ترنج موبایل
کد خبر: ۸۹۷۲۶۸

۳۵ سال پیش در چند روزی ناتل خانلری درگذشت

پرویز ناتل خانلری؛ عقاب ادبیات و فرهنگ فارسی

پرویز ناتل خانلری؛ عقاب ادبیات و فرهنگ فارسی

پرویز ناتل خانلری، یکی از چهره‏ های برجسته ادب فارسی است که به سمت استادی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران منصوب شد. او که اشعار دلنشینی و پرمعنایی سرود و در عرصه ادب فارسی تاثیر فراوان داشت سی و پنج سال پیش در چنین روزی دیده از دنیا فروبست.

تبلیغات
تبلیغات

فرارو- مهدی دهقان؛  پرویز ناتل خانلری، ادیب، زبان‌شناس، نویسنده و شاعر ایرانی بود. او را یکی از نوابغ تاریخ معاصر ایران دانسته اند.

به گزارش فرارو، خانلری علاوه بر پژوهش‌های بسیاری که دارد، در زمینه شعر و داستان نیز چهره شاخصی بوده است. یکی از معروف‌ترین اشعار او شعر عقاب است که با گذشت سالیان، همچنان به عنوان یکی از اشعار تراز اول تاریخ ادبیات فارسی شناخته می‌‌شود.

پرویز ناتل خانلری در یکم شهریورماه هزار و سیصد و شصت و نه، در تنگدستی درگذشت.  به  مناسبت سالمرگ این مرد بزرگ برای لحظاتی با او دمخور باشیم. 

زندگی پرویز ناتل خانلری

خانلری اصالتا از اهالی روستای ناتل، در شهر نور استان مازندران است. بعد از مهاجرت خانواده به تهران، پرویز در سال 1292 در تهران متولد شد. خانواده او از افراد فرهنگی و شاغلان دیوانی دوره قاجار بودند. جد او، خانلرخان، نویسنده سفرنامه میرزا خانلرخان است. پدرش ابوالحسن‌خان اعتصام‌الملک از کارمندان وزارت عدلیه و امور خارجه و از تحصیل‌کردگان زمانه خودش بود. همچنین از دیگر اقوام نزدیک خانلری باید به نیما یوشیج اشاره کرد که در واقع پسرخاله مادر خانلری بود.

خانلری با تاثیری که از پدرش گرفته بود، خیلی زود به ادبیات علاقه‌مند شد. تحصیلات ابتدائی را در مدرسه سن‌‍لوئی و مدرسه ثروت در تهران گذراند و وارد دارالفنون شد. در دارالفنون با تشویق بدیع‌الزمان فروزانفر رشته ادبیات را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد و پس از گذراندن تحصیلات متوسطه در دارالفنون، وارد دانشرای عالی شد. پس از فراغت از تحصیل و گذراندن دوره سربازی، کارمند وزارت فرهنگ شد و مدتی نیز به شغل دبیری اشتغال داشت. رفته‌رفته دکترای ادبیات خود را نیز در حالی که ملک‌الشعرا بهار استاد راهنمای پایان‌نامه‌اش بود، دریافت کرد و برای مطالعات بیشتر چند سالی را در فرانسه گذراند.

خانلری در برابر نیما یوشیج

خدمات خانلری بی‌شمارند. از انتشار مجله سخن که یکی از مهم‌ترین مجلات تاریخ ایران است گرفته تا راه‌اندازی سپاه دانش برای مقابله با بی‌سوادی تا تدوین علمی‌ترین و به‌روزترین قواعد دستوری زبان فارسی و... خانلری همچنین در مورد وزن شعر فارسی نیز مطالعات بسیاری داشت و برای اولین بار دستور جدیدی برای عروض و قافیه در ایران تعبیه کرد. علاوه بر این، او یکی از اولین افرادی‌ست که وزن شعر فارسی را در اشعارش شکست و از این منظر شاید بتوان او را پیشگام حرکتی دانست که نیما یوشیج آن را به سرانجام رساند.

شعر «ماه در مرداب» خانلری دقیقا در همان سالی منتشر شد که پسرخاله مادر او یعنی نیما یوشیج نیز شعر ققنوس را به عنوان اولین شعر نیمایی به چاپ رسانده بود. بسیاری معتقدند که خانلری این شعر را زودتر از نیما نوشت و در واقع او اولین کسی بود که شعری نوشت که می‌توان آن را به معنای واقعی شعری نو قلمداد کرد:

آب آرام و آسمان آرام

دل ز غم فارغ و زبان پدرام

سایه بیدبن فتاده در آب

زلف ساقی در آبگینه جام

ای خوشا عاشقی بدین هنگام

حواشی پیش‌آمده در مورد اینکه چه کسی برای اولین بار دست به نوسازی شعر زده است و اینکه بسیاری از شاعران از جمله فریدون توللی و سایه و... بیشتر تحت تاثیر خانلری بوده‌اند تا نیما یوشیج، باعث به‌وجودآمدن کدورت‌هایی بین نیما و خانلری شد. نیما که در ابتدا پرویز ناتل خانلری را می‌ستود، رفته‌رفته از او آزرده‌خاطر شد و او را با القاب تحقیرآمیزی از قبیل «جوان طرار» و «خانلرخان» خطاب کرد.

