شایگان و کتاب «آنچه خود داشت» نوشته احسان نراقی اشاره کرد.
بسیاری از منتقدان دهههای اخیر، این دوره را به دلیل سیطره مفهوم غربزدگی و همچنین آموزههای بیمعنای فردید که به اشتباه هایدگر را با تفسیری عرفانی ارایه میکرد، دوران تاریکاندیشی جدید نامگذاری کردهاند. عمده انتقادها در این دورهها نسبت به فردید در واقع انتقاد از هایدگر است. او در هنگامه انقلاب اسلامی ایران بعد از آنکه در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی و همچنین نخستین دوره مجلس شورای اسلامی اقبال نیافت و رای نیاورد، این رای نیاوردن را به دلیل طرح مساله غربزدگی یادآور شد.
اعتراف او به این مساله در کتاب دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان به این شرح درج شده است: «… از زمانی که غربزدگی را گفتهام، همواره در حاشیه بودهام و تا مرگ در حاشیه حوالت تاریخی خواهم ماند و خدا نخواست که کارهای بشوم.» او در برخی کلاسها و سخنرانیهای خود اشاره کرده که فیلسوف در راستای اهداف جمهوری اسلامی ایران مارتین هایدگر است.
آلاحمد مخاطب افادات شفاهی فردید
سیدحسین نصر پس از آنکه به عنوان ریاست دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران رسید، از فردید که او را به عنوان مدرس فلسفههای آلمانی میشناخت، دعوت به همکاری کرده بود.
جلال آلاحمد نیز یکی از نزدیکان فردید بود و مفهوم غربزدگی را از او گرفت، اما نگاه او با مفهوم فلسفی که فردید از آن مدنظر داشت، تفاوت زیادی داشت. آلاحمد در پیش درآمد کتاب غربزدگی گفته بود: «من این تعبیر غربزدگی را از افادات شفاهی سرورم حضرت احمد فردید گرفتهام که یکی از شرکتکنندگان در آن شورای هدف فرهنگ ایران بود و طرح نخستین آنچه در این دفتر خواهید دید گزارشی بود که به آن داده شد -و اگر در آن مجلس داد و ستدی هم شد، یکی میان من و او بود- که خود به همین عنوان حرف و سخنهای دیگری دارد و بسیار شنیدنی -و من امیدوار بودم که جسارت این قلم او را سر حرف بیاورد.»
حوالتهای تاریخی متفاوت
با این اوصاف بود که مارتین هایدگر در ایران، جاذبه روشنفکرانی شد که دغدغه معنویت و نقد مدرنیته داشتند، نقد آنها نقد دلخواه مردم نبود. آنچه تفاوت علی شریعتی و احمد فردید را نشان میدهد، به رتوریک آنها برمیگردد. شریعتی رتوریک تاثیرگذار خاص خود را داشت و از آن به منزله ویژگی برتر او باید یاد کرد، چیزی که فردید فاقد آن بود. خطابهپردازی موثری که جاذبه دکتر شریعتی را به عنوان روشنفکرِ تغییر در وقوع انقلاب اسلامی ایران بیشتر آشکار میسازد، سخنان او پرجاذبه و تاثیرگذار بود. فردید برخلاف او، توانایی بیان دیدگاههای خود را در جمع نداشت و همین عاملی بود که در محدوده برج عاج روشنفکری تفرعنمآبانه از بالا به پایین در تاریخ ایران نگهداشته شده است.
حوالتهای تاریخی فردید و شریعتی به کلی متفاوت بودند. شریعتی به دامنه اعتقادی مردم باور داشت و از این اعتقادات برای آگاهیبخشی توده مردم از طریق رشد فکری نسل جوان و به ویژه دانشجویان بهره میبرد، عاملی که فردید از آن بیبهره بود و این خلاف آن چیزی است که برخی ناآگاهانه در عرصه روشنفکری وجه تباین احمد فردید و علی شریعتی را به هایدگر و مارکس منتج میکنند.
نگاه شریعتی مدلینگ کردن دستگاه فکری و ایدئولوژیک موردنظر مردم با تفکر غالب روز بود، او از نقش روشنفکران به منزله راهی برای آگاهیبخشی مردم استفاده میکرد، حال آنکه فردید فیلسوفی بود که همانند سیدحسین نصر در تفکر دربار آرمیده و اندیشههای خود را متناسب با روح غالب زمانه مطرح میکرد، آنچه او میکرد مطابق با خواسته زمان در عرصه حاکمیت سیاسی آن روز ایران بود، برای او شاه و غیرشاه تفاوتی نداشت.
آگاهیبخشی او در خواسته زمان محصور بود و این برای فردید فرقی نمیکرد. به عبارتی فردید سیاسی نبود و هر جا کم میآورد مسائل را به حوالتهای تدریجی ارجاع میداد، یعنی دغدغه او چیزی نبود که دکتر شریعتی به دنبال تحقق آن میگشت، حوالت شریعتی، ارجاع به مردم و بیداری آنها در پذیرش اصول و اعتقاداتشان برای انقلاب و رهاییبخشی بود، چیزی که اندیشههای فردید متمایل به آن نبود، همچنانکه سیدحسین نصر چنین بود و مرتضی مطهری نیز در همین راستا به اسلام بر پایه یک معنویت بسیار اصیل و عمیق تکیه میکند.
معارف اسلامی را یک سرمایه بسیار بسیار عظیم و ذیقیمتی میدانست که اصل ماده و مایهها از همین فرهنگ باید سرچشمه بگیرد. از اینرو، مساله بازگشت به صدر اسلام نه امکان داشت و نه عملی بود و ارتباطش با سیدحسین نصر حاکی از همین مساله بود.
فیلسوف شفاهی
فردید متاسفانه ترس عجیبی از نوشتن داشت. بر این اساس، به جز بخشهایی از یک ترجمه و چند مقاله نصفه و نیمه و البته حاشیهنویسیهایی بر کتابها در حوزه تبارشناسی کلمات، مکتوب دیگری از خود باقی نگذاشت: «نوشتن برای فردید کار بسیار دشواری و در اواخر کارِ ناممکنی بود.
آن یکی، دو مقاله هم به زبانی بسیار سنگین و نامفهوم نوشته شده است، اما سخنرانی را بسیار دوست داشت و از دهه چهل شمسی، زمانی که حس کرد کلام او بُرد و نفوذی یافته، در دانشکده ادبیات و علوم انسانی و جاهای دیگر سخنرانی میکرد. در کلاسهای درس نیز که بعضی مانند داریوش آشوری در برخی از آنها حضور یافته بودند، گفته شده چیزی بیش از مطالب همان سخنرانیها نمیگفت.» همین مساله باعث شد تا فردید با عنوان و لقب فیلسوف شفاهی مشهور شود، یا او را با القابی چون فیلسوف سایهها یاد کنند.
بیژن عبدالکریمی، فیلسوف شفاهی بودن فردید را در دلایل دیگری جستوجو میکند، دلایلی که توجه به آنها میتواند برای ما بصیرتهایی فلسفی به همراه داشته باشد. خود وی در این باره میگوید: «بنا به گفته یکی از این انتلکتوئلنماها، بنده، یعنی فردید، فیلسوف شفاهی هستم. البته ایشان این حرف را برای اثبات یک امر موهوم ادا کرده بودند. لابد میپرسید این امر موهوم چیست: مقالات بیسروته و بیمعنی و بیآزرمانهای که مینوشتند.»
علاوه بر تعلق خاطر فردید به معرفت قلبی و حضوری براساس تبعیت وی از سنت تفکر معنوی و عرفانی، دلیل دیگر بیرغبتی وی به نوشتن را باید در نفرتش از خلق آثار سطحی و مبتذل جستوجو کرد: «همواره بنده از موقع[ طرح مساله ]غربزدگی و در راه بودم، یک عهدی -نمیتوانم [به جرات ]بگویم، ولی- یک عزمی و تصمیمی بود که فعلا فیلسوف شفاهی بشوم، در خلوت مطالعه و یادداشت و در جلوس درس و بحث.
به همین دلیل، برخی فیلسوف شفاهی بودن فردید را امر قابل تأملی دانستهاند که نمیتوان آن را سادهانگارانه، حاصل ناتوانی علمی یا آشفتگی روحی وی تلقی کرد.
عبدالکریمی بر آن است که فردید توانست بصیرتهای بنیادین هایدگر و هانری کربن را که تا روزگار کنونی نیز از سطح فرهنگ و تفکر رایج ما بسیار فاصله دارند، دریافته و آن را برای ما ایرانیان بومی و قابل فهم سازد. آشوری دلیل جادبه فردید را جوّ زمانهای میداند که مشتاق بازگشت به خویش و اصالت شرقی و اسلامی خود بود و با غربزدگی آلاحمد و نوشتههای پرشور و شتاب علی شریعتی زیر نفوذ روشنفکری فضای جهان سومگرایی فرانسوی در نیمه نخست دهه چهل[ شمسی ]زبان باز کرده بود و رفته رفته زمینهای فراهم آمد که این گفتمان از زبان سیاسی، اجتماعی پا فراتر گذارد، و با فردید و زبان فلسفی عرفانی او به میدان آید.
هم سخن هایدگر
در سالهای بعد دو شاگرد هانری کربن، یکی سید حسین نصر با اسلامیت دو آتشهاش و دیگری داریوش شایگان با گرایشهای عرفانی در کتاب آسیا در برابر غرب، به این ارکستر معنویت شرقی پیوستند، و دست آخر با بالا گرفتن کار و گرمتر شدن هر چه بیشتر بازار، احسان نراقی جامعهشناس نیز با یکی، دو مجموعه مقاله «در آنچه خود داشت» به میان معرکه آمد.
فردید در مقام فیلسوف، که اعتقاد زیادی به مارتین هایدگر داشت، در آغاز خود را شارح هایدگر میدانست، ولی آخر سرها خود را همسخن او میشمرد، اما میتوان گفت که فردید از هایدگر دوران دوم، یعنی دوران گشت به تغییر رویکرد او از بررسی وجودشناختی «اگزیستانسیال» به سمت هستیشناسی «اونتولوژیکال» تاثیر پذیرفته بود و از گزارشی که هایدگر از تاریخاندیشه فلسفی غرب به نام تاریخ متافیزیک و غروب حقیقت هستی در آثاری مانند درآمدی به مابعدالطبیعه داده، چیزهایی آموخته و سخت زیر نفوذ او بود. براساس این فهم فلسفی از تاریخ غرب و حوالت تاریخی هایدگر بود که فردید میخواست وضع تاریخی کنونی ما را نیز ذیل مفهوم غربزدگی شرح کند.
به عقیده فردید، تفکر هایدگر تفکر آمادهگر دوره دیگر و نسبت دیگر با عالم و آدم و مبدا است و در نتیجه وقت آن وقت دیگری است. او میگفت، حکمت او با ترس آگاهی و خوف آگاهی و دل آگاهی و مرگ آگاهی آمیخته است. دل آگاهی با نسبت اصیل زمان و دوره نه امروز و فردا که پس فردا و کتب آسمانی به همین پس فردا تعلق دارد. افتخار و ادعای فردید این بود که برابر زمان موجود بایستد و به آن نه بگوید.
زمان موجود زمان فلسفه نیست، بلکه زمان فلسفهزدگی است. او در پی گذشت از تمام اینها بود. وی وجودی را جواب میدهد که ورای فلسفه، هنر و متافیزیک است. فردید میخواهد پیرو هایدگر با تفکر آمادهگر باشد، یعنی این تاریخ نسخ شود و تاریخ دیگری آید. تمام مطلق دیگری. بر همین اساس است که او میخواست تمام تاریخ جهانی را از دیدگاهی فلسفی طرح و معنا کند.
شاگردان و مستمعان فردید به گروه شاگردان پیش از انقلاب و گروه شاگردان پس از انقلاب تقسیم میشوند، هر چند تفکر فردید نیز در این دو دوره با هم تفاوتهایی دارد: داریوش آشوری، نصرالله پورجوادی، محمدرضا جوزی، رضا داوری اردکانی، غلامرضا اعوانی، ابوالحسن جلیلی، پرویز ضیا شهابی، آرامش دوستدار، رضا براهنی و غلامعلی حداد عادل ازجمله شاگردان و مستمعان فردید در پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران بودند. همچنین سید موسی دیباج، اسماعیل بنیاردلان، جواد فریدزاده، سیدعباس معارف، محمدرضا ریختهگران، محمد رجبی دوانی، مهتاب مستعان، جهانبخش ناصر، محمد مددپور، یوسفعلی میرشکاک، منوچهر اسدی، سیدمرتضی آوینی، بهروز فرنو، مهدی صادقی گیوی، هرمز بوشهریپور، حسن رحمانی، حجت اسدیان و سهیل محمودی، برخی از شاگردان و مستمعان فردید، پس از پیروزی انقلاب اسلامی هستند. البته گروه شاگردان و مستمعان فردید را میتوان به دو بخش عمده دیگر نیز تقسیمبندی کرد: ۱) گروهی که از فردید به نیکی یاد کردهاند، ۲) و گروهی که از این دانشمند با زشتی یاد کرده و تمام وجوه منفی و برخی موارد زندگی شخصی او را برای همه عیان کردهاند.