خانلری در نامه‌ای که خطاب به شاعران نوشته بود، به لزوم نوسازی شعر فارسی اشاره کرده بود و نیما در جواب طعنه‌آمیزی نوشت: «شما دیر رسیدید، قطار حرکت کرده بود.»

به هر حال با وجود اینکه بسیاری خانلری را اولین شاعری می‌دانند که دست به نوسازی شعر زد، اما نیما در این مسیر استمرار بیشتری داشت و طبیعی است که امروز ما این نوع شعر را با نام او می‌شناسیم.

خانلری در دیگر نوشته‌ها و اشعارش نیز بسیار جریان‌ساز بود. تا حدی که بسیاری شعر عقاب او را یکی از مهم‌ترین اشعار قرن گذشته می‌دانند. شعر عقاب زمینه‌ساز بسیاری از نوآوری‌ها در تاریخ ادبیات غنایی ایران شد. خانلری به سبب علاقه‌ای که صادق هدایت به شعر عقاب داشت، این شعر را به هدایت تقدیم کرد.

با انتشار مجله سخن، بسیاری از شاعران و نویسندگان جوان فرصت آن را پیدا کردند تا نوشته‌هایشان را به دست دیگران برسانند. از این منظر می‌توان خانلری را یکی از افرادی دانست که نقش مهمی در دیده‌شدن بسیاری از استعدادهای زمانه‌اش داشت.

علاوه بر همه اینها، خانلری یکی از موفق‌ترین مصححان ادبی قرن گذشته است. معروف‌ترین تصحیح خانلری، تصحیحی است که او از دیوان حافظ داشته است. این تصحیح همچنان به عنوان یکی از معتبرترین تصحیح‌ها بر دیوان حافظ است.

خانلری و وزارت فرهنگ

خانلری در دوره اسدالله علم به عنوان وزیر فرهنگ و معاون وزارت کشور انتخاب شد. یکی از  اقدامات او در این دوره، راه‌اندازی سپاه دانش بود. خانلری که مدیر کل سازمان پیکار با بی‌سوادی نیز بود، یکی از مهم‌ترین گام‌ها را در راستای سوادآموزی در ایران برداشت. 

بعد از انقلاب ۵۷، پرویز ناتل خانلری  از فعالیت‌های رسمی برکنار شد، این امر با تنگدستی مالی نیز همراه بود؛ آن قدر که خانلری را در  اواخر عمر واداشت تا این شعر را بنویسد:

هر افتخار که اندوختم وبالم شد

چه بایدم که درافزایم افتخار دگر

 

زمانه قاصد شر است و پیک بیداد است

گمان مدار که گردد به یک مدار دگر

در ادامه شعر عقاب خانلری را بخوانید:

گشت غمناک دل و جان عقاب

چو ازو دور شد ایام شباب

 

دید کش دور به انجام رسید

آفتابش به لب بام رسید

 

باید از هستی دل بر گیرد

ره سوی کشور دیگر گیرد

 

خواست تا چاره ناچار کند

دارویی جوید و در کار کند

 

صبحگاهی ز پی چاره کار

گشت بر باد سبک‌سیر سوار

 

گله کاهنگ چرا داشت به دشت

ناگه از وحشت پر ولوله گشت

 

و ان شبان بیم زده، دل نگران

 

شد پی بره نوزاد دوان

 

کبک در دامن خاری آویخت

مار پیچید و به سوراخ گریخت

 

آهو استاد و نگه کرد و رمید

دشت را خط غباری بکشید

 

لیک صیاد سر دیگر داشت

صید را فارغ و آزاد گذاشت

 

چاره مرگ نه کاریست حقیر

زنده را دل نشود از جان سیر

 

صید هر روزه به چنگ آمد زود

مگر آن روز که صیاد نبود

آشیان داشت در آن دامن دشت

زاغکی زشت و بد اندام و پلشت

 

سنگ‌ها از کف طفلان خورده

جان ز صد گونه بلا در برده

 

سال‌ها زیسته افزون زشمار

شکم آکنده ز گند و مردار

 

بر سر شاخ ورا دید عقاب

ز آسمان سوی زمین شد به شتاب

 

گفت که‌ای دیده ز ما بس بیداد

با تو امروز مرا کار افتاد

 

مشکلی دارم اگر بگشایی

 

بکنم آنچه تو می‌فرمیای

 

گفت: ما بنده درگاه توایم

تا که هستیم هوا خواه توایم

 

بنده آماده بود فرمان چیست؟

جان به راه تو سپارم، جان چیست؟

 

دل چو در خدمت تو شاد کنم

ننگم آید که زجان یاد کنم

 

این همه گفت ولی در دل خویش

گفتگویی دگر آورد به پیش

 

کاین ستمکار قوی پنجه کنون

از نیازست چنین زار و زبون

 

لیک ناگه چو غضبناک شود

زو حساب من و جان پاک شود

 

دوستی را چو نباشد بنیاد

حزم را بایدت از دست نداد

 

در دل خویش چو این رای گزید

پر زد و دور ترک جای گزید

 

زار و افسرده چنین گفت عقاب

که مرا عمر حبابیست بر آب

 

راست است این که مرا تیز پرست

لیک پرواز زمان تیز‌تر است

من گذشتم به شتاب از در و دشت

به شتاب ایام از من بگذشت

 

ارچه از عمر دل سیری نیست

مرگ می‌آید و تدبیری نیست

 

من و این شهپر و این شوکت و جاه

عمرم از چیست بدین حد کوتاه؟

 

تو بدین قامت و بال ناساز

به چه فن یافته‌ای عمر دراز؟

 

پدرم از پدر خویش شنید

که یکی زاغ سیه روی پلید

 

با دو صد حیله به هنگام شکار

صد ره از چنگش کردست فرار

 

پدرم نیز به تو دست نیافت

تا به منزلگه جاوید شتافت

 

لیک هنگام دم باز پسین

چون تو بر شاخ شدی جایگزین

 

از سر حسرت با من فرمود

کاین همان زاغ پلیدست که بود

 

عمر من نیز به یغما رفته است

یک گل از صد گل تو نشکفته است

 

چیست سرمایه این عمر دراز؟

رازی اینجاست تو بگشا این راز

زاغ گفت: گر تو درین تدبیری

عهد کن تا سخنم بپذیری

 

عمرتان‌گر که پذیرد کم و کاست

دیگران را چه گنه کاین ز شماست

 

زآسمان هیچ نیایید فرود

آخر از این همه پرواز چه سود؟

 

پدر من که پس از سیصد و‌اند

کان اندرز بد و دانش و پند

 

بارها گفت که بر چرخ اثیر

بادها راست فراوان تاثیر

 

بادها کز زبر خاک وزند

تن و جان را نرسانند گزند

 

هر چه از خاک شوی بالاتر

باد را بیش گزندست و ضرر

 

تا به جایی که بر اوج افلاک

آیت مرگ شود پیک هلاک

 

ما از آن سال بسی یافته‌ایم

کز بلندی رخ بر تافته‌ایم

 

زاغ را میل کند دل به نشیب

عمر بسیارش از آن گشته نصیب

 

دیگر این خاصیت مردار است

عمر مردار خوران بسیار است

گند و مردار بهین درمانست

چاره رنج تو زان آسانست

 

خیز و زین بیش ره چرخ مپوی

طعمه خویش بر افلاک مجوی

 

آسمان جایگهی سخت نکوست

به از آن کنج حیاط و لب جوست

 

من که بس نکته نیکو دانم

راه هر برزن و هر کو دانم

 

آشیان در پس باغی دارم

وندر آن باغ سراغی دارم

 

خوان گسترده الوانی هست

خوردنی‌های فراوانی هست

 

آنچه زان زاغ  ورا داد سراغ

گند زاری بود اندر پس باغ

 

بوی بد رفته از آن تا ره دور

معدن پشّه، مقام زنبور

 

نفرتش گشته بلای دل و جان

سوزش و کوری دو دیده از آن

 

آن دو همراه رسیدند از راه

زاغ بر سفره خود کرد نگاه

 

گفت: خوانی که چنین الوانست

لایق حضرت این مهمانست

می‌کنم شکر که درویش نیم

خجل از ما حضر خویش نیم

 

گفت و بنشست و بخورد از آن گند

تا بیاموزد از او مهمان پند

 

عمر در اوج فلک برده به سر

دم زده در نفس باد سحر

 

ابر را دیده به زیر پر خویش

حیوان را همه فرمانبر خویش

 

بارها آمده شادان ز سفر

به رهش بسته فلک طاق ظفر

 

سینه کبک و تذرو و تیهو

تازه و گرم شده طعمه او

 

اینک افتاده بر این لاشه و گند

باید از زاغ بیاموزد پند؟

 

بوی گندش دل و جان تافته بود

حال بیماری دق یافته بود

 

گیج شد، بست دمی دیده خویش

دلش از نفرت و بیزاری ریش

 

یادش آمد که بر آن اوج سپهر

هست پیروزی و زیبایی و مهر

 

فرّ و آزادی و فتح و ظفرست

نفس خرّم باد سحرست

دیده بگشود و به هر سو نگریست

دید گردش اثری زینها نیست

 

آنچه بود از همه سو خواری بود

وحشت و نفرت و بیزاری بود

 

بال بر هم زد و برجست از جا

گفت: کای یار ببخشای مرا

 

سال‌ها باش و بدین عیش بناز

تو و مردار، تو و عمر دراز

 

من نیم در خور این مهمانی

گند و مردار ترا ارزانی

 

گر بر اوج فلکم باید مرد

عمر در گند به سر نتوان برد

 

شهپر شاه هوا اوج گرفت

زاغ را دیده بر او مانده شگفت

 

رفت و بالا شد و بالاتر شد

راست با مهر فلک همسر شد

 

لحظه‌ای چند بر این لوح کبود

نقطه‌ای بود و سپس هیچ نبود

تبلیغات
تبلیغات
ارسال نظرات
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